به ایران بی اندیشیم , که سه هزاره است تا به همت فرزندان نخبه ی خویش به جهان سربلند زیسته است.
به این سرزمین بیاندیشیم , که مردم اش , چنان که جغرافیا و آداب و رسوم اش گونه گونه اند ؛ ولی از تاریکی ها , پرتگاه ها و دشواری های فراوان تاریخ , در همه ی دوران ها , آن سان به شیوه ای یکسان گذر کرده که گویی به روشنای چراغ خردی یگانه راه سپرده است.
به مردم ایران بیاندیشیم که اتحادی نانوشته و حتی ناگفته را , که مایه بقای هویت و استقلال شان بوده , به زمان نیاز چندان محترم داشته , جدی گرفته اند که در حیات خود , بارها ناظر از هم گسیختن اتحاد مکتوب و مقدس ملتهای متعددی بوده که تمدن خود را ابدی می انگاشتند.
به خواست اهورا مزدا , من چنینم که راستی را دوست دارم و از دروغ روی گردانم. دوست ندارم که ناتوانی از حق کشی در رنج باشد. همچنین دوست ندارم که به حقوق توانا به سبب کارهای ناتوان آسیب برسد. آنچه را که درست است من آن را دوست دارم. من دوست برده ی دروغ نیستم. من بد خشم نیستم. حتی وقتی خشم مرا می انگیزاند, آن را فرو می نشانم. من سخت بر هوس خود فرمانروا هستم.
این است بخشی از معتقدات داریوش که خود در سنگ نبشته اش اعلام میکند. چنین بیانه ای از زبان یک شاه, در سده ی ششم پ.م. به معجزه میماند. از بررسی دقیق لوح های دیوانیتخت جمشید نتیجه میگیریم که داریوش واقعا هم با مسائل مردم ناتوان همراه بوده است. این لوح ها میگوید که در نظم او حتی کودکان خردسال از پوشش خدمات حمایت اجتماعی بهره میگرفته اند , دستمزد کارگران در اساس نظم منضبط مهارت و سن طبقه بندی می شده , مادران از مرخصی و حقوق زایمان و نیز «حق اولاد» استفاده میکرده اند , دستمزد کارگرانی که دریافت اندکی داشتند با جیزه های ویژه ترمیم میشد تا گذران زندگی شان آسوده تر شود. فوق العاده «سختی کار» و «بیماری» پرداخت میشد , حقوق زن و مرد برابر بوده و زنان میتوانستند کار نیمه وقت انتخاب کنند , تا از عهده وظایفی که در خانه به خاطر خانواده داشتند , بر آیند.
این همه «تامین اجتماعی», که لوح های دیوانی هخامنشی گواه آن است , برای سده ی ششم پ.م. دور از انتظار است. چنین رفتاری, که فقط میتوان آن را مترقی خواند , نیازمند ادراک و دورنگری بی پایانی بوده است و مختص شاه مقتدر و بزرگی است که میگوید: «من راستی را دوست دارم» و حتی به نزدیکان خود آموخته بود که با تمام توان این راستی و عدالت را مواظبت کنند. آنها هم درست مثل هر مستخدم و کارمند دولت هخامنشی ناگزیر از پذیرش دقیق حساب رسی کلیه در آمدها و مخارج خود بودند و همان نظم و سخت گیری عمومی را شامل میشدند. شاه بر کلیه مخارج دربار خویش از جمله مخارج سفر خود و همراهان اش نظارت داشت.
بیان فوق از کتاب حاضر (از زبان داریوش) گواهی میدهد که ایران از همان آغاز اعلام حضور خود در تاریخ تمدن بشری , پیوسته مبشر راستی بوده , برابری , آزادی و عدالت را ندا داده است و به راستی که بر این سخن ,که نتیجه گیری نهایی مولف از تحلیل بنیان تاریخ ایران است , نمیتوان چیزی افزود که احساس غرور ایرانی بودن را در خواننده بیشتر دامن زند.
در عین حال تامل در مطالب کتاب , همان حکایت مکرر فاصله ی بلند طبقاتی بین مردمی است که برای حکومت با حداقل جیره ی روزانه زحمت میکشند تا کاخ ها و پردیس ها برقرار بماند و هزینه لشگر کشی های بیهوده ی متوالی معطل نماند. نویسنده کتاب در بخش دستمزدها و بخش تغذیه اشاره دارد که حقوق و پاداش «حتی کفاف یک شکم سیر را نمیداده است» و همانجا از پرورپ گوساله و گوسفند و ماکیان فراوان به روشی که گوشت آن مناسب ذائقه سلطنتی باشد» , سخن میگوید.
اما کتاب هدف نقد اجتماعی-طبقاتی آن دوران را ندارد و بیشتر به هویت آغازین و شیوه های مدیریت ویژه ی این قوم نظر داشته است. به یقین ارزش کتاب در بیان تمامی حقایق مربوطبه آن دوران است و از خلال آن پذیرفته میشود که قدرت مدیریت و سازماندهی بنیان یک امپراتوری و نیز روابط ملی , به کمک خرد جمعی , چنان مستحکم شد , که هنوز ایرانیان به جهان با همان ویژگی های دیرین و نخستین خود , یعنی پندار و کردار و گفتار نیک شناخته میشوند که از پس اسلام تبلور واقعی آن آشکار تر شده است.
به ایران بیاندیشیم...