رنجی که میبریم
زجری که میکشیم
با شوق ماندن است
با عشق هم صداست
این گونه های خیس اسناد جرم توست
قلبم که بشکند پایان ماجراست
آغاز رفتن است
رنجی که میبریم
زجری که میکشیم
با شوق ماندن است
با عشق هم صداست
این گونه های خیس اسناد جرم توست
قلبم که بشکند پایان ماجراست
آغاز رفتن است
حقیقتی هست که شیرینی های زندگی را تلخ می کند؛
اینکه خیرخواهان اغلب ظاهری نامطلوب دارند،
از این رو ما ایشان را از خود می رانیمو بدخواهان در لباس فرشتگان ظاهر می شوند
و ما عاشقشان می شویم!
Last edited by hamed29; 29-04-2013 at 11:36.
بهترین حس رو زمانی داری که وقتی بغض تو گلوت گیر کرده تند تند بدوی توی اتاقت و در رو پشت سرت قفل کنی تا کسی مزاحمت نشه و صدای گریه ت رو نشنوه
بدترین احساس رو وقتی داری که بعد از کلی گریه سبک که شدی موقع باز کردن در ببینی کلید توی قفل شکسته!
Last edited by hamed29; 04-05-2013 at 10:59.
حالا چی؟!اون روزا ما دلی داشتیم
واسه بردن جونی داشتیم
واسه مردن کسی بودیم
کاری داشتیم
پاییز و بهاری داشتیم
تو سرا ما سری داشتیم
حالا اما زندگي بازي شده
جای شادی غصه ها جاری شده
يه روزايي دل شکستن بدی بود...
الانا هنر شده!
یادتونه آدما واسه هم جون میدادن ؟
حالا مردم یه پا عزرائیل شدن
خودشون سر میبرن، جون میگیرن
واسه بردن اگه انگیزه بخوای
براتون کف میزنن،
ولی وقتی پا میشی...
مثل اون قطار دودی طرفت سنگ میزنن
-------------------------------------------------------
الانا : امروزه !
شعری که نقل قول شده رو ظاهرا قمیشی خونده (اون روزها) و بقیه ش از خودمه!
خیال کرده ای چشمانم نماز بارانت را اجابت کرده اند؟!
نه! فقط دارم آتشی را که در دلم انداخته ای خاموش میکنم
بغضم که بشکند، باید نماز وحشت بخوانی!
Last edited by hamed29; 25-05-2013 at 08:26.
هیچ غیرِ ممکنی وجود نداره مگه اینکه خودت بی عُرضه باشی!
( [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] )
ادامه دارد...
هر کجای دنیا که باشی، همیشه یکی هست که بِهِت زور بگه!
محتوای مخفی: هوشنگ ابتهاج
هر انسانی برای خود دنیایی دارد. دنیایی که هر صبح خورشیدی از افقش طلوع می کند، میتابد و ناگزیر زمانی هم غروب میکند.
گاه حیوانی ناطق بیملاحظه پا در دنیای ما میگذارد؛ همه چیز را خطخطی میکند و بعد هم لابد میرود سراغ دنیای نگونبختی دیگر.
و این ماییم که همچون حلزونی در لاک خود مخفی میشویم و دنیای خود را از چشم دیگران پنهان میکنیم؛ گاه از روی خودخواهی، گاهی برای در امان ماندن از شرّ خودکامهگان و روزی هم برای نیفتادن از چشم عزیزانمان.
ما ستارگانیم که هر یک بر مدار خود میچرخیم. بی هیچ فصل مشترکی
چه بر ما گذشت که از قالیچهای با تار و پودهای در همتنیده به خرسهایی بدل شدیم که سوار بر تکههای یخ روی اقیانوس سرگردانند؟
محتوای مخفی:
جیم پرسید: پدربزرگ بزرگترین آرزوی تو چیست؟!
من گفتم: وقتی همسن تو بودم دلم میخواست فضانورد شوم. اما بعد فهمیدم لباس فضانوردها خیلی گران است و پدرم پول خریدن چنین لباسی را تقبل نخواهد کرد. مخصوصاً اگر رنگش صورتی هم باشد!!
خانهتکانی کار سختیست. خُب واضح است. اما اصلِ کار جاییست که باید تصمیم بگیری دقیقاً چه چیزی را میخواهی ایجاد کنی؟ این مشخص میکند که چه چیزی را باید کنار بگذاری و یا تغییر دهی.
من تصمیم گرفته بودم که چه میخواهم. پس باید زبالههایی که دنیایم را به لجن کشیده بودند بیرون میریختم. آنها که آمدند و عکس قهرمانانشان را به دیوار اتاقم چسباندند و رفتند. همانهایی که هر چند وقت یکبار وقیحانه میپرسیدند: یادگاریام را هنوز بر دیوار داری؟
بالاخره دنیای خودم را از تمام قهرمانها پاک کردم و برای این خانهتکانی هرگز از کسی عذرخواهی نخواهم کرد.
این دنیای من بود و کسی حق نداشت قهرمانهای پوشالیاش را به من تحمیل کند. کسی حق نداشت خورشیدم را از من بگیرد.
آه؛ جیمِ عزیز؛ کاش میشد هر روز صبح دنیایت را مثل ملحفهی اتاقت کنار پنجره میبردی و قشنگ میتکاندی. آنوقت مجبور نبودی محافظهکارانه رفتار تحقیرآمیز دیگران را تحمّل کنی.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)