عاقبت طنز پرداز
*************************
«این که خاک سیهش بالین است »
كپي نورمن ومستر بين است
گرچه او نيز ادب داشت ولي
«اختر چرخ ادب پروين است»
طنز مي گفت به شيريني قند
مگس ِ دور وبَرَش از اين است
خنده مي كاشت به لبها و همين
كار او مستحق تحسين است
معتقد بود كه بايد خنداند
خنده بر درد و مرض تسكين است
بود ممنون ز خود و مي فرمود
ژنتيكي سخنم شيرين است
آن كه آن گونه صفا مي بخشيد
« سائل فاتحه و یاسین است »
نگذاريد لحد بر جسدش
چون برايش به خدا سنگين است
گـُل بريزيد اگر جاي لحد
قبرش از بوي گل عـِطرآگين است
مشكل ديگر او در آن زير
قلوه سنگ خشن زيرين است
بگذاريد به زيرش پر قو
بي تشك دست و پـِلش خونين است
جهت چارۀ تاريكي قبر
لامپ صد وات كمي تسكين است
به نكيرين بگو تا بروند
فرد طناز معاف از (سين؟) است
گرچه خوابيده در اين زير ولي
روح او در بر ِ حورالعين است
نه كه يك حور ، كه هر روز يكي
كارشان جمله فقط تمكين است
حور زيبا و بساز است و صبور
و خوراكش دوسه تايي تين است
حور اهل نق و ايراد كه نيست
توي فردوس همين آيين است
مانده مبهوت كه اين جنس لطيف
اصل اصل است يا ميدن چين است
دارد از زور خوشي مي تركد
تا قيامت روشش همچين است
نه غم خرج ثريا دارد
نه به فكر شكم شروين است
تا چنين بزم و بساطي بر پاست
او كجا ياد زنش نسرين است؟
هاتفي گفت به «جاويد» بدان
هر كه خنداند كسي را به جهان
توي فردوس به او كام دهيم
روز يك حور به او وام دهيم