در ديدگاه يك نويسنده، جهان سطوحي از پتانسيل است؛ طبيعت، عالم رويا، زندگي شهري و رخدادها، همه و همه داراي انرژي به شدت گذرا و لحظهاي هستند كه نويسنده، آنها را به درون متن خود ميكشاند تا به ثبت و ثبات برسند؛ درست همانند نقاشان امپرسيون، درست همانند عكاسان. اما در داستان مينيمال…، در داستان مينيمال اتفاق عجيبي ميافتد. انرژي پتانسيلي كه در يك گسترهي چندين صفحهاي ـ مثلاً يك رمان ـ پخش شده، به ناگهان در چند كلمه، چند جمله و يا چند خط متراكم ميشود. داستان مينيمال به بيان قابليتهاي جديد متن ميپردازد و نشان ميدهد كه با انتخاب درست كلمات و رعايت زيركانهي آيين نگارش و شناخت عناصر داستاني، ميتوان سوژهاي ـ هر چند تكراري، هر چند پيش پا افتاده ـ را به طرز مرموز و معجزهآسايي بيان كرد، به طوري كه مخاطب با واقعيت باز آفريده شدهاي در متن/ داستان مواجه شود.اگر ديدگاه مذكور را به عنوان سنگ محكي در نظر بگيريم، درمييابيم كه فرهنگ زبان فارسي نيز مشابههايي براي آن داشته و ميتوان با كمي چشمپوشي، به حكايتها و متلهاي زبان فارسي و يا حتي همين لطيفههاي پيش پا افتادهي امروزي، بر چسب داستان مينيمال زد: به عنوان مثال حكايتهاي ابوسعيد ابوالخير يا بعضي حكايتهاي گلستان يا حكايتهاي موش و گربه و… كه به ارايه محكهاي دقيقتري براي شناخت، نياز دارند.نكتهي بعدي كه بايد مشخص شود، سرانجام حركت داستان مينيمال است؛ آيا در اين طي طريق به فضاي خالي و خاكستري ضد ادبيات خواهيم رسيد؟ آيا به جايي ميرسيم كه در متون ادبي، جاي خالي ادبيات را احساس ميكنيم؟ پاسخ به اين پرسشها سخت است.
اما معتقدم اگر به دليل وجودي داستان مينيمال و عناصر الزامي آن، نگاهي دقيق و موشكافانه بياندازيم، درمييابيم كه داستان مينيمال نه براي از بين بردن ادبيت متن و نه براي رنگ و لعاب دادن به آن است بلكه تنها در پي مطرح كردن فضاها و قابليتهاي جديد ادبيات است. داستان مينيمال در طي طريق خود، قصد دارد با توجه به مرام پُست مدرنش، از قصهها و داستانهاي قديمي، براي بيان دوبارهي خود، بهره جويد و ميخواهد آن داستانهايي را كه گاهي اوقات، طولاني بودنشان، باعث جلوگيري از جذب پيامشان ميشود دوباره برايمان بازخواني كند منتها با ديدي زيركانه، موشكافانه و غافلگير كننده.
برگرفته از : mokhtasatehonar.blogfa