-
مشاعره
به نام خداي من
....
قاصدک هان چه خبر آوردی ؟
از کجا و از که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نيست مرا
نه زياری ، نه ز ديار و دياری ، باری
برو آنجا که ترا منتظرند
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
قاصدک در دل من ، همه کورند و کرند
دست بردار از اين در وطن خويش غريب
قاصدک تجربه های همه تلخ ،
با دلم می گويند ،
که دروغی تو دروغ
که فريبی تو فريب
قاصدک هان ، ولی آخر ايوای
راستی آيا رفتی با باد ؟
با توام ، آيا کجا رفتی آی ،
راستی آيا جايی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی جايی ، در اجاقی ؟
طمع شعله نمی بندم
خردک شوری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گريند .
................
-
سلام دوست عزيز شعر بسيار قشنگي نوشته ايد. فقط فكر كردم واقعا مي خواهيد مشاعره كنيد! آخه مشاعره با يك يا حداكثر دو بيته نه يه شعر كامل. به هر حال منم اين مشاعره رو ادامه ميدم!
داني كه چيست دولت؟ ديدار يار ديدن
در كوي او گدايي بر خسروي گزيدن
از جان طمع بريدن آسان بود وليكن
از دوستان جاني مشكل توان بريدن
-
مرسی عزیز خوشحالم کردی
.............
نازم به خاک راه خرابات ، کز درش
هر شب خراب آمده ، آباد رفته ام
آموختم ز شيوه چشم تو عاشقي
شاگردم و به مکتب استاد رفته ام
...
-
خواهش مي كنم قابلي نداشت
++++++
مرا ديوانه كن ديوانه كردن عالمي دارد
به مستي عقل را ويرانه كردن عالمي دارد
-
به نام خداي من
....
دامن مكش بناز كه هجران كشيده ام
نازم بكش كه ناز رقيبان كشيده ام
شايد چو يوسفم بنوازد عزيز مصر
پاداش ذلتي كه بزندان كشيده ام
از سل اشك شوق دو چشمم معاف دار
كز اين دو چشمه آب فروان كشيده ام
جانا سري بدوشم و دستي به دل گذار
آخر غمت بدوش دل و جان كشيده ام
تنها نه حسرتم غم هجران يار بود
از روزگار سفله دو چندان كشيده ام
بس در خيال هديه فرستاده ام بتو
بي خوان و خانه حسرت مهمان كشيده ام
-
سلام
قبلا يك تاپيك در مورد مشاعره داشتيم كه چند صفحه هم ادامه داشت. بهتر بود در همان تاپيك ادامه مي داديد. اما به هر حال از شعرهاي قشنگي كه نوشته ايد، لذت بردم.
اين هم لينك تاپيك مذكور:
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
************************************************** ********
-
خوب اين مشاعره با اون فرق وكوله
-
مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي ز بامي كه برخاست مشكل نشيند
-
دوش با يادت چنان بودم که در بزم طرب
شمع را در گريه آوردم ، زحال خويشتن
-
نشد یک لحظه از یادت جدا دل
زهی دل آفرین دل مرحبا دل