شو بده بزارم كتب خانهpdfسلام دوست عزيز دوست داشتي فايل
شو بده بزارم كتب خانهpdfسلام دوست عزيز دوست داشتي فايل
بگذار و برو
بگذار مرا دگرچه می خواهی تو// از این دل مبتلا ، گذر کن از من
آوردی آنچه خواستی برسرمن// حالا توبِهِل مرا ،حذرکن ازمن
یک روز برای خود کَسی بودم// با ریو وریا تو ناکَسم کردی
با نغمه ی شوم وبس هوسناکت// چون مرغ ِدرون قفسم کردی
سجّاده نشین سربراه بودم// ویرانه نشین خسته ام کردی
شاهین بُدم ودراوج ودربالا// چون مرغک بال بسته ام کردی
بگذار مرا توای سفیرشب// ای گرد سپید ِ زشت شیطانی
تا عمق وجود من فروکردی// افیون پلید جهل ونادانی
با آتش« جاوید» بسوزی تو// سوزد دلم از نگاه منفورت
خواهم زخدا دهد مرا یاری // ترکت کنم و روی پی گورت
حافظ کجاست؟
******************************
چندي است نوبهار و درخت و شكوفه زار
لفظي ست بس غريب
ديگر صداي بلبل و قمري وچلچله
صوتي ست بس عجيب
ديگر كسي صفا و عطر بهاران و بوي گل
باور نمي كند
ديگر هَزار هم به شاخه ي گل
دل نمي دهد
فرزند من حكايت برگ و گل و گياه
از من شنيده است
او تابحال شكل پرستو نديده است
آواز عندليب
به گوشش نخورده است
ديگر زمان شاعر و شعراز گل و بهار
از چشمه سار با طرَب وهمدم و قرار
از بوي ناي خشت ترشده دركوچه باغها
پرواز دسته جمعي و قار كلاغها
از بوي خوب نان تنور گلی ِ ده
آواز ساقي طناز ميكده
اكنون گذشته است
حافظ كجاست ؟ تاكه ببيند ديار او
در زير بار آهن و سنگيني بِتُن
پشتش دوتا شده
ديري ست« آب ركني وآن باد خوش نسيم»
از او جدا شده
از «هفت كشور و خال رُخش » كنون
چيزي نمانده است
ديگرسرود عشق و وفا را به گوش گل
بلبل نخوانده است
برجاي سرو وكاج وسپیدار ِ قصردشت *
برجي بلند سر به ثريا كشيده است
در پشت برجها
تابش‹‹ جاويد›› مهر و ماه
گم گشته، راه به جايي نمي برد
* ازباغهای شیراز
جفاي دوست
گرتو از دشمن جفا بيني نباشد بس عجيب// دشمني از دوستان را باچه من سودا كنم؟
سست پيمانند ياران در وفا و دوستي// من زدست دوستان بي خرد غوغا كنم
مار چون برتن زند، نيشش مُداوا مي شود// ليك زخم نيش ياران را به دل تدبير نيست
« ما زياران چشم ياري داشتيم» // ورنه با دشمن كه دل درگير نيست
دشمنان در دشمني خويشتن ثابت قدم// ليك ياران در وفاداري خود ناپايدار
جاي صد افسوس دارد گر كه تو باور كني// مهرباني را ازاين گردون وچرخ كج مدار
تاكه آب و رنگ داري دوستانت صادقند// چون كه گل پژمرد كي بلبل براو زاري كند
گر كسي« جاويد» شد در دوستي قدرش بدان// او كه هردم مهر خود بر دوستان جاري كند
دیگران از صدمه ی اعدا همی نالند ومن
ازجفای دوستان گریم چو ابر بهمنی ** (رهی معیری)
معنای زندگی
*******************************
زندگی را هرکسی یک جور معنا می کند// هرکسی یک جور با این زندگی تا می کند
از نگاهی معنی اش دلدادگی ست // بودن و ماندن در عین سادگی ست
یک نفر او را وفا معنا کند// دیگری آن را به کُلّ حاشا کند
از نگاه عاشقان، دیدار یار// سرنهادن بردروکوی نگار
گاهگاهی زندگی پژمردن است// بد سِگالی ،حرص وحسرت بردن است
یک نفر بر دار بیند زندگی// دار بَهرَش منتهای بندگی
زندگی بهر یکی هَمره شدن// در ره معشوق خاک ره شدن
یک نفر گوید بهار آرزوست// یا نوای دلکش آوای دوست
دیگری گوید که او رویا بُوَد// گرچه او فتانه و زیبا بُوَد
دیگری پوچی کند معنای او// گرشود با مشکلاتش روبرو
زندگی از دیدگاه من صفاست// مهرورزی با خود و خلق خداست
مهرورزی معنی« جاوید» عشق// روشنی بخش است چون خورشید عشق
بچه ي قرن اتم
**********************
ياد آن دوره بخير
اولين روز زفصل پاييز
جلوه اي ديگر داشت
بچه ها سرخوش و شاد
راهي مدرسه ها
درس و مشق و سخن آغاز شده
همه جا خلوت بود
نه ترافيكي نه دود و دَمي
حسني پاي پياده
راهي مدرسه شد
نه پدر با او بود
نه كه مادر همراه
او خودش بود و كتاب و دفتر
نه خبر از سرويس
ياكه ماشين پدر
هفت پاييز زعمرش رفته
اودگر كودك نيست
بايد از دوش پدر
بارخود را برداشت
پدرش وقت سحر
رفته تا روزي خود را يابد
مادرش درخانه
بايد آماده كند قوت و غذا
حسني مي داند
اندراين راه دراز
در پي دانش و علم
يكه و تنها هست
........
