وحشت از مار دلیلی بر تکامل از نسل میمون
بنا بر یک تئوری جدید، نبرد میان مارها و میمونهای اولیه، موجب شده است که آنها دارای حس بینایی قویتر و مغزهای بزرگتری شوند.
این نظریه که توسط انسان شناسی به نام خانم لین ایسبل (Lynne Isbell) بیان شده است، چنین میگوید که مارها و میمونهای اولیه، دارای سابقه طولانی و مشترکی هستند. از آنجایی که هر یک قصد داشته اند برتر باشند، وادار به ایجاد راه حلهای جدیدی در شیوه زندگی خود شده اند.
میمونهای نخستین، برای گریز از خورده شدن توسط مارها مجبور شدند راه هایی برای ردیابی و دور شدن از این خزندگان بیابند. بعضی از این میمونها شامه قویتری پیدا کردند و عده دیگری در مقابل سم مار مصونیت یافتند.
این پستانداران به تدریج دارای حس بینایی بهتری برای تشخیص رنگها، جزئیات و حرکات شده و توانایی دید سه بعدی را به دست آوردند. این ویژگیها برای یافتن دشمن در فاصله نزدیک بسیار کارآمد بودند.
انسانها از همین گروه موجودات آمده اند
سابق بر این دانشمندان تصور میکردند که این ویژگیها همه در زمانی تکامل یافته که میمونها استفاده از دست و چشم را برای گرفتن حشرات، چیدن میوه و تاب خوردن بر روی شاخه ها آموخته اند. اما کشفیات جدید در علم عصب شناسی، این نظریات را با شک و تردید همراه کرده است.
به گفته ایسبل "میمونها بزرگ نخستین در یک مسیر خاص حرکت میکردند. آنها تمام توجه خود را بر بالابردن تواناییهای بینایی خود متمرکز کرده بودند تا از مارها دور بمانند. پستانداران دیگر نمیتوانستند چنین کنند زیرا میمونهای بزرگ از قبل برای توسعه چنین سازگاریهایی برنامه ریزی شده بودند."
یک اسلحه جدید
شواهدی از قبیل فسیلها و نمونه های DNA نشان میدهند که مارها قبل از پیدایش میمونها در حدود 100 میلیون سال گذشته، بر روی زمین میزیسته اند. به این ترتیب این خزندگان مهمترین شکارچیان میمونها بوده اند.
امروزه شکارچیان دیگری نیز در کمین خانواده میمونها هستند که عقاب، شاهین، گوشتخوارانی چون خرس، گربه سانان بزرگ و گرگها از آن جمله اند، اما تمام اینها مدتها بعد از مارها به وجود آمده اند. از آن گذشته، تمام این صیادان از فاصله بیخطر و دور قابل شناسایی هستند اما مارها به سادگی تشخیص داده نمیشوند.
اسلحه تازه مارها، موجب پیشرفت تواناییهای بینایی و بزرگتر شدن مغز میمونهای نخستین شد و این تکامل که در ابتدا برای دفاع از خود ایجاد شده بود، به برقراری ارتباط متقابل در گروه های این پستانداران انجامید.
قدرت دید سه بعدی
نظریه جدید ایسبل میتواند چگونگی شکل گیری تعدادی از خصوصیات مشخص میمونهای اولیه را توضیح دهد. برای مثال، انواع میمونها در میان اندک جانورانی هستند که چشمانشان در جلو صورتشان قرار دارد (در بیشتر حیوانات، چشمها در دو طرف سر قرار گرفته اند). این همگرایی مداری، موجب شده است تا درک عمق در آنها به وجود بیاید و بتوانند جهان را به صورت سه بعدی مشاهده نمایند. این پستانداران از قدرت تشخیص رنگ بالایی برخوردارند و تنها موجوداتی هستند که برای رسیدن و گرفتن چیزی، بسیار به قدرت بینایی خود متکی هستند.
قبلا دلیل ایجاد دید سه بعدی چنین تعریف میشده است که با توجه به حشره خوار بودن آنها، این قابلیت نه تنها به یافتن و گرفتن حشرات ریز کمک میکرده، بلکه هنگام حرکتهای سریع و جهیدن از شاخه ای به شاخه دیگر، تشخیص محل مناسب و شاخه های کوچک را ممکن میساخته است. اما ایسبل در این تعاریف ایرادهایی دیده است.
به گفته او هیچ دلیلی مبنی بر حشره خوار بودن میمونهای اولیه در دست نیست و ممکن است آنها نیز مانند نسل امروزی خود همه چیز خوار بوده اند. از طرفی تحقیقات عصب شناسی نشان میدهد که قدرت بینایی همراه با توانایی گرفتن و قاپیدن با دست، تکامل نیافته است. برعکس این تحقیقات نشان میدهند که توانایی گرفتن و استفاده از دست قبل از اینکه آنها جهیدن و از شاخه پریدن را به کار ببرند و دید سه بعدی پیدا کنند، به وجود آمده است.
عناصر تغییر تکاملی
به عقیده ایسبل، پستانداران بدوی که بعدها به خانواده میمونها مبدل شدند، به خاطر نوع غذایشان، برای بهبود بخشیدن به بینایی خود و رشد مغزشان نسبت به پستانداران دیگر در موقعیت بهتری قرار داشتند.
او میگوید: "آنها غذاهای پر قند و گلوکز مصرف میکردند که برای سوخت و ساز و تولید انرژی بسار لازم است، بینایی بخشی از مغز است و به کار بردن مغز انرژی زیادی میطلبد و در نتیجه شخص به نوعی رژیم غذایی نیاز دارد تا این نیاز را برطرف کند."
انواع میمونهای امروزی از میوه خوارترین پستانداران هستند و این نوع تغذیه ظاهرا از همان ابتدا توسط اجدادشان به کار برده میشده است. آنها احتمالا غذایی شامل میوه، شهد، گل و حشره مصرف میکرده اند."
news.yahoo.com
نظریه داروین در مورد سازگاری موجودات جهان
داروين معتقد است که در ميان موجودات اعم از حيوانات و انسان و .... هر موجودي که توانايي سازگاري نداشته باشد از چرخه طبيعت خارج ميگرديد.. مثلا انسانها در هنگام سرما براي سازگاري نياز داشتند که بدنشان مو در آورد ..... او ميگويد به طور کلي، محيط از ميان اعضاي گوناگون يک جمعيت ، به نفع جانداراني که بهتر سازگاري پيدا کرده اند دست به انتخاب مي زند ، که به آن نظريه انتخاب طبيعي داروين گفته ميشود . داروين باور داشت که با ارتقاي انسان به سطح فکري و اجتماعي لازم ، يعني ايجاد موقيعتي مناسب در محيط ، که با استفاده از ابزار ، لباس ، آتش و غيره ميسر شد ، انتخاب طبيعي در جهت اصلاح ساختمان بدن متوقف گرديد .يعني ديگر انسان نيازي نداشت تا در موقع لزوم سازگاري پيدا کند . مثلا وقتي سردش ميشد ديگر نيازي نبود بدنش با طبيعت سازگار شود بلکه لباس گرم ميپوشيد تا سردش نشود . زيرا انسان توانست از ذهنش استفاده کند . ديگر در اينجا برتري جسمي و سازگاري اهميت نداشت بلکه براي بقا برتري فکر و تعاون اجتماعي ارزشمند شد . داروين استدلال ميکند که مردم ستيزه جو ، خودپسند و فاقد روحيه تعاون و همکاري ، که با کمبود ابزار وحدت مواجهند در معرض نابودي هستند زيرا پديده هاي بالا جز ضرورتهاي اجتماعي هستند . همچنين افرادي که از تعاون بيشتري برخوردارند ، جايگزين کساني ميشوند که از تعاون کمتري برخوردارند. به طور کلي ، پيشرفت در جوامع بشري به افزايش جمعيت فکور و مستعدو اخلاقي با معيارهاي متعالي بستگي دارد . يعني هر چه افراد يک جامعه فکورتر باشند پيشرفت در جامعه سريعتر و بيشتر است و هر چه افراد فکور جامعه کمتر باشند نه تنها ممکن است جامعه پيشرفت نکند بلکه حتي ممکن است سير نزولي نيز داشته باشد ...
پرویز شاهروخیان
از ردهبندى ارسطويى تا ردهبندى ايران
بىگمان يکى از دانستنىهاى پايهاى براى زيستشناسى، ردهبندى جانداران است. بدون نامگذارى درست و دستهبندى جانداران در گروههاى همانند، زيستشناسان در هر شاخهاى که از اين دانش پژوهش مىکنند، با دشوارى رو به رو مىشوند. براى نمونه، يک زيستشيمىدان مادهى سودمندى را از گياهى مانند گون، به دست آورده است و مىخواهد دستاورد پژوهش خود را گزارش کند. تنها در کشور ايران صدها گونه گياه گون از جنسهاى گوناگون وجود داد. او چگونه مىتواند گزارشى بنويسد که همگان با خواندن آن دريابند آن دانشمند روى کدام گون پژوهش کرده است؟
با همين نمونهى بسيار ساده بهخوبى مىتوان دريافت که نوآورى کارل فون لينه، دانشمند سوئدى، در نامگذارى دو بخشى جانداران و ردهبندى آنها بر پايهى شباهتهاى ساختارى تا چه اندازه ارزشمند است. اما در کتابهاى ردهبندى گياهان و جانوران در کنار نام لينه و حتى پيش از او با نام دانشمندان يونان باستان، از جمله ارسطو، بر مىخوريم که کوششهايى براى ردهبندى جاندارن انجام داده بودند. ارسطو گياهان را در سه گروه درختها، درختچهها و علفها دستهبندى کرده بود. او جانوران را به دو دستهى بزرگ مهرهداران و بىمهرگان بخش کرده و براى هر کدام از آنها زيرگروههايى آورده بود.
در بيشتر نوشتههاى پژوهشگران ايرانى پيرامون ردهبندى، چه در کتابى جداگانه يا بخشى از يک کتاب زيستشناسى، با نام ارسطو و شيوهى او در ردهبندى جاندران بر مىخوريم و در بيشتر آنها نيز به ناکارآمد بودن آن شيوه اشاره شده است. اين موضوع حتى در کتابها درسى دورهى راهنمايى و دبيرستان نيز بازتاب يافته است. به بيان ديگر، دانشپژوهان ايرانى از دوران آموزش دبستانى تا زمانى که در دانشگاه آموزش مىبينند و حتى در زمينهى ردهبندى کارشناس مىشوند و کتاب مىنويسند، با ارسطو و ردهبندى ناکارآمد او آشنا مىشوند.
چرايى اين کار را نيز شايد بتوان اين گونه بيان کرد که پرداختن به ردهبندى ارسطو ارزش تاريخى دارد و هر نويسندهاى مىکوشد در کتاب خود به گوشههايى از تاريخ علم بپردازد. اين رويکرد را در بيشتر کتابهايى که در نظامهاى آموزشى غربى نوشته شده است، مىبينيم و رويکرد درستى است، چرا که پرداختن به تاريخ علم، سواى ارزشهاى ديگر ، کارکرد فرهنگى دارد. پرداختن به شخصيتى مانند ارسطو، به هر بهانهاى که باشد، پل زدن به فرهنگ و تمدنى است که غربىها بر اين باورند آنچه اکنون دارند ريشه در آن دارد.
با اين همه، به نظر نمىرسد پرداختن به ردهبندى ارسطو در کتابهايى که پژوهشگران و نويسندگان ايرانى نوشتهاند، بر پايهى آن کارکرد فرهنگى که گفته شد، انجام شده باشد. بيشتر به نظر مىرسد يک گرتهبردارى از کتابهايى باشدکه غربىها نوشتهاند و چون آنها در کتابهاى خود به ارسطو پرداختهاند، ما هم براى علمى نشان دادن کتابهاى خود، بايد چنين کنيم. اى کاش ما هم همان کارکرد فرهنگى را ،که بسيار مورد توجه غربىهاست و حتى آن را در سندهايى آموزشى خود به عنوان يک هدف بنيادى تعريف کردهاند، دربارهى فرهنگ و تمدن خود به کار مىگرفتيم. اى کاش در کنار شيوهى ردهبندى ارسطو، به شيوهى ردهبند جانداران در ايران باستان و ايران دورهى اسلامى نيز مىپرداختيم.
پيرامون بندهش
نگارنده در کوشش براى گام نهادن در اين راه با کتاب ارزشمندى به نام بندهش(bondahesh) آشنا شد که بخشهايى از دانش ايرانيان باستان را در خود دارد. نام اين کتاب دانشنامهگونه از دو واژهى بن به معنى آغاز و خواستگاه و دهش به معناى آفرينش ساخته شده و روى هم به معناى آفرينش آغازين يا آغاز آفرينش است. با اين همه، آنچه در کتاب آمده تنها پيرامون آفرينش نيست، بلکه دانستنىهاى جغرافيايى، زمينشناسى، جانورشناسى، گياهشناسى، مردمشناسى، گاهشمارى، اخترشناسى، دودمانشناسى و پيشگويىهايى پيرامون آيندهى جهان نيز در آن گنجانده شده است.
کتاب بندهش را موبدى زردشتى به نام فرنبغدادگى يا دادويه در سدهى سوم هجرى از روى نوشتههاى باستانى ايران گردآورى کرده است. فرنبغ خود در آغاز کتاب به بهرهگرفتن از زند، تفسير اوستا، اشاره کرده و در جاىجاى کتاب عبارتهايى مانند "آن گونه در دين گويد"، "چنين گويد به دين" يا "در دين گويد"، نوشته است که در همگى آنها دين به معناى اوستا و زند است. بررسى کتاب هشتم دينکرد، يکى ديگر از کتابهاى دينى و کهن ايرانيان، نشان مىدهد که بسيارى از دانستنىهاى بندهش در دامدادنسک اوستايى، ونديداد، سپندنسک و چهردادنسک وجود داشته است. بنابراين، آنچه در بندهش آمده، ريشه در نوشتههاى بسيار کهنتر ايرانيان دارد.
از بندهش دو گونه متن بلند و کوتاه به زبان پهلوى در دست است. متن بلند ايرانى خوانده مىشود، زيرا هر سه دستنويس موجود از آن، در ايران نوشته شده است. دو تا از آن متنها در سدهى نوزدهم ميلادى از يزد به هند برده شد و نسخهى سوم نيز، بىآنکه سرنوشت آن را به درستى بدانيم، از هند سر درآورد. متن کوتاه را متن هندى مىخوانند، زير در هندوستان از روى نسخههاى بلند ايرانى نوشته شده است. انکتيل دوپرون دستنويسى را از هندبه فرانسه برد و ترجمهاى از آن را به زبان فرانسه در سال 1771 منتشر کرد. سپس ترجمههايى از اين کتاب به زبان آلمانى و انگليسى منتشر شد.
ترجمهى روانى از بندهش به زبان فارسى امروزى بر پايهى سه دستنويس ايرانى پس از کوشش 20 سالهى شادروان مهرداد بهار انجام شده است. در اينجا بخشهايى از اين کتاب که پيرامون ردهبندى گياهان و جانوران است، مىآيد(از چاپ دوم، انتشارات توس، 1380). برپايهى اين نوشته گياهان را به روزگار ساسانيان در شانزده گروه دستهبندى مىکردند و سودمندى که از گياه به آدمى مىرسيده، پايهى ردهبندى بوده است. البته، در اين متن هفده گروه نوشته شده که گروه هيزم چوب همهى گياهان را در بر مىگيرد. در اين بخشبندى جايى براى گياهان دارويى وجود ندارد که به نظر مىرسد از متن افتاده يا چنان تخصصى بوده که در اين متن نيامده و در جاى ديگرى آمده است.
دربارهى چگونگى گياهان
باشد که گياه اين چند گونه است: دار، درخت، ميوه، دانه، گل، اسپرغم، تره 1 ، افزار 2 ، گياه، نهال، دارو، چسب، هيزم، بوى، روغن،رنگ و جامه.
تفصيل آن را گويم:
1. هر چه را بار به خواربار مردمان ميهمان نيست و سالوار است، مانند سرو و چنار، سپيدار و شمشاد و شيز3 و گز و ديگر از اين گونه، دار خوانند.
2. هر چه را بار به خواربار مردمان ميهمان است و سالوار است، مانند خرما،کنار، انگور، به، سيب، بادرنگ و انار و شفتالو و امرود و انجير و گوز و بادام و ديگر از اين گونه، ميوه خوانند.
3. هر چه را بار شايستهى خواربار مردمان باشد و نباشد و سالوار باشد، درخت خوانند.
4. هر چه به خوراک هر روزه شايسته است و چون بر بستانيد، بن بخشکد، مانند گندم و جو و برنج و گرگر، مژو، بنو، ارزن و گاورس و نخود و ديگر از اين گونه را، دانه خوانند.
5. هر چه را برگ بويا و به دستورز مردمان کاشته شود و همواره هست، اسپرغم خوانند.
6. هر چه را شکوفه خوشبوى است و به (دست)ورز مردمان هنگام هنگام باشد، يا بن همواره هست و ، به هنگام، شکوفهى خوشبوى (از او) بشکفد، مانند گل و نرگس و ياسمن و نسترن و آلاله، کبيکه، کيده و چمبگ، خيرى،کرکم ، زردک ، بنفشه ، کاردک و ديگر از اين گونه، گل خوانند.
7. هر چه را بار خوشبوى يا شکوفهى خوشبوى است و دستورز مردمان نيست و بهنگام4 باشد، نهال5خوانند.
8. هر چه بار خواربار ستوران و گوسفندان ميهمان است، گياه خوانند.
9. هر چه به پيشپارگى در شود6 ، افزارها خوانند.
10. هر چه با نان و خوراک خوردن ميهمان است، چون اسفناج و کرفس و گشنيز و کاگيزه7 ، تره خوانند.
11. هر چه، چون شان8 و ناى9 ، پنبه و ديگر از اين گونه را، جامه خوانند.
12. هر چه را مغز داراى چربى است، چون کنجد دوشدانه10 و شاهدانه و زيت و ديگر از اين گونه، روغن خوانند.
13. هر چه را جامه به (آن) شايد رشتن11 ، مانند کرکم، دارپرنيان، زردچوبه، روناس و نيل، رنگ خوانند.
14. هر چه را ريشه يا پوست، يا چوب بويا است، چون کندر، راشت ، کوست12، صندل، پلنگ مشک13، کاکوله14 ، کافور، بادنج بوى15 و ديگر از اين گونه، بوىدار خوانند.
15. هر چه را از او چسب گياهى بيايد، ژده16 خوانند.
16. اين همه چوب اين گياهان را، چون بريده شد، خشک يا تر، هيزم خوانند.
17. اين همه گياهان را به تنهايى تاک، دار، ون خوانند.
گياهان همه بر دو گونهاند ( که آنها را) دو بخشىها و يک بخشىها17 خوانند.
ميوههاى مايهور سى گونه است. ده گونهاش را درون و بيرون شايد خوردن، مانند انجير و سيب و به و بادنگ و انگور و توتبن و امرود و ... . ده (گونه) را بيرون شايد خوردن، درون نشايد خوردن، مانند خرما و شفتالو، زردآلو، سنجد، کنار، آلوچه و ... . ده (گونه) آن است که درون را شايد خوردن، بيرون را نشايد خوردن، مانند گردو، بادام و نارگيل و فندق و شاهبلوط و درخت گرگانى که پسته خوانند و چيزى بيش از ( اين)است، اما مايهور اين چند است.
آن را که از پيوند دو درخت نشانند، مانند به، خرمل، آلوچه، بادام و ديگر از اين گونه، پيوندى خوانند.
دربارهى چگونگى جانوران
بخش جانورشناسى بندهش اندکى آشفته است. اين متن در کتاب زادسپرم نيز آمده است. زادسپرم نيز گزيدهاى از کتابهاى دينى زردشتيان است که نويسندهاى به همين نام در دوران عباسيان گردآورده است. در اين جا نمايى از ردهبندى جانوران در هر يک از آن کتابها بر پايهى پژوهش مهرداد بهار مىآيد.
ردهبندى بندهش
نخست سه کرده:
1. چرا ارزنى و گريشک(دام و دد)
2. پرنده
3. جانوران آبى
اين سه کرده به پنج آينه بخش شد:
1. دو کافت پاى چراکننده
2. خرپاى
3. پنج انگشت
4. پرنده
5. جانوران آبى
اين پنج آينه به دويست و شصت و دو سروده بخش شد:
1. بز، پنج سرده
2. ميش (= گوسفند)، پنج سرده
3. شتر، دوسرده
4. گاو، شانزده سرده
5. اسب، شش سرده
6. سگ، ده سرده
7. خرگوش، پنج سرده
8. راسو، هشت سرده
9. موش/ مشک، هشت سرده
10. مرغان، يکصد و ده سرده
11. شبکور، دو گونه
12. ماهى، ده سرده
از اختلاط اين سردهها(185 سرده که شامل دو گونهى شبکور مىشود)، روى هم 262 سرده پديد آمد. يکصد و ده سردهى مرغان به هشت گونه بخش شد.
ردهبندى زادسپرم
نخست سه کرده:
1. چهار پاى بر زمينرونده
2. ماهى در آب شناکننده
3. مرغ در فضا پروازکننده
سپس به پنج آينه تقسيم شدند:
1. چهارپاى گرد سنب
2. چهار پاى دوگانه سنب
3. پنج چنگ
4. مرغ
5. ماهى
که از نظر مسکن (= مانشت) به پنج بخش شدند:
1. آبزى
2. سوراخزى
3. پروازى که در آسمان زيست مىکند
4. دد که آزادانه در جهانوحش زيست مىکند
5. اهلى که به رمه و چرا داشته مىشود
سپس، به بهران تقسيم شدند:
1. گردسنب، يکى، که اسبها است
2. دوگانه سنب که بسيار است، چون شتر و گاو و ميش و بز
3. پنج چنگ چون سگ و خرگوش و موش و سمور
4. مرغ
5. ماهى
سپس، به سرده بخش شد:
1. اسب، هشت سرده
2. خر، دوسرده
3. گاو، پانزده سرده
4. ميش (= گوسفند) پنج سرده
5. بز، پنج سرده
6. سگ، ده سرده
7. خرگوش، پنج سرده
8. سمور، هشت سرده
9. موش، هشت سرده
10. مرغ، يکصد و ده سرده
11. ماهى، يک سرده
به نظر مىرسد ردهبندى بر پايهى 1. کرده، 2. آينه، 3. مانشت/بهرو و 4. سرده بوده که بندهش دستهبندى مانشت و بهر را ندارد.
سخن پايانى
بىگمان دانش ردهبندى جانداران به کوشش دانشمندانى چون لينه و دانشمندانى که پس از او آمدند، بسيار پيشرفته و کارآمد شده است و با گذشته مقايسهشدنى نيست. با اين همه، پرداختن به تاريخ اين دانش از آغاز تا کنون و معرفى ردهبندىهاى پيش از لينه، با وجود کاستىهاى بسيارى که دارند، در کتابهاى ردهبندى و زيستشناسى که در روزگار ما منتشر مى شود، نيز ديده مى شود. طبقهبندى بسيار ناکارآمد ارسطو و دانشمندان ديگر را در کتابهاى درسى دانشآموزان کشورهاى غربى نيز مىبينيم، چرا که هدف نشان دادن چگونگى کارآمدتر شدن ردهبندىها در طى تاريخ و به کوشش دانشمندان بسيار است تا دانشآموزان و دانشجويان بياموزند که آنها نيز بايد براى کاملتر شدن دانش کنونى آدمى کوشش کنند.
برپايهى استاندار جى از استانداردهاى ملى آموزش علوم آمريکا، دانشآموزان بايد دانش را به عنوان يک کوشش پىگيرى انسانى در نظر بگيرند و بايد بياموزند که دانش و فنآورى دستاورد کوشش مردمان بسيارى از فرهنگهاى گوناگون و در دورانهاى گوناگون تاريخى است که به ما رسيده و ما بايد در راه پيشرفت آن بکوشيم و آن را گامى به پيش ببريم. پرداختن به تاريخ علم نيز يکى از بهترين راههايى است که در رسيدن به اين آرمان به ما کمک مىکند. از همين روست که پژوهش در تاريخ علم در دانشگاه بسيار مورد توجه است و پژوهشکدههاى گوناگونى در جاىجاى جهان به اين کار مىپردازند. (Content Standard G:SCIENCE AS A HUMAN ENDEAVOR)
چه شايسته است که ما در اين راه به تاريخ علم و فنآورى در کشور خودمان از روزگار باستان تا زمان کنونى نيز توجه داشته باشم و به شخصيتهاى علمى و فرهنگى کشورمان توجه بيشترى داشته باشم. بىگمان ردهبندى جانداران، که براى نمونه آورده شد، دست کم به اندازهى ردهبندى ارسطو ارزش دارد و دست کم مىتوان در کنار پرداختن به ردهبندى ارسطو و ديگران، به اين شيوه از ردهبندى نيز اشاره کرد. بىگمان با کاوش در نوشتههاى برجاى مانده از دانشمندان مسلمان،که در پيشرفت شيوهى ردهبندى کوششهايى کردهاند، به نمونههاى کاملترى دست پيدا مىکنيم.
پىنوشت
1. سبزى که خام يا پخته خورند.
2 ادويهى خوشبو که در غذا ريزند.
3. درخت آبنوس را گويند.
4. يعنى فصلى است.
5. درختان وحشى که گل يا ميوه داشته باشند.
6. اشتهاآور باشد.
7. ترتيزک را گويند.
8. کنف را گويند.
9. شايد نى حصير باشد.
10. کرچک را گويند.
11. رنگ کردن را گويند.
12. گوشنه، گياهى از تيرهى زنجبيل.
13. فرنجمشک از تيرهى نعناييان.
14. شايد قاقوله يا رازيانه باشد.
15. بادرنجبويه از تيرهى نعناييان.
16. به معناى چسبنده است.
17. روشن نيست. شايد گياهان يکپايه و دوپايه را مىگويند. شايد به تکلپه بودن و دو لپهبودن اشاره دارد.
منبع : جزیره دانش
طبقه بندي آرتور كروانكوئيست(Arthur Cronquist 1919-1992)
آرتور كروانكوئيست يكي از تاكسونوميست هاي آمريكايي است كه طبقه بندي او در زمره طبقه بنديهاي فيلوژنتيكي به شمار مي رود. طبقه بندي فيلوژنتيكي نوعي از گروهبندي است كه به دنبال آشكارسازي روابط تكاملي گروههاي گياهي است. در اين نوع طبقه بنديها، برخي گروهها متقدم فرض مي شوند (گروههاي قديمي تر) و نيا يا جد گروههاي متاخر كه متكامل ترند در نظر گرفته مي شوند. هر چند كه آغاز چنين طبقه بنديهايي به قرن نوزدهم و رده بنديهايي نظير رده بندي چارلز بسي مربوط مي شود، اما از آن زمان تا كنون تغييرات بسياري در رده بنديهاي تكاملي(فيلوژنتيكي) صورت گرفته، به گونه اي كه استفاده از منابع اطلاعاتي جديد تر كه شامل استفاده از شواهد آناتوميكي، شواهد بيوشيميايي، ميكروسكوپ الكتروني، فيتوشيميايي و در دهه هاي اخير كاربرد شواهد مولكولي و ژني مي باشد طبقه بنديهاي پيشين را ترميم كرده والبته اين روند كماكان ادامه دارد. در ايران نيز اين پارادايم جديد با اقبال دانشجويان گياهشناسي و محققين روبرو گشته وما شاهد گرايش دانشجويان تحصيلات تكميلي به انجام تحقيقات مولكولي در كنار تحقيقات مورفولوژيك مي باشيم.
كروانكوئيست، گياهان گلدار را در شاخه ماگنوليوفيتا(Magnoliophyta) قرار داده و اين شاخه را به دو رده تك لپه ايها(Liliopsida) و دولپه ايها(Magnoliopsida) تقسيم نموده است. رده تك لپه ايها شامل پنج زيررده به نامهايAlismatidae, Arecidae, Commelinidae, Zingiberidae, Liliidae است كه هر يك مشتمل بر تعدادي راسته و خانواده است. رده دولپه ايها نيز شامل شش زير رده به نامهايMagnoliidae, Hamamelidae, Caryophyllidae, Dilleniidae, Rosidae, Asteridae است.
كروانكوئيست مولف كتابهاي ارزشمند زير است:
An integrated system of classification of flowering plants(1981)
The evolution and classification of flowering plants(1988)