تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 3 از 3 اولاول 123
نمايش نتايج 21 به 28 از 28

نام تاپيک: داستان هاي من (راز)

  1. #21
    آخر فروم باز raz72592's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    dreamland
    پست ها
    1,007

    پيش فرض

    داستان چهارم

    انتظار (1#)



    مثل هر روز هنگام غروب در کنار صخره عشاق رو به دریا نشسته بود.

    همانند روزهای گذشته بازهم انتظار می کشید .


    خورشید بدرون دریا فرو رفت ، ولی امید امروز هم نیامد.

    دوسال پیش وقتی که امید دستهای شادی را توی دشستاش گرفته بود توی چشماش خیره شد و و قول داد بعد از

    این سفر دیگه هیچ چیزی نتونه اونا رو ازهم جدا کنه ودر حالی که به غروب خورشید اشاره می کرد اوت رو به

    شهادت گرفت که این آخرین سفر باشد اونجا بود که قرار گذاشتند وقتی امید بازگشت ، وعده آنها هنگام غروب اینجا

    کنار این ضخره که میعاد گاه دایمی آنها بود و تمام اهالی شهر اون رو بنام امید وشادی صخره عشاق نام نهاده بودند

    دیدار کنند. چرا که تنها مانع واسه ازدواجشون نتیجه همین سفر بود
    .


    ادامه دارد. . .
    Last edited by raz72592; 19-05-2009 at 19:04.

  2. 5 کاربر از raz72592 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #22
    آخر فروم باز raz72592's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    dreamland
    پست ها
    1,007

    پيش فرض

    انتظار (2#)


    او اشک میریخت بسیار دلشکسته این ابیات رو بیاد امید با اون صدای سوزناکش میخوند که شنیدن اون قلب آدم رو

    بدجوری بدرد می آورد.

    او شراب بوسه میخواهد زمن

    من چه گویم قلب پر امید را

    او بفکر لذت وغافل که من

    طالبم آن لذت جاوید را . . .


    دیگه انتظار وانتظار واسش شده بود یک روتین . مردم اون رو به چشم اله عشق می شناختند پسران جوان اونرو

    بعنوان الگو واسه دختران دل پسندشان مثال میزدند آخه این داستان از اون قدیم ها زمانی که شادی دخترکی

    خردسال بود بود نقل مجالس آدمای این جزیره بود. خانواده آقای سرمد تازه به این جزیره اومده بودن و تنها فرزند

    اونا شادی بود ، این دخترک برخلاف تما م دخترای جنوبی که سبزگی اونا شهره عام وخاصه ،
    دختری بودبا

    موهایی بور با چشمانی برنگ آسمان و صورتی به سفیدی مهتاب وزیبایی مهتاب.

    همون روز اول ورودشون به جزیره با پسر همسایه امید داستان خودمون آشنا شد .در طی چند روز آنقدر این دو با

    هم قاطی شده بودند که رابطه کودکانه به خونوادهاشون هم سرایت کرد وبهانه ای شد واسه بر قراری یک رابطه

    زیبا ، یک دوستی عمیق خانوادگی.



    ادامه دارد . . .
    Last edited by raz72592; 19-05-2009 at 19:07.

  4. 5 کاربر از raz72592 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #23
    آخر فروم باز raz72592's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    dreamland
    پست ها
    1,007

    پيش فرض

    انتظار (3#)


    یک دوستی عمیق خانوادگی.


    خانواده آقای سرمد بواسطه یک نقل وانتقال شغلی به این جزیره در دل آب های

    نیلگون خلیج همیشه فارس منتقل شده بودند پدر شادی یک پزشک جوان بود که

    برای گذراندن طرح خود بایستی مدتی رو در این محل خدمت میکرد (که این بعدها

    بنا به در خواست شخصی تبدیل به یک اقامت دائمی میشه)
    خیلی زود به محیط کوچیک وصمیمی جزیره وآدم های ساده ،مهربون ودلسوز جزیره خو گرفتند وتوی این مدت تنها هم بازی شادی کوچولو امید بود آخه خانواده امید همسایه مجاور اونا بودند امید پسرکی سبزه نمکی باچشمانی مشکی ودرشت وبسیار نافذ لبانی بسیار خوش ترکیب وسرخ
    که قالب کوچکش زیبایی خاصی به چهره او بخشیده بود از همان کودکی با تمام بچه ها فرق داشت مثل خروس بی نهایت جنگجو وغیرتی بود وبه همین دلیل تنها دوست شادی فقط امید بود .
    آنقدر این دو کودک باهم اجین شده بودند که گاهی اوقات اگر شادی مریض میشد امید هم توی اون یکی منزل همین بیماری رو میگرفت و...

    این دلبستگی خیلی زود توی جزیره پیچید واین دلیل محکمی بود واسه یک ارتباط بین تمام اعضاء هر دوخانواده همه به علاقه کودکانه این دو کودک احترام می گذاشتند .

    دوران کودکی خیلی زود گذشت وتبدیل به یاد ماند شد.



    ادامه دارد . . .



    Last edited by raz72592; 21-05-2009 at 09:01.

  6. 6 کاربر از raz72592 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #24
    آخر فروم باز raz72592's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    dreamland
    پست ها
    1,007

    پيش فرض

    انتظار (4#)



    دیگه شادی یک دختر زیبا شده بود بسیار زیبا

    گاه گدار زمزمهایی واسه پیدا شدن خواستگار های غریبه شنیده می شد واین

    ها قلب امید 18 ساله این قصه رو به درد می آورد

    امید هم بسیار جذاب شده بود هیبتی مردانه اندامی موزون وپیچیده و ته

    ریشی که توی صورتش داشت اون رو خواستنی کرده بود وتمام دخترای جزیره

    آرزوی با او بودن رو توی سرشون می پرورو ندن اینو مشد از نگاه ورفتارها شون

    فهمید وای باعث تکدر خاطر شادی بود .

    تا یکی از غروبها که هردو به افق خیره شده بودند و
    شادی سرش رو به شونه

    امید تکیه داده بود وهر دو غرق در افکارخودشون بودند وتماشای غروب فقط بهانه ای بود واسه سکوت ، چرا که اون ها اونقدربهم نزدیک بودند که نیازی نبود خواسته ها وانتظارا تشون رو به زبون بیارن، هردوشون از دل هم خبر داشتن فقط حجب وحیا نمی گذاشت به زبان بیارن.

    دست امیداز پشت تکه گاه بدنش بودناگهان خم شد وامید برو پشت نقش بر

    زمین شد وشادی هم نتونست خودش رو نگه داره وبروی سینه امید افتاد

    شادی توی همون حالت آروم موند شنیدن صدای قلب امید که داشت از جا کنده

    میش واسش مثل لالایی بود که توی کوچیکی شنیده بود ولی یه جورایی لذتش

    فرق میکرد امید هم حال غریبی داشت سنگینی سرو بدن شادی روی سینه

    درد وجودش رو کم میکرد .



    ادامه دارد . . .


    Last edited by raz72592; 21-05-2009 at 09:08.

  8. 6 کاربر از raz72592 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #25
    آخر فروم باز raz72592's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    dreamland
    پست ها
    1,007

    پيش فرض

    انتظار (5#)


    شادی خواست بلند شه امید هم همین منظور رو داشت.

    که توی یک لحظه صورت هردوشون در امتداد هم قرا گرف وبرای چند لحظه کوتاه

    وبه ماندگاری عالم لبهای هربروی هم قالب شد.

    شادی فقط میدوید و گریه میکرد نمدونست چرا ؟

    ولی فقط گریه میکرد.

    وامید همانجا به زمین میخکوب شده بود نمیدونست چه اتفاقی افتاده اون شب تا

    صبح رو کنار ساحل موند.

    نقشه ها واسه آینده می کشید .

    امروز سومین روز بود که امید شادی رو ندیده بو به وضوح می شد شکستگی رو

    توی چهره اش دید . امید توی خونه واسه مادرش از عشق و علاقه اوون به شادی

    گفت ومادر با پدر وپدر فردا صبح توی خانه بهداشت با آقای سرمد صحبت های

    مردونه رو کرد ند وقرا برای شب جمعه همین هفته گذاشته شد .


    توی پذیرایی همه بودند بجز شادی( آخه رسم نیست که کسی که باید تصمیم

    اصلی رو بگیره نظر اون رکن اصل هست توی ای مجلس داییمی باشه وباید

    فقط ابدارچی ومانکن خوبی باشه ، چای بیاره واندامی نمایش بده ومترسکی

    باشه تا بقیه واسش تصمیم بگیرن ، واقعا"یکی از رسوم مورد دار این مردم

    همینه)

    گفتنی ها مطرح شد همه توافق شون رو اعلام کردند .

    شادی هم اومد پذیرایی کرد ولی یادش رفت واسه امید قند بیاره وامید چای رو

    تلخ خورد شیرین ترین شربت تلخی که توی زندگیش نوشیده بودرو اون شب

    برای اولین بار تست زد


    ادامه دارد . . .
    Last edited by raz72592; 21-05-2009 at 09:05.

  10. 6 کاربر از raz72592 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #26
    آخر فروم باز raz72592's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2009
    محل سكونت
    dreamland
    پست ها
    1,007

    پيش فرض

    سلام . درگيري و مريضي و... باعث شد من مدتي نتونم بيام اينجا قول مي دم

    بزودي بقيه اين داستان رو با يك داستان ديگه واسه شما عزيزان يكجا ميگذارم .ممنونم از همتون

  12. 3 کاربر از raz72592 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #27
    اگه نباشه جاش خالی می مونه sepideh_bisetare's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2006
    محل سكونت
    زیر سقف کبود آسمون...
    پست ها
    342

    پيش فرض

    سلام دوست عزیزم
    قول داده بودم که وقتی خوندم بیام و نظرم رو بدم.
    راجع به داستان اولت باید بگم که خیلی زیبا بود اما گنگ ..... چرا گنگ چون ادامه اش رو نزاشتی .
    داستان دومت که راجع به پیرمرد بود بسیار زیبا بود و واقعاً به دلم نشست و خیلی لذت بردم
    داستان سوم: امیدوارم زودتر بقیه اش رو بزاری تا بخونیم. خیلی مشتاقم که انتهاش رو بدونم

  14. 2 کاربر از sepideh_bisetare بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #28
    Banned
    تاريخ عضويت
    Aug 2006
    محل سكونت
    Birjand
    پست ها
    475

    پيش فرض

    تاثیر گذار بود
    می دونم دیگه اینجا نمیای ولی یه چیز یادت نره رضا
    اون زمانی که شما به همسترت خیانت می کردی خدا شاهد تموم این اتفاق ها بود
    من نفرینت نمی کنم عشق دامی بود که واسه هممون گسترده شد ولی خداوند به شما اراده داده بود
    اراده داده بود تا بتونی خودت رو جلوی یک دختر 20 ساله کنترل کنی
    من برای همسرت هم متاسفم تو اون رو با یه عشق دروغی و کثیف 20 ساله عوض کردی
    کاری هم که ناخواسته در حق می کردی زیاد مهم نیست
    امیدوارم هرجا هستی شاد و موفق باشی

    همونم که یه روز گوشی یه خانومی رو جواب دادم و شما رو غافلگیر کردم امضا....ایمان
    Last edited by darkstreet; 18-09-2009 at 00:08.

صفحه 3 از 3 اولاول 123

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •