...بیا
ببین چه زود فردا هم رسید
...بیا
من که همه عمر میگفتم
آری، باز خواهی گشت، فردا
بیا...
دیدی فردا شد و تو نیامدی
میترسم از روزی که تو بیایی و
من نباشم..
...بیا
ببین چه زود فردا هم رسید
...بیا
من که همه عمر میگفتم
آری، باز خواهی گشت، فردا
بیا...
دیدی فردا شد و تو نیامدی
میترسم از روزی که تو بیایی و
من نباشم..
آدما وقتی عاشق میشن همه چیزشونو از دست میدن...
انگار خدا میگه:
1.عشق
یا
2.زندگی
خدایا !
نه عشق
نه زندگی
...من تو رو میخوام
.
.
...حالا هم خدارو دارم
هم عشقو
هم زندگیو
Last edited by Йeda; 05-02-2013 at 12:26.
....دبیر مدرسه مون همیشه میگفت:
- بچه ها! نقش اول زندگی هر کسی رو خودش بازی میکنه!
- ولی نقش اول زندگی من تو بودی..
..حالا دیگه میخوام خودم بازی کنم..
آخه میگن نقشای اول دستمزد زیادی میگیرن..
آره راست میگن..
چون تو زندگیمو ازم گرفتی..
سلام
تمامشو خوندم، بسیار عالی بازم ادامه بدید
با آرزوی موفقیت روزافزون برای شما دوست گرامی
Sent from my GT-I9300 using Tapatalk 2
نگاهم را نثار زمین میکنم
تا ببینی این تلالؤ عاشقانه را که از چشمانم سرازیر شده ...
...دلم دلتنگ دیدارت
نگام بدرقه ی راهت
بیا نا مهربون امروز
چشام بی تو نمیباره...
نادیا گمگشته ام ، دل بر گرفت
دلبرم، دل از برم در بر گرفت
آسمان در قلب من باران بگیر
کین دلم ، عاشقی از سرگرفت
باز، با بال خود پرکشیدم
درآسمانم جز ابر بارانی ندیدم
ناگهان رعد وبرق زد...
آسمان روشن شد و برق زد
ناگه سیلی دم گرفت
اشک او ماتم گرفت
تار شد آسمان ...
هوا پر شد ز بوی باران
ناگه ندایی رسید
صدای جبرییل رسید:
ای ابر اشک نریز، نبار
ای رعد صدا نکن نذار
مگر این زمین را نمی بین؟
آنها که در لاک خود خفته اند ،
آنها که به سقف آسمان تکیه بسته اند،
بیرحم خیس کردی خانه ی آنهارا ،
تن و بدن و جامه ی آنها را...
ببین که سقف ندارد خانه ی آنها
هیچ وصل ندارد جامه ی پاره ی آنها،
ای آفتاب گرم کن آسمان را
بزم به پا کن ، باف تابان زمین آنهارا
بگذار گرم شود خانه هاشان
پس از زمستانی پر از سوز جامه هاشان ،
دمی بگذار آب شود قندیل یخ زده ی دلها شان،
خورشید بازم بدم ،بدم
تا عمر کوتاه داری بدم
نگذار تا که یخ بردارد
این زمین پاک تنها را...
ای نادی گمگشته ام ،بازا به این خانه بیا
از میکده تا در برم جانانه و شیدا بیا
ترانـــه
برگ سفید دفترم /
پُره ازین درد و دِلا
خدایا یه نفس بده/
که من بشم ز غم رها
خدای من ، تو میدونی/
تو این دلم چی میگذره
تو میخونی حرف منو/
از این بلای زمونه
آی زمــونه ! آی زمــونه !/
مرا به دور از زمونه
رها کنم ازین قفس/
که دیگه کارم تمومه!
تموم شِکوه هام شده/
بیا ! بیا ! بیا ! بیا !
دیگه میخوام نیای، نیا!/
برو تُو ای ابر سیاه!
برو کنار ازین دیار/
برو دیگه سایه نکن!
بذار بتابه نور اون /
خورشیدی که بالا سره
بذار بیاد نور امید/
دلم رو پُر کُنه ازش
خالی شم از هرچی، تُوِه/
جداشم ، مــن، ازین قفـس.......
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)