بوق ماشين وصداي آژير
راه بندان عجيب
پسرم گفت: پدر جان عجله
ديرشد مدرسه ام
پاره شد رشته ي افكارقشنگ
چه گذشته ست به ما
تا به كي بردن و آوردن او؟
تا به كي غصه ي باليدن او؟
او چه چيز از حسني كم دارد؟
بچه ي قرن اتم
ازچه وحشت دارد؟
تا به كي تكيه به مادر، به پدر؟
فكر ديگر بايد
بايد اورا حسني وار كنيم
ورنه با كرده ي خويش
خواه نا خواه وَرا
خواروگرفتار كنيم
باکی نیست
************************************
اگه می خوای تو منو تنها بذاری ، باکی نیست// روی قلبم کوهی از غمها بذاری، باکی نیست
تو برو ولی بدون خدایی هم اون بالا هست// گرچه می دونم تو با اون کارنداری ، باکی نیست
دل من دریای بیکران مهره حالیته// اگه تو قلبت گُل کینه می کاری، باکی نیست
روز اوّل سخن از مهر و وفا گفتی به من// چی شده حالا ایجور زمن بیزاری ، باکی نیست
تو پروندی مرغ عشقم از روی بوم دِلِت// جای اون جغد فراق اگه می زاری، باکی نیست
یادته اون روزا که ذلیل یه نگام بودی// اگه امروز برخرِ ِمراد سواری ، باکی نیست
اومدی دشنه ی مژگونت فرو کردی به دل// حالا یکی یکی اونو درمی آری ، باکی نیست
از کمون ابروهات تیر نگات خورد به دلم // اگه صد تیر جفا رومن بباری ، باکی نیست
می خوام «جاوید» بمونه عهدی که ما بسته بودیم// اگه تو وفا به این عهد نداری، باکی نیست
عندلیب باغ
******************************
ديوانه گر بنامي ام امری غریب نیست** ازخود اگر برانی ام ازتو عجیب نیست
ديوانه ام ، ولي به خدا مي پرستمت** در گفته ام دروغ و ریا و فریب نیست
مجنون نموده اي تو مرا با نگاه خود** در این دل بلا زده صبر و شکیب نیست
از بهر این دل ِ بی صبروطاقتم ** غیراز تودیگرهیچ نگاری حبیب نیست
دانم كه عاقبت به دلت رخنه مي كنم** چون درنثار عشق مرا کَس رقیب نیست
وقتي كه آمدي به لبت بوسه مي زنم** آیا مرا مُلی زلب تو نصیب نیست؟
تسکین دهد مرا لب لعل تو ای نگار**جز این برای درد درونم طبیب نیست
‹‹جاويد» مي كنم به دلت شور زندگي**در باغ من بجز تو دگرعندلیب نیست
لحظه های انتظار
******************************
چندی ست من این لحظه ها را می شمارم**در انتظارِ رویش و فصلِ بهارم
چندی ست چون بلبل به روی شاخه ی گل**آوازه خوان ِلحظه های بی قرارم
چندی ست چشمانم به در، در دل هیاهو ست**در انتظار ِلحظه های انتظارم
چندی است همچون آن پرستوی مهاجر**در پهن دشت آسمان ره می سپارم
گفتی که من همواره با فصل بهارم**گفتی که با خود مهرو عشق و شادی آرم
گفتی که با انبوهی از عشق و محبت**با صد سبداز برگ گل آیی کنارم
گفتی که تو شمعی ومن پروانه ی تو **می سوزی وروشن کنی شبهای تارم
گفتی چو بلبل در فراقت نغمه خوانم**باین سخنها فتنه ها کردی به کارم
آمد بهار اما زعشق و گل اثر نیست**مرغ دلم جز مرغکی بی بال و پر نیست
کو آن سبدهای گل و مهر و محبت**از شمع و از پروانه و بلبل خبر نیست
از آن سخنهای قشنگ و عاشقانه **دیگر بجز خونِ دل و آه جگر نیست
باید دهم آن بی وفا را گوشمالی**جاوید دیگر زین سپس فکر خطر نیست
راز انتظار
***************************
من ندانم چیست راز انتظار؟// درخزان ماندن به امّید بهار
چیست رمز و راز این دلواپسی؟// چشم در راه دوچشمان خُمار
آن کسی که بوی نرگس می دهد// بوی عطردلگشای کوی یار
آن نگار در نقاب ِقرن ها// گوش بر فرمان ِیار ِپرده دار
هر که دارد هر مرام و مسلکی//دیده در راه هست و بی صبر و قرار
گبر و ترسا و مسلمان ومجوس// منتظر مانند و بس امیدوار
هر کسی نامی نهد بر این نگار// این دلارام ِعزیز تک سوار
من ندانم کی به پایان می رسد؟// انتظار توده های بی شمار
کی براندازد حجاب وپرده را؟// کی رسد آواز و گلبانگ هزار؟
کی دهد فرمان خدای پرده دار؟// تا دهد درس ادب آموزگار
کی شود آدینه ی صبح حضور؟// کی خورَد دجّال سیلی از سوار؟
تا شوم آگه ز راز انتظار// تا بیابد این دل محزون قرار
گرچه سخت است لحظه های منتظر// می برد از دل عنان اختیار
لیک با یادش شود دل منجلی// آن مه «جاوید» وفخر روزگار
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)