بالاخره به اخرین قسمت داستان من رسیدیم ! کسایی که داستان رو خوندند و نظر دادند ، از همشون ممنونم ! حالا که پایانش معلوم میشه ، دوست دارم نظرات کاملتری رو بدونم و بدونم که پایان بندی چطور بود تا اگه قسمت شد و خواستم داستان دیگه ای بنویسم بتونم اشکالات کارم چیه
________________________________________
قسمت بیست و ششم
- سامان ! من انتقامم رو از اون گرفتم
- یعنی تو حاضر بودی که این همه بلا سرش بیاد ! این که الان داره با مرگ دست و پنجه نرم میکنه
- نه !
- خودت رو متقاعد نکن که انتقام گرفتی ! اون اشتباه خودش بود که زندگیش رو تباه کرد
- مگه اون زندگی من رو خراب نکرد !اگه اون کار رو با من نکرده بود ، من انقدر به ساناز بدبین نبودم و گند نمیزدم به همه چی !
- تصمیم بچگانه خودت رو ننداز تقصیر نازنین ! درسته اون آدم درست حسابی نبود ، ولی تو خودت باید سعی کردی که از اول بفهمی ! تو نباید انقدر احساسی عمل میکردی ! اون وقت که اون اتفاق افتاد ، شما دو تا فقط دو تا نامزد بودید ، به نظر من خیلی خودت رو درگیر ماجرا کردی .
- یادت نیست خودت برای مرجان چکار میکردی ؟ وقتی شبی که من توی آب افتادم و گفت میاد مواظبم باشه چقدر ناراحت شدی ؟
- آره میدونم ! منم حرفم اینه که تو خودت مسبب همه دردسر های دور و اطرافتی .
- راست میگی
- حالا مطمئن باش همه چی درست میشه ! فقط من یه فکری دارم !
- چه فکری ؟
- این آخرین تیره !
- بگو ؟
سامان نظرش این بود که باید یه کم زمان بگذره و میشه همه چی رو درست کرد . تصمیمم رو گرفته بودم ، باید یه جوری راضیش میکردم که منو ببخشه ! اصلا باید آدرس خانه شون رو پیدا میکردم و مستقیم با پدر و مادرش صحبت کنم .
ولی افسوس که ده ماه از رفتن ساناز میگذره و اون حتی یه زنگ هم بهم نمیزنه . انگار دیگه منو کاملا فراموش کرد . سارا مثل هر شب اون شب هم داشت باهام حرف فقط به حرفاش گوش میکردم چون حوصله حرف زدن نداشتم . سر میز شام بودیم . قاشق بعدی رو از ظرفم پر کردم و توی دهنم گذاشتم .غورتش که دادم گلوم سوخت . به سرفه افتادم .سرفه های شدید ! از سر میز با سرعت بلند شدم و دستشویی رفتم . وقتی برگشتم دیدم سارا همینجوری داره روی میز رو نگاه میکنه .
کل میز قرمز شده بود ، خوب که نگاه کردم دیدم رنگ قرمز میز از خون !
هر دو با ترس سوار ماشین شدیم و به بیمارستان سر خیابان رفتیم . دکتر شدیدا مشکوک بود ! کلی آزمایش برام نوشت و معاینه ام کرد ! فردا قراره برم نتیجه هاشو بگیرم .
بالاخره تونسته بودم که ساناز رو پیدا کنم و باهاش قرار بذارم که ببینمش
توی یکی از کافه های میدان انقلاب باهاش قرار گذاشته بودم . قرارمون ساعت 6 بود ، ولی تا 30 دقیقه بعدش هنوز نیومده بود ، از اومدنش پشیمون شده بودم و میخواستم برگردم خونه که در رو باز کرد و مستقیم روبروی من نشست . دست و پام میلرزید و نمیتونستم چیزی بگم . خود ساناز صحبت رو شروع کرد
- گفتی میخوای باهام حرف بزنی ؟ خب بگو
- دیگه انقدر از من بدت میاد که بهم سلامم نمیکنی
- احسان ! خودت بودی که باعث همه این اتفاقا شدی
- اینا رو نمیخواد بهم بگی ! خودم همه رو میدونم ! ولی مگه التماست نکردم که بمونی و منو ببخشی
- مگه هر چی تو بگی باید من گوش میکردم ! چطور به خودت اجازه دادی زنگ بزنی خونه ما و قرار خواستگاری بذاری ؟
- خب بده میخوام سر و سامون بگیرم
- نه بد نیست ! ولی لیاقت تو یکیه مثل همون نازنین ! نه من
- من دوست داشتم ساناز ! اینجوری باهام حرف نزن
- این حرفات همه تو خالیه ! تو فکرت مریضه ! من نمیتونم باهات زندگی کنم ! میفهمی ؟ خودت زنگ میزنی خونه ما قرار رو کنسل میکنی ! دیگه هم سراغ من نمیای ! نه خودت ! نه خواهرت و نه اون دختر خالت مرجان ! الان میخوام برم
- نرو ساناز ....
بدون اینکه به حرفام توجهی کنه در رو بست و رفت . آخرین امیدمم هم از بین رفت .
*****************
همه جا از پارچه های سیاه و اعلامیه ها پر شده بود ، هر کس داشت کاری انجام میداد ، دو سه نفری جلوی در برای استقبال مهمانها ایستاده بودند ، یکی چایی میداد ، یکی خرما پخش میکرد .. نمیدونستم این چه بختکی بود که تو این چند ماهه توی زندگیمون افتاده بود و تا تخریب کامل زندگیم پیش رفت .
زن سیاه پوش به سمت سارا رفت ، با اینکه معلوم بود که پاهاش از خستگی هیچ حسی نداشت ، ولی به رسم ادب از سر جاشبلند شد
- دخترم ! خدا صبرت بده ! خدا بیامرزه داداشتو .
دوباره همه چی رو یادم انداخت . تا دیشب داشتم دفتر خاطراتتشو که سالها پنهان کرده بود میخوندم . از رابطه اش و نامزدیش با نازنین نوشته بود . همون نازنینی که زندگیش رو به نابودی رسوند . دفتر خاطرات رو سارا بهم داده بود تا بخونم . منی که جرات بخشش نداشتم و فقط تونستم لحظه های آخر پیشش باشم
سارا میگفت اون شب که وسط غذا خون بالا آورده بود ، پیش دکتر رفتند ، دکتر چیزی نگفته بود ولی به چیزی مشکوک بود ، دو تا آزمایش خون دادند . و بعدش هم که من رو دیده بود انگار روی مریضیش تاثیر بیشتری گذاشته بود . وقتی هفته پیش آزمایش آخر رو برای بررسی پیش دکتر برده بودند ، آب پاکی رو روی دستشون ریخته بودند . احسان مبتلا به سرطان خون شده بود و از اون جایی که تو این مدت فشار زیادی روش بود ، بعد از شنیدن خبر مریضی خیلی زود از پا افتاد .
احسان با روحیه ی خرابی که هفته آخر داشت ، نتونست خودش رو کنترل کنه و بیماریش پیشرفت کرد و اونو بالاخره از پا درآورد و همه ما رو سیاه پوش کرد .
مجید پسر عموی احسان هم از وقتی تمام ماجرا رو فهمید ، توی خونه مونده بود و بیرون نمیاد .
مرجان و سامان هم از همون روزای اول همش دور و بر من میچرخند که مواظب من باشند . ولی هیچ کس نگران سارا نبود انگار . من آب شدن اون رو میدیدم . همش تقصیر من بود ، شاید اگه روز آخر اونجوری باهاش حرف نزده بود ، انقدر براش گرون تموم نمیشد حرفای من ! هرگز خودم رو نمیبخشم !
بیمارستانی که نازنین بستری بود از اون آزمایش گرفته بود و فهیمده بودند که مبتلا به ایدز شده بود .
دو سه روز بعد از مراسم شب چهل احسان ، بالاخره مجید را ضی شد که بره و آزمایش خون بده و آخر معلوم شد که از شانس خوب مجید ، مبتلا به ایدز نشده بود . چون حالا همه فهمیده بودند که نازنین خونه خیلی ها رفته بود .
ترم آخر درس منم تموم شد و به شهر خودمون برگشتم . روز آخر تمام جاهایی که با احسان رفتم و خاطره داشتم رو سر زدم . شاید اگه من بخشیده بودمش الان زنده بود .
روز آخر وقتی قرار بود برم ببینمش ، میدونستم که دیگه اون احسان سابق نیست .واقعا دلم نیومد که تو اون حالت ببینمش ، قیچی رو برداشتم و به جون موهام افتادم تا دیگه مویی برام نموند . تا با احسانی که از لحاظ تیپ و قیافه هیچ کمبودی نداشت ،یکی بشم ، احسان تبدیل به یه تیکه استخوان شده بود و مو و ابرویی براش نمونده بود . یادم نمیره ، وقتی پیشش رسیدم و دید که به خاطرش موهام رو از ته زده بودم ، از سارا خواست که یه آهنگ خاصی رو از گوشیش پخش کنه ...
اون نمیدونست که خاطره انگیز ترین آهنگ عمرم بود .........
منو ببخش که ندیده میگرفتم التماس اون نگاه نگرون
منو ببخش که گرفتم جای دست عاشق تو دست عشق دیگرون
لایق عشق بزرگ تو نبودم خورشید بانو
غافل از معجزه تو شد اسیر جادو
منو ببخش که درخشیدی و من چشمامو بستم
منو بخشیدی و من چشمامو بستم
منو ببخششش
تو به پای من نشستی و جدا از تو نشستم
که نیاوردی به روم هر جا دلت رو میشکستم
منو ببخش منو ببخش
منو ببخش منو ببخش