برادر چیزی که ما میگیم اینه که مهم نیست فرد X "من" خودش رو درک کنه یا نکنه. چون ما قرار نیست از منظر فرد X به قضایا نگاه کنیم. مهم ما هستیم که داریم از بیرون به فرد X نگاه میکنیم. ما = کسی که میتونه درک کنه و قدرت تفحص داره.نوشته شده توسط *Ali* [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
لپ کلام اینه که چرا چندشخصیتی بودن فرد X ، نشان دهنده ی اختلال اون فرد X هست. شما می فرمایید این فرد X یک "من واحد" داره و تمام این شخصیت ها از اون "من واحد" بروز داده میشه. اینجا دو حالت وجود داره:
1- "من" اون فرد X خودش دارای سه شخصیته و این فرد هیچ اختلالی نداره!
2- "من" اون فرد X دارای یک شخصیت "قاتل" هستش و چون این فرد دچار اختلال ذهنی هست، دو شخصیت دیگر هم به نام های "دروغگو" و "صالح" به شخصیتهاش اضافه میشه.
اگر مورد اول مدنظر شما باشه (که احتمالن اینطور نیست چون شما "من" رو واحد میدونید) که گفته شده این فرد "من" ش کلن پیشفرض سه تا شخصیت داره و هیچ اختلال ذهنی هم نداره!
اگر مورد دوم مدنظر شما باشه که محتمل تر هم به نظر میرسه با توجه به موضع شما، یک "من" تک شخصیتی رو داریم، و دو شخصیت اضافی وابسته به اختلال ذهنی.
و کمک شایانی میکنید اگر مشخص کنید که در موضع فعلی شما یک شخصیت (مثلن دروغگو) میتونه فقط از "من" ساطع بشه یا ذهن هم میتونه خودش شخصیت بسازه بدون نیاز به "من". اگر شخصیت فقط از "من" نشئت بگیره، در این حالت شخصیت های اضافی هم شامل "من" میشن. اگر ذهن خودش به تنهایی شخصیت ساخته باشه (به قول شما خللی بهش وارد شده باشه) اینجا ما دلیلی داریم که نشون میده "من" میتونه چیزی غیر از ذهن که بخشی مادی هست نباشه.(چرا که بدون نیاز به "من" غیرمادی شخصیتی ساخته شده، پس کاربرد "من" چیه؟)
+
مسائل پایین رو با فرضیات شما مطرح کردم.
- اولین مسئله ای که میخوام مطرح کنم اینه که به هرحال شما "من" رو غیرمادی میدونید (احتمالن همون روح آدمی؟! ) این "من" غیر مادی چطور با بخش مادی اتصال برقرار میکنه دقیقن؟
- مسئله ی دیگه اینه، شما میگید "من" همیشه ثابت هستش و فارغ از بُعد جسمانی انسان، و اگر ذهن دچار اختلالی بشه کماکان "من" ادمی ثابت هست. حالا فرض کنید به تکنولوژی ای دست یافتیم که میتونیم بدون مشکلی مغز مادی فرد A رو با مغز مادی فرد B عوض کنیم. شما هنوز فکر میکنید که فرد A "من" ش تغییری نکرده و ثابته؟
- سوال بعدی اینه که فرد A دارای "من" ِ خوب هست؛ و شخصیت ها طبق فرض شما همچنان در "من" خلاصه میشن. اگر یک ضربه به ذهن فرد A وارد بشه و شخصیت فرد دچار اختلال بشه، مثلن شخصیت تبدیل به بد بشه (دقت کنید "بد" و نه دیوانه). این فرد دست به کارهایی وقیحانه و شرورانه میزنه. اما دقت کنید طبق چیزی که گفتید "من" ِ این فرد A هنوز ثابت هست و همون "من" خوب هست. در اینجا شما به عنوان قاضی باید فرد A را محاکمه کنید. شما نمیدونید این فرد A در اصل "من" خوبی داره، و فقط از روی کارهای شرورانه اش قضاوت میکنید و اورا مثلن مجازات به حبس ابد میکنید. حالا این "من" ِ این فرد A ی بیچاره ، هیچ راهی هم پیدا نمیکنه که ثابت کنه "بابا جان ، آقای قاضی من آدم خوبی هستم! فقط مشکل اینجاست که ذهنم دچار اختلال شده و شخصیت بد گرفته!"
موضع شما در این وضعیت چه خواهد بود؟ اگه این حالتی که شما میگید درست باشه قطعن وضعیت فوق بارها و بارها و بارها اتفاق افتاده/میفته و انسانهای بیگناه و خوب صرفن به خاطر اختلال مغزی محاکمه و مجازات میشن.
./