-
دوست من
دوستم در كوچه
توي سرما مانده
من در اينجا هستم
او در آنجا مانده
كوچه اما شبها
سرد و يخبندان است
دوستم تا فردا
آه، يخ خواهد بست!
زير كُرسي،الان
راحت است و گرم است
بالش زير سرم
مثل مخمل، نرم است
كاش مي شد او هم
مثل من، اينجا بود
گرم مي شد اينجا
دور،از سرما بود
دوستم آرام است
آدم بي حرفي است
همه جايش،از برف
اسمش آدم برفي است.
-
تو كيستي؟
ناآشنا با من
يا آشنا هستي؟
حرفي بزن با من
اهل كجا هستي؟
گاهي بلندي،گاه
كوتاه قد هستي
آخر بگو خوبي
يا آنكه بد هستي؟
تو پا به پاي من
هر روز در راهي
آخر ندانستم
از من چه ميخواهي؟
گاهي به دنبالم
گاهي جلو هستي
درزير پاهايم
گاهي ولو هستي
در فكر تقليدي
از كارهاي من
پا مي گذاري تو
در جاي پاي من
-
کودک کتابخوان
ما كودكانيم
شيرين زبانيم
تنها و با هم
كتاب ميخوانيم
ما در دبستان
شاديم و خندان
چون گل كه دارد
جا در گلستان
گفتار ما خوب
هر كار ما خوب
با هر كسي هست
رفتار ما خوب
-
گوزن زرد
يك شكارچي
پشت سنگ بود
در تفنگ او
يك فشنگ بود
او ميان دشت
يك گوزن ديد
ذوق كرد و زود
ماشه را كشيد
با صداي تير
آن گوزن زرد
ناگهان دويد
او فرار كرد!
-
قوچ طلايي
بدنت رنگ طلاست
آه ! اي قوچ قشنگ
كاش مي شد بپري
بر سر صخره و سنگ
من تو را آوردم
روي اين كوه بلند
يك كمي بازي كن
شادمان باش و بخند
از سر كوه بدو
تا به آن سوي چمن
بازي و شادي كن
باز بر روي چمن
دوستت دارم من
چون كه خيلي خوبي
غصه من اين است
كه تو هستي چوبي!
-
وقتي شنيدم آن خبر را
وقتي شنيدم آن خبر را
از غصه و غم گريه كردم
مانند يك ابر بهاري
آرام و نم نم گريه كردم
رفتم به سوي قاب عكسش
هي صورتش را ناز كردم
با عكس او يكبار ديگر
من درد دل آغاز كردم
احساس مي كردم كه آن روز
دلهاي كوچك غصه دارند
پروانه ها اندوهگينند
گلهاي ميخك سوگوارند
وقتي شنيدم آن خبر را
پر شد دلم از غصه و غم
آنروز،من مانند يك ابر
از صبح تا شب گريه كردم
شاعر : سيد احمد ميرزاده
-
كوچه ها هم گُل داشت
من سرانجام امروز
روستا را ديدم
تا شب آنجا بودم
شاد مي خنديدم
مي دويدم در دشت
مي دويدم در باغ
بوي گل مي آمد
با نسيم از هر باغ
واقعاً جالب بود:
كوچه ها هم گل داشت!
دامن كوهستان
لاله و سنبل داشت
بر سر كوه، از برف
تاج زيبايي بود
بر لب چشمه آب
گل صحرايي بود
رودهايي چه زلال
آبشان چه آبي رنگ
آبشاري چه بلند
همه جا بود قشنگ
توي شهر اما هست
دودكشهاي سياه
شب به زحمت پيداست
صورت روشن ماه
خانه هايش دلگير
آسمانش پر دود
كاشكي خانه ما
توي آن دهكده بود
شاعر : سيد احمد ميرزاده
-
بنفشه اي ديدم
وقتي كه آمد فصل پائيز
من در حياط خانه بودم
در لا به لا ي بوته گل
دنبال يك پروانه بودم
يكدفعه باد تندي آمد
مانند ديوي زوزه سر داد
يك سيلي محكم به گل زد
گل ناگهان تا خورد و افتاد
از ديدن افتادن گل
غمگين شد آن پروانه شاد
با حالتي اندوهگين گفت:
آخر چه بي رحمي تو اي باد!
گلبرگها را از تن گل
آن باد وحشي ناگهان كَند
دزديد و با خود برد،ناگاه
هر رخت را از روي هر بند
پروانه خيلي ناله ميكرد
زيرا كه زخمي بود وخسته
رفتم كه حالش را بپرسم
ديدم كه يك بالش شكسته
ابر سياهي گريه سرداد
شد قلبم از اندوه لبريز
من در حياط خانه بودم
وقتي كه آمد فصل پائيز
شاعر : سيد احمد ميرزاده
-
دختر کربلا
یک لحظه ببند چشم خود را
تا قصه ای آشنا ببینی
پایان قشنگ کربلا را
از دختر کربلا ببینی
پس خوب ببین که دختر آنجاست
بالای سر پدر نشسته
از لرزش شانه هاش پیداست
بغضی که به حنجرش شکسته
گقتی که چقدر کوچک است او
افتاده به خاک از غم و درد
ای کاش کسی می آمد او را
از روی زمین بلند می کرد
حالا تو ببین ادامه اش را
پایان قشنگ قصه اینجاست
او نیز ادامه حسین است
دیدی که خودش چگونه برخاست
برخاست به جنگ دشمنان رفت
این بار خودش بدون بابا
برخاست به دیگران بگوید
فریاد بلند کربلا را
-
شاید
گل می کند در خیالم
فکری که شاید محال است
هر سال ماه محرم
در ذهن من این سوال است
آیا محرم دوباره
با خون و آتش می آید
یا این که این بار عباس
با مشک آبش می آید
غیر از جواب سوالم
نذر و نیازی ندارم
این بار هم مثل هرسال
بسیار امیدوارم
شاید که دست اباالفضل
امسال تنها نماند
شاید دلم کربلا را
یک جور دیگر بخواند
شاید پشیمان شود شمر
از شمر بودن کشد دست
شاید به جای لب تیغ
بر روی آن تن کشد دست
شاید ولی کربلا را
دل باز هم روی نی خواند
امسال هم تشنه شد آب
در حسرت کودکان ماند
این بار هم مثل هرسال
از فکر خود می کشم دست
تا این که روزی بیاید
مردی که مثل حسین است