اسم داستان: تولدبرادر
درهنگام تولدش یاحتی مدتی قبل ازان چیزخاصی مرامتوجه
بدنیاامدن اونکرد/زیراانقدرجوان بودم که دررفتارمادرم ویا
حتی تغییردراندام مادرم رامتوجه نشوم/درهنگام تولدش سن
من ازسی ویکماه به روایت پدرم شانزده روزکم وطبق
مستندات درشناسنامه ام هیجده روزکم /انروزنزدیکیهای ظهر
مادرم مرابه زن همسایه سپرد/زن همسایه مرابغل گرفت و
به بیرون ازخانه برد/درسرچهارراه عده ای برگردمردی
حلقه زده بودندکه سینی بزرگی رابرروی چهارپایه ای
قرارداده وروی ان قطاری باسرعت ازنظردیدکودکانه من
درحال حرکت بود/تماشاگران درمقابل نگاه کردن /سکه ای به اومیدادند/من برای تصاحب قطاربرقی دستم رابه طرفش
درازکردم وگریه کردم ان مردبه من گفت این قطارفروشی
نیست/زن همسایه که بیتابی وگریه ام رادید/برایم یک قطار
پلاستیکی خریدومن چقدرازان قطاربدم امد/زیراهیچ شباهتی
به ان قطاربرقی نداشت واین چنین سومین دسته گلی راکه
پدرومادرم دراین جهان به اب دادندوخانم قابله ازان پرده
برداری کرد/
اسم داستان: تولدبرادر