چقدر بده تنها باشی
چقدر بده شبا بخاطر این که داری فراموش می شوی نابود می شوی
می ترسی از تاریکی ، از تنهایی
چقدر بده همراه و همدرد نداشته باشی ... !
چقدر بده همه رو از پیش خودت دور کنی
چقدر بده تنها باشی
چقدر بده شبا بخاطر این که داری فراموش می شوی نابود می شوی
می ترسی از تاریکی ، از تنهایی
چقدر بده همراه و همدرد نداشته باشی ... !
چقدر بده همه رو از پیش خودت دور کنی
این روز ها دیگر در مکان ها دنبالت نمی گردم ، در لحظه ها دنبالت میگردم شاید در زمانی باشی
فقط خودت بیا،
این تنها سوغاتیه شهر نامردهاست!
برای اینکه به خودم اثبات کنم اون من رو دوست داره چه کار های احمقانه ای کردم ...
دوستم داشتم!
ولی این کار ها باعث شد که دیگه من رو دوست نداشته باشه!
شاید من رو یه جور دیگه ای دوست داشت "بعضی انسان ها ما رو آنگونه که میخواهیم دوست ندارن"
بیخیال چه فایده ! به من اثبات شد که دوستم داشت ولی الان دیگه ...
در این زمانه نه میشود آرزویی داشت نه خیالی!
آرزو در این دنیا حرام است!!
از این به بعد نه رویایی خواهم داشت نه آرمانی ... ولی خوب میدانی که نمی شود
من چراغی را روشن کردم که خاموش نشدنش تضمین شده بود ...
چراغی شب و روز روشن بود
چراغی که خواب و آرامش رو از من گرفت!!
من در خانه ام لحظه ای احساس تنهایی کردم
تحمل نکردم و محتاجی این و آنی مثله تو شدم!
اکنون ، اینجا در این هوای گرم ، سردی احساس تنها همراه ی من است!!
لحظه ای سبک می شود این ...
یادم می آید
که در این
مدت کم
چه کسانی
رفته اند!
چه عزیزانی؟!
و باز این دل،
دل شاید سنگی مانع
باریدن اشک و گریه می شود
... این خواب غفلت
با خود چه کردم؟
Last edited by Iloveu-ALL; 06-06-2013 at 23:45.
قبلن ها من قلب داشتم ، قلب معمولی ...
اما بعد از تو قلب از جنس سنگ شد ...
سنگینیه این سنگ بر سینه ام داشت نابودم میکرد ...
اما احساسم را نابود کردم ...
قلبم را نابود کردم ...
آخر میدانی تمام احساس من دوست داشتنت بود ...
فقط دوست داشتن تو
و حالا حتی همان قلب سنگی هم ندارم ... !
ولی چرا تو که الگوی من نبودی؟
Last edited by Iloveu-ALL; 06-06-2013 at 23:45.
چند روزی است احساس نبودنت را می کنم ...
تقویمم گم شده است زمان چقدر زود می گذرد ... !!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)