من سعی میکنم یه بازه ی زمانی 10 ساله رو بگم از خودم ، یعنی از 20 سالگی تا الان و طبق تیترهای دوستان هم پیش میرم تا نظمی که بوجود اومده به هم نریزه
باورهای دینی :
بسیار پرنوسان و پر تزلزل بودم ، از افراطی گری دینی گذر کردم ، از دروازه ی ولایتمداری عبور کردم ، به آتئیست رسیدم ، و در یک دوره به شدت با بدترین حملات به اشخاص و تفکرات مذهبی دور و برم میتاختم ولی خب در نقطه ای که الان هستم به یک سری باورهای اخلاقی اقتدا و تمکین میکنم و سعی میکنم از هر باوری موارد خوبش رو از دید خودم اجرا کنم و داشته باشم
اجتماعی :
نوع نگاهم به مسائل اجتماعی تغییر چندانی نداشته ، یک سری چیزها برام آزار دهنده بوده و هنوزم هست مثل دیدن پیرمردی که داره شبها ساعت 12-1 شب سر تقاطع دلاوران - سراج لنگ میفروشه ، و من بلااستثنا هر دفعه که رد میشم از اونجا ازش لنگ میخرم و اصلا هم برام اهمیتی نداره که چند سبد پر لنگ دارم توی انباری الان ؛ یا گل فروشی که داره سر چهارراه گل میفروشه و البته این فروشها شامل کودکان کار نمیشه چون خریدن ما از کودکان کار باعث رواج بیشتر استعمار اونها میشه اما افراد میانسالی رو که میبینم سر چهارراه گل میفروشن ، سعی میکنم ازشون خرید کوچیک داشته باشم
در عوض به هیچ گدایی کمک نمیکنم ، به هیچ اسفند دود کن و بچه به بغل پشت چراغ قرمز هم کمک نمیکنم و وقتی سمت ماشین میان شیشه ها رو بالا میکشم و روم رو هم اونطرف میکنم
نژادپرستی رو هم همیشه بدم اومده ؛ حتی در افراطی ترین حالت مذهبی هم به اعراب نه فحش میدادم و نه سوسمارخور و اینها میخوندمشون ،چون همیشه معتقدم که بنا به فرموده ی اون پیر سفر کرده " میزان حال افراد است "
کمک به حیوانات رو دوست دارم و از اینهایی که حیوونا رو اذیت میکنن هم بدم میاد ، از بچه هایی که توی کوچه ها دنبال گربه ها میکنن و یا گربه و بچه گربه ها رو با سنگ میزنن متنفرم و بدون تعارف راضی به مرگ تک تکشون بر اثر تصادف با ماشین هستم اما حاضر نیستم یک گربه زیر ماشین بره و بمیره
خیلی ها رو دیدم حیوانات رو میکشن ، جدای از سگ و گربه مثلا مورچه ها رو میکشند یا شب پره ها رو و یا جانوران بی آزار دیگه رو ؛ همیشه صحبت من به این دسته از افراد این هست که ما حق نداریم چیزی که ندادیم ( جان حیوانات ) رو بگیریم ؛
همین چند وقت پیش بود یک خانوم مهربان که با هزینه ی شخصی خودش پناهگاهی برای گربه ها درست کرده بود ، به علت آتش سوزی در پناهنگاه خودش رو ب آتیش میزنه برای نجات گربه ها و جون خودش رو از دست داد بخاطر این مسئله ؛ خانم شعله رئوفی که از گربه های اغلب معلول و ناتوان نگهداری میکرد
در طول این مدت دوستان زیادی رو از دست دادم که برخیشون بخاطر سوءتفاهم بوده و یا اینکه درک درستی از هم پیدا نکردیم ، دوست جدیدی هم تقریبا پیدا نکردم و کلا همیشه ترجیح دادم حلقه ی دوستانم محدود به چند نفر مشترک باشه
اخلاقی :
یک دهه ی پر از عصبانیت و طغیان ( اغلب به خاطر درد جسمانی ای که داشتم ) رو پشت سر گذاشتم و مدتی هست که آروم تر شدم بخاطر کمتر شدن درد و بهبود وضعیتم ؛ و این آرومتر شدن کمک میکنه که بهتر فکر کنم و بهتر تصمیم بگیرم ؛ و البته خیلی وقتها اون عصبانیت در انجمن هم نمود پیدا میکرد
همواره اصول اخلاقی ثابتی داشتم برای خودم و خوشحالم که بهشون پشت نکردم ؛ با افرادی که باهاشون راحت نیستم ارتباطم رو قطع کردم ، توی جمع هایی که راحت نباشم صرف رودربایستی و اینها حضور پیدا نمیکنم و در این زمینه هم مشکلی ندارم که بدون تعارف بگم من راحت نیستم و نمیام ، سعی هم میکنم تا جایی که میتونم تعارف نداشته با کسی
ظاهری :
در این زمینه هم پر نوسان بودم و هستم هنوز هم ؛ از لحاظ وزنی در این یک دهه هم 110 کیلو بودن رو تجربه کردم و هم 77 کیلو بودن رو ! ، از لحاظ چهره هم مدام یا موهام بلند میشه ، یا ریش میگذارم ، یا سبیل میگذارم ، یا ته ریش ، یا 6 تیغ ، یا موهام کوتاه میکنم و به عبارت دیگه خیلی زود از خودم خسته میشم و ثباتی ندارم در این زمینه ، فقط قبلا موهام رو خیلی بلند میکردم ولی الان دیگه حوصله ی خشک کردن و سشوار و مدل دادن بعد از شستشو رو ندارم
آرزوها :
آرزوهای مهم و بزرگی داشتم از قدیم برای خودم ، قدمهای مهمی هم برداشتم براشون ولی خب بعضی وقتا باید منتظر اون لحظه ی حیاتی بود