ســــلام
برای یادگـــاری صندلی داغ انجمن موسیقـــی تصمیم گرفتم تلفیقی از ادبیــات و موسیقی و هنر هفتم رو
اینجا قرار بدم.
پس بدون مقدمه چینی .....
✽ ✽ ✽ ✽ ✽ ✽ ✽
کارن همایون فر - قصه ی پریا
[ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
*فقط حتما آهنگ دانلود بشه بعد به همراه آهنگ متن رو بخونید.چون وقتی آهنگ play که شد ناخودآگاه
این متن ها هم تایپ شد و هم خوانی زیادی با موسیقی داره.
شبیه تو نباشم کم از تو نیستم.
قصه ی پریا یا هر قصه ی دیگری ، وقتی به آن میرسم که خیلی دیر است.
مثل کودکی شده ام که مانده ام بین آمدن یا رفتن.
کودکی که اینبار هیچ کس نه انتظار آمدنش را دارد نه انتظار رفتنش را!
سخت است عزیز باشی اما به چشم نیایی...
مثل قاب عکس 5 نفره کنار میز فقط یک خاطره باشی برای اینکه بگویند تو عضوی از این جمعی....
سخت تر از اینکه تو هم خطی روی خودت بکشی و بگویی این سهم من نبود پس نباشم بهتر!
سخت تر از اینکه کسی منتظر تولد توست.
کسی که بین شناختن و نشناختنش مانده ای.
مهربانی اش، وفاداریش ، مثل تو تنها بودنش....
دلت ، چشمهایت، دستهایت، تمام وجودت را میخواهد!بی کم و کاست....
تولد دوباره ی تو ، یا نه تولد دوباره ی من آرزوی اوست....
اما دردآور است وقتی بدانی او از جنس تو نیست....
نور است....خاک نیست....لمس شدنی نیست اما هست!
نمیشود او را به آغوش کشید....اما میتوان هر لحظه از دلتنگی هایت برایش بگویی...
مانده بودم بین آمدن و رفتن....مانده بودم بین آرزوهایی که دیگر آرزو نیست ....
چون همه را دادی....همه را گرفتی....مثل فرزندی که اینبار من به دنیا آوردم!
انتظارش را کشیدم ، دردش را کشیدم، پا به پایش راه رفتم، غصه اش را خوردم ... اما او را از من گرفتی!
داغ یک فرزند برای مادر چقدر سخت است....
غم مادری را دارم که دیگر فرزندی ندارد.امید فرزند تازه هست اما امید ها هم گاهی آدم را پیر میکنند!
بگذار مادری باشم با خاطرات یک کودک....
اما ....خاطرات کم از امید نباشن ....به اندازه ی امید مرا خُــــرد میکنند.....
مانده ام رفیق....
بین خواستن و نخواستن.....
دست از دنیا کشیدن و نکشیدن....
جنگیدن یا پذیرفتن شکست!
امید بسته ای به من نا امید که چه؟! .....
راه می روم میایی ،پا به پایم ، میخندم که نبینی اشکم را ؛بغض نمیکنم که تو درد نکشی....
چون میدانم وقتی عزیز کسی درد کشد چه دردی دارد!
میبینی حرفهایم تمامی ندارد...مثل کلافی سر درگم هر سمتش را بکشی حرف است که آوار میشود!
خسته ام عزیز دل.....
میدانم طاقت این من خسته را نداری....
تولدی که یک سمت جشنش گریه های من بود برای تو که
خدای من هستی ، خوب من هستی ، مهربان من هستی دردآور است!
اما خسته ام از جشنی که تولدش پاییزیترین فصل سال بود....داغ داغ....
اما برگریزان پاگرد قلبم را که نیامده ها به خون کشیدن ...آری تنها ، تنها ، تنها تو دیدی!
شمع تولد فوت شد....آرزو هم کردم ....آخر چند سال یک آرزو !؟
حتی وقتی که خوشبختی از سر و دوشم بالا میرود باز هم همان آرزو!
این زندگی امانم را بردید....این آرزو پیرم کرد!
سخت نیست شدنی است.من دست از دنیا میکشم برای تو، تو دست از همه بکش به خاطر من!
آرزوی من آنقدر ها هم بزرگ نیست....در حد یک بودن است! یک ماندن!
بیا تو بمان جای تمامی رفتن های پاییزی ترین فصل دلم.
------چشمانم را میبندم ، گوشهایم را میگیرم تا ،نبینم ، نشنوم باز سکوت غم انگیز تو را------
---------خدایم نیز دلش شکسته است-------
خَطـے کـــــه ز ماستــــ میمانــــد و بَســـــ !
این خَط نہ سیاهے است نہ شکوایہ ز کَــس
خونــی است که از رَگ به سَـــــر کاغذ زد!
جانے که بہ لبــــ رسیــــد از مـــــــا سر زد
اینک بہ لبـــــہ هاے پرتگاهے کہ رسید!
فکر ے بہ سرش از تـــو رسید و پَــر زد!
P A R T G A H 91/ 10/7
✽ ✽ ✽ ✽ ✽ ✽ ✽