مقام امن و مي بي غش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهي توفيق(حافظ)
مقام امن و مي بي غش و رفيق شفيق
گرت مدام ميسر شود زهي توفيق(حافظ)
دل من دیرزمانی است که می پندارد دوستی نیز گلی است، مثل نیلوفر و یاس، ساقه ترد ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد
تن این ساقه را بیازارد (فریدون مشیری)
البته ببخشین ممکنه یه خورده آخرشو اشتباه نوشته باشم
قاصدک در باد
به هر سو، گمراه، سیراب گشت
دیده، لحظه ای به این ظلمت، همه نور، همه راه
ز هر سوی، به هر کوی
لیک، از نور رمیده، لحظه گذشت،
همه جا خاموش، همه ره گم گشت
سرگشته در این دشت
به دنبال پناه، از سوزش آفتاب تاریکی
به غار شب
قاصدک یافت راه
هجوم غربت شب بود و خون گرم شفق
هنوز مي جوشيد
هنوز پيكر گلگون آفتاب شهيد
بر آن كرانه دشت كبود مي جنبيد
هنوز بركه غمگين به ياد مي آورد
پرده رنگي روزي كه دم به دم مي كاست
تو با چراغ دل خويش آمدي بر بام
ستاره ها به سلام تو آمدند : سلام
سلام بر تو كه چشم تو گاهواره روز
سلام برتو كه دست تو آشيانه مهر
سلام بر تو كه روي تو روشنايي ماست
سلام بر تو كه از نور داشتي پيغام
تو چون شهاب گذشتي بر آن سكوت سياه
توچون شهاب نوشتي به خون روشن خويش
كه صبح تازه ز خون شهيد خاست
ز بال سرخ تو خواندم در آن غروب قفس
كه آفتاب رها گشتن قناري هاست
تا ره غفلت سپرد پاي تو
دام بود جاي تو اي واي تو
(رهی معیری)
واو نبود؟!
وفا به قیمت جان هم نمی شود پیدا--------------------فغان که هیچ متاعی به این گرانی نیست (شهریار)
چی شد؟ چرا هیچ کی ت نمی ده؟
باشه خودم می گم:
تن اگر بیمار شد برسر میاریدم طبیب----------------------------کار تن سهل است، فکرجان کنید
دلبرا بنده نوازيت كه آموخت بگو
كه من اين ظن به رقيبان تو هرگز نبرم
من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم
منم عاشق، مرا غم سازگار است ------------------- تو معشوقی، ترا با غم چه کار است
حالا ت
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)