همه ی عمر طلبکارانه منتظر معجزه ای ماندم تا باورش کنم...
افسوس،چه دیر فهمیدم...
معجزه خود من بودم!
Printable View
همه ی عمر طلبکارانه منتظر معجزه ای ماندم تا باورش کنم...
افسوس،چه دیر فهمیدم...
معجزه خود من بودم!
دیگه از این به بعد متن هام رو هم همینجا مینویسم
متحیرم از بازی روزگار و مات بازیگرانم که چگونه خود را بازیگردان می دانند.
روزگاری را به یاد دارم که هرگاه به خدا می اندیشیدم، خود را همچون کودکی نوپا تصور میکردم که دو دستانش در دست مادری مهربان گره خورده و سرمست از لذت راه رفتن و قدم نهادن،فراموش میکند که دستانش در دست کیست...
نقل قول:
همسفر
هیچ کس فکر تو نیست
هیچ کس یاد تو نیست
و تو تنها و غریب
مینشینی لب حوض
خسته از بی کسی و تنهایی
مات امواج شناور بر آب...
ناگهان زمزمه ای می شنوی
پچ پچ ماهی هاست!
زیر لب می گویند:
" کاش برخیزد ازین کنج غریب
تا ببارد نور
تا نگیرد خورشید ..."
و تو اما دلگیر...
دیدگانت آرام می نشیند کف حوض
سایه ای می بینی؛
زیر لب می گویی:
" همسفر
با تو سخن خواهم گفت... "
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
نقل قول:
تاریخ
دلگیر اما صبور
با بغضی فرو خورده
و لبخندی تلخ بر لبانش
آرام قدم به پیش می نهد...
شانه های تاریخ خسته است
از تحمل آن همه رنج
اما کیست که باور کند او بیش از تو به آینده می اندیشد؛
به رهایی،به سعادت...
گوش کن؛صدای تاریخ را میشنوی؟!
تو را صدا میزند...
برخـیـز
نقل قول:
آن قدر دیر کردی که عقربه ها هم خوابشان برد...
ببین، قلب ساعت را هم شکسته ای!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
همه ی عمر طلبکارانه منتظر معجزه ای ماندم تا باورش کنم...
افسوس،چه دیر فهمیدم...
معجزه خود من بودم!
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]نقل قول:
زندگی ما پر است از اشتباهاتی که به اسم تجربه حواله ی گوشهای ناشنوا می کنیم.
تجربه هایی که خود آنها را از پدرانمان شنیده ایم.
یادش بخیر بچگی ها...
امتحان که میدادیم وقتی نمره مون پایین میشد خودمون امضاش میکردیم!
بعد هم نشون خانوم معلم میدادیم...
چقدر ساده بودیم؛پیش خودمون فکر میکردیم که هیچکس شک نمیکنه!
راستی واقعا چرا به رومون نمیاوردن؟
_________________________
در گوشی:
(من خودم وقتی یکی ازون برگه های امتحان بچگیهم رو دیدم از خنده روده بر
شدم. واقعا چقدر ساده ...)
کاش آن روز دلم به حالت نمی سوخت...
آخر از کجا باید میدانستم که روزی اسیر یک قلب سنگی خواهم شد...
عجب دورانیست...
برای آنکه سرت را باد نبرد تنها یک راه داری:
مثل کبک آن را زیر برف پنهان کنی!
عجب معنای مسخره دارد این زیستن ،آنجا که برای زنده ماندن یا باید نفهمی و یا خود را به نفهمی بزنی
زندگی ما پر است از اشتباهاتی که به اسم تجربه حواله ی گوشهای ناشنوا می کنیم.
تجربه هایی که خود آنها را از پدرانمان شنیده ایم.
دیریست برین امیدم از خالق خویش / تا جمله گره گشاید از بنده ی خویش