مصاحبه با داريوش
و در طنين آوای او آميخته شد با حس های گمگشته ائی که ديگر نام همدلی نمی توان بر آنها گذارد.
همدلی هائی که دير زمانی ست در بين ما به جدل مبدل گشته است.
داريوش ايستاده است در صلابت صدائی که همه
ريشه در من وتو دارد. من و توئی که جاری در زبان و موسيقی ست.
اوئی که آميخته در ادبيات شفاهی و عاطفه های تاريخی مردمش شقايق می روياند.
داريوش آوای مشترک من وتوست،اشتراکی به نام ايران، اتحادی به نام ايران و خاطره ائی به نام عشق.
سرشار است از نفرتی به نام جهل و استبداد و مکدر از سياهی اعتياد.
داريوش عزيز همواره با بغض هميشگیات برای آزادی خوندی، از کی اين بغض گلوتو فشرد، اين بغض آزادی؟
- والا اين بغضُ سالهاست با خودمون داريم، بغضی صد ساله ست که دارم اونو به دوش می کشم، منهم جزء آزاديخواهانی هستم که تو اين صد سال مبارزه کردن، پيش گرفتم .
در انتخاب ترانه و موزيک صاحب سليقه خاص و سبک ويژه ائی هستی، اين نوع کار به انتخاب خودِ توست؟ و يا اينکه افرادی از قبيل شاعر و آهنگساز اين کارها رو به اين شکل در اوج به تو پيشنهاد می کنند؟
- طبيعتأ کاری ست تيمی، کاری که گروهی انجام ميشه، با هم درارتباط هستيم، تفاهم هائی که داريم، با نظريات همديگه به توافق می رسيم، در هر صورت کاری ست مشترک
به عنوان خواننده ای هدفمند همواره آينه ای بودی که مسائل اجتماعی و سياسی در صدای تو پژواک داده می شه اين آزاديخواهی همواره در ترانه هات موج می زنه، زندان و آزادی در کارنامه هنری تو سابقه ی طولانی داره، از سابقه ی زندانت در آن زمان بگو؛ و يا شايد خواندن ترانه ی زندونی...
والا ، الان ديگه يک زندان بزرگيه ايران برای خودش ، منهم در دوره ای که در ايران بودم مثل خيلی ها از اين به اصطلاح تفتيش تفکر، بيان اشعار مسثنی نبودم و مورد مواخذه قرار گرفتم، بله منهم قبل از انقلاب به خاطر خوندن ترانه هائی 9 ماه زندان بودم و الان هم کماکان اگر بوديم... به قول ايرج جنتی عطائی، هر وقت ازش می پرسی حالت چطوره ؟ ميگه:« تو زندونيم، شُکر»
همواره دراشعارت دل نگرانيت نسبت به زندگی محسوس بوده، فکر میکنی ، کی به آرامش خواهی رسيد تا ما رو هم متعاقب اون در ترانه هات به اون سر منزل آرامش برسونی؟
- به اين نتيجه رسيدم بعد از پنجاه و اندی سن و تجربه که، آرامش رو انسان بايد خودش به دست بياره ما بايد اول آزادی درونمونو تکميل کنيم و بتونيم اين آزادی رو با ديگران سهيم بشيم و بتونيم اين پيام آزادی رو با ديگران سهيم باشيم و اميدوارم سرزمين ما هم آرامشی که حقشه رو با تلاشی که پيگيرانه جوانان و دانشجويانمون دنبالش هستن بتونن به دست بيارند.
در صورتی که تمام اينها به خودش جامه ی عمل بپوشونه و به صورت آرمانی همه چيز به رهائی بيانجامد ، اون روز از چه خواهی خواند؟
عشق، عشق چيز با شکوهيست . عشق انرژی بسيار فوق العاده ای داره، دوست داشتن، محبت کردن قدر زندگی رو دونستن، احترام به عقايد همديگر گذاشتن، در کنار هم زندگی کردن و پيام گذشت و صلح و مهربونی، بهترين پيام
می تونه باشه
حالا داريوش، اگر روزی برگردی به وطن، اولين ترانه ای که بخوای تقديم به ايران زمين ات کنی، کدوم يک از ترانه هايت خواهد بود؟
من فکر میکنم ، همون سرود ای ايران رو بخونيم بهترين سرود باشه ، سرود هميشگی.
در آلبوم دوباره می سازمت وطن، جوان و دانشجو، آمال و آرزوهايش رو در آن مي يابه و از آن عبرت می گيره ، از اين آلبو م بگو و چگونگی انتخاب اين شعر؟
- چگونگی انتخابش ، چون سر و کار من با اشعار هست، يکسال و نيم پيش بود، در پاريس بودم و اتفاقی به کتاب سيمين بهبهانی بر خوردم، و اين انگيزه در من بوجود آمد که سريع بتونم ملودی اش رو زمزمه کنم و با شرايطی که سرزمين مون داشت، ديدم مناسبت داره که که هر چه زودتر اين پيام رو به گوش هموطنانم برسونم و تلاش کردم آهنگش ساخته شد و در عرض يک سال و نيم اخير، اين آهنگ به صورت مستمر، از رسانه ها و تلويزيون ها پخش شده، ولی به علت شرايط ، سی دی آن جديدأ به بازار اومده .
داريوش، اردلان سرفراز در کتاب از ريشه تا هميشه، به خاطراتی همواره با تو اشاره کرده، اردلان ميگه:« داريوش هميشه با ترفندی هوشيارانه به زمزمه ی آهنگی می پردازه، و به اين شکل نظر منو معطوف می کنه به ملودی که من برم بر اساس اون ترانه ای بسازم، از اين خاطره بگو، از اين ترفند و شگرد، می خوام بگم ، بدين شکل تو هميشه اعمال نظر و سليقه کردی حتی در ترانه...
من اون حق آزادی رو داشتم که انتخاب کنم، خيلی از انتخابها با سليقه ی احساسی من بوده و ملودي هائی رو تو ذهن زمزمه می کردم و با او مطرح می کردم ، اردلان به فکر فرو می رفت که برای اون شخصيت ملودی يک شعر مناسبی بسازه، خيلی از اين اتفاقات افتاد که بسياری از ملودی ها رو به اين صورت ساختيم، بعد کامل کردن اين ملودی ها رو دست آهنگساز داديم اين رابطه های ما در قديم بسيار نزديک بود و در کنار هم بوديم و با اکثر دوستانم مثل جنتی عطائی، مثل شهيار، مثل اردلان، زندگی می کرديم، ما نمی خونديم یا نمی سروديم، با هم زندگی میکرديم و نتيجه اش اين آثاری ست که در دسترس مردم هست.
دوهفته ی پيش با بابک بيات صحبت می کردم، و کل صحبت مون پيرامون توانایی های تو بود، از ترانه ی رازقی و آخرين کاری که با بابک بيات کردی بگو؟
اون هم يک تصويری ست، باز هم فرياد شاعره که فرياد می زنه و آرزوی آزادی رو برای اون سرزمين می کنه .
و چه کليپ زيبایی ساخته شده ...
- بله، اون کليپ رو در لوس آنجلس کار کرديم و مهران عزيز واقعأ زحمت کشيد رو اين ويدئو موزيک، و در واقع تصويرگر يک واقعيتی ست از اون سرزمينی که به تاراج رفته
داريوش با ادبيات و شعر مأنوسی و هميشه در بين ترانه ها و آهنگ ها، با زبان دکلمه با مردم صحبت کردی؛ و از اشعار نو گفتی، از اشعار سهراب سپهری و ديشب که، شعری از مريم حيدر زاده رو انتخاب کرده بودی، اين ضرورت کاربرد زبان شعر نو معاصر رو در کلامت، توضيح بده ؟
شعر زيبا منو منقلب می کنه، شعر زيبا پيامی داشته باشه که جامعه مون دنبالشه ، منهم فردی از جامعه، می گردم تو هر شعری، و چون با شعر در ارتباط هستم، کتاب مريم حيدر زاده رو هم خوندم و يکی از اشعارش رو با اندکی تغیير و تماس گرفتن و کسب اجازه کردن از او انتخاب کردم؛ و از اونجايی که محبت داشت، اجازه داد از اين شعرش استفاده کنم ، خيلی ممنونش هستم، زبان او، زبان خيلی ساده ی عاشقانه ست برای اونهايی که می تونند خيلی راحت اون حرف رو بپذيرند
از شقايق بگو، « دلم مثل دلت، خون شقايق » ، اين ترانه به مناسبت مرگ خسرو گلسرخی هست، آيا تو هر بار خوندن اين شعر و ترانه، اين ياد هم با تو هست، و يا مناسبتی بوده که شاعر اين شعر رو تقديم کرده؟
اين هم جزو کارهايی بود که اردلان لطف کرد و در اختيار من گذاشت و ديدگاه اردلان در رابطه با شقايق که سنبل عشق و آزادی می تونه باشه و وابستگی اين شعر رو نمی دونم، در رابطه با خسرو گلسرخی گفنی، ولی خب،
خيلی خسرو گلسرخی ها در تاريخ ما هست و خسرو گلسرخی هم جايگاه بسيار والای خودشو برای خودش داره ؛ و اين ترانه ايی ست که در تاريخ ما داره تکرار ميشه و مکررأ با اين مسئله مواجه ميشيم که گل هميشه عاشق
اردلان سرفراز، درونی ترين ترانه هاشو با صدای تو به ديگران پيشکش کرده، مثلأ ترانه ی ( چشم من بيا منو ياری بکن) ، که اينو به ياد پدر و هق هق مادرش سروده، اين محبوبيت و اين ويژگی در چی هست؟ - در صدای تو ؟ در اون ويژگی شخصيت تو؟ - در افتادگی تو ؟
من فکر می کنم که يک کاری که مورد تاييد مردم قرار می گيره و در جامعه نفوذ می کنه و مردم می پذيرند يک ترانه رو؛ در پشت اين ترانه يک رابطه ايی بين شاعر، آهنگساز، تنظيم کننده و خواننده بوده، اين صميميتها که بوجود مياد، يک کاری عاشقانه خلق می شود ، بچه خلف به دنيا مياد، اينکه مورد تاييد قرار می گيره و تجربه کردم ، هر کاری که به اين صورت بوده وقتی در کنار هم نشستيم، با اردلان با ايرج و با آهنگساز ، می بينم اکثر اون کارها جوهره اش صميميت بوده، عشق بوده، و نتيجتأ مردم هم پذيرا بودند و اين عشق رو حس کردندو بدون اينکه بدونن، اين عشق نفوذ کرده تو وجودشونو تاثير گذار بوده و کارهايی هم داشتيم که شاعر انگليس بوده، آهنگساز مثلأ آفريقا بوده، خواننده اش لوس آنجلس بوده و تنظيم کننده اش هم از ايران سفارش نت نويسی اش رو داده .
داريوش ، همواره گفتی، از عشق بگو ؟
عشق نيروی عظيمی ست . نيروی بسيار بزرگی ست که اونو ما بايد تو خودمون پيدا کنيم ، گمشده ها رو . هميشه ميگم : بيرون چيزی که هست متعلق به ما نيست؛ ماشينه، خونه ست امثالهم ؛ درونمون احتياج به نيروی عشق داره عشقی که بتونه بارور بشه ، عشقی که بتونه رشد کنه، عشقی که ايثار در اون باشه ، يک کاری کنيم که دوستمون داشته باشن ، اينها در کنار هم نيرويی ست به نام عشق ، و عشق نيرويی ست که خداوند در در قطره های وجود هر کسی مستتر کرده است و بسيار زيباست که انسان ها همديگر رو دوست داشته باشند ، به همديگر عشق بورزند ، در وهله ی به خاطر خودشون، چون اين نيرو بر می گرده به خودشون و تا دوست داشته باشی ، دوستت دارند. و همون نيروی عشق و ايمان در کنار هم مثل خواهر و برادری هستند برای زندگی برای پايداری، برای مبارزه ، برای بدست آوردن ، و در کنار هم بودن حربه و نيرويی ست که هيچکس نميتونه متلاشی اش کنه.
داريوش از نيروی عشق و مبارزه گفتی، با جوونهای سرزمينت و با دانشجويانی که شنونده ی آثار تکان دهنده ی تو هستند با آنها چه صحبتی داری؟
( مکث، همراه با بغض)
جوونهای ما هميشه مظلوم ترين قشر جامعه ی سرزمين ما بودند، مورد بی مروتی، بی انصافی قرار گرفتند، با تمام اين اوصاف هميشه حقشونو در دراز مدت گرقتند، و همين که نگاه می کنم نسل جوان ما ، از هر جهت داره بهش ظلم ميشه؛ کوچکترين حق آزادی يک انسان رو ازش گرفتند و از خداوند می خوام که اون عشقو دوباره به اون سرزمين بر گردونه، بتونه مردمو متحد کنه ، مردم بتونن در کنار هم باشن و ما هم که در خارج نشستيم بتونيم پشتيبانشون باشيم تااون سرزمين به حال عادی خودش برگرده ؛ الان يک کشتی طوفانی ست اون سرزمين، پر از سرمايه ای که در اين کشتی نهفته و به تاراج رفته و به تاراج داره ميره و به اميد خداوند ؛ چنان نماند و چنين نيز نخواهد ماند.
به قول خود تو داريوش، « جنازه ای ست اين رژيم که روی دست اين ملت مونده »
- دقيقأ ، هيچ دوره ايی از تاريخ، اينقدر ظلم نشده بود، اينقدر بی احترامی به جامعه ی ما نشده بود، در هر صورت يک فريبی، يک شارلاتان بازي ايی پشت اين سيستم هست که تاريخ و اين 25 سال، پرونده اش رو نشون داده ؛ اين شارلاتانيزم بايد ازبين بره و مطمئنم که سر زمين ما به آرامش خواهد رسيد .
داريوش عزيز شايد در حيطه ی کار تو نباشه، تعريف تو از رسانه چيست؟ چون در خلال برنامه ی خودت تعريف قشنگی رو در اين رابطه بکار بردی که « رسانه نگهبان جامعه ی خودش هست...»
- دقيقأ، همونطور که گفتم ، منهم قبلأ اونو خوندم و ميبينم که واقعيت همينه، رسانه به غير از خبر رسانی، حکم نگهبان اجتماع رو هم داره، نگهبان اجتماع طبيعتأ دلسوز و خير خواه جامعه اش است . و همه اش داريم تجربه
می کنيم ، در خارج از کشور داريم تجربه می کنيم.
داريوش ، من تعريفی که از رسانه های تصويری دارم ، معتقدم که اينها راديوهای تصويری هستند، و اين راديوهای
تصويری با مخاطب قرار دادن مستقيم و غير مستقيم با مردم و به قول خودت با نسخه پيچيدن برای مردم و با رويای برگشتن و روزی بخواهند صاحب حکومت باشند .. نظر تو چيست ؟
- ببينيد، اين انقلاب، آشفتگی و خرابی بوجود آورد، مهره ها سر جای خودشون نيستند، کسانی که حرفه شون رسانه بوده، روزنامه نگار بوده، اهل تلويزيون بوده ؛ معدود کسانی هستند که از قديم بودند و اومدند و کار خودشونو دارند ادامه ميدن، اين طبيعتأ اختلال بوجود مياره ، رسانه داری ، يک حرمتی داره، يک آگاهی می خواد، يک فرمولی داره ، و وظايفی رو بايد داشته باشند، من هميشه سعی می کنم تعريف خودمو در زبان شعر پيدا کنم ؛ اين گرفتاری جامعه ی رسانه ای رو ما از قديم داشتيم ، از همون صد سال پيش ، هميشه رسانه ها يک جوری غرض ورزيها و رقابت هايی با يکديگر داشتند و با اون شعر نويسنده را بايدی چهار چيز ، اون موقع تلويزيون نبود، راديو نبود، ميکروفون نبود، اون موقع می گفت نويسنده ؛ حالا ما قبول می کنيم که اين نويسنده ، