یادم میاید چند روز پیش از آنکه آن نقاشی را بکشم، در جایی خوانده بودم که مردی در یک اردوگاه کار اجباری تقاضا کرده بود چیزی به او بدهند که بخورد و گرسنگی اش را فرو بنشاند، آنها او را مجبور کرده بودند که موشی را زنده زنده بخورد. بعضی اوقات احساس میکنم که هیچ چیز معنی ندارد. سیاره ای که میلیون ها سال است با شتاب به سوی فراموشی می رود ، ما در میان غم زاده شده ایم. بزرگ میشویم ، تلاش و تقلا میکنیم ، بیمار میشویم ، رنج می بریم ، سبب رنج دیگران میشویم، گریه و مویه می کنیم، می میریم، دیگران هم می میرند، و موجودات دیگری به دنیا می آیند تا این کمدی بی معنی را از سر بگیرند
تونل - ارنستو ساباتو