کاش میشد
راز مبهم چشمان تو را می فهمیدم
چشمان توکاش لب به سخن می گشود
و ..
هر چه را که من می خوانم
از آنسوی نگاهت
دیوانه وار...فریاد می کشید
تا که باور کنم آنچه را
که باید...
بخوان ، نام مرا
تا که از لرزش صدای تو
این دل به لرزه افتد...
تا که شاید همه
این شک و گمان ها
روزی..
به پایان رسد...
آری بازخواهی گشت فردا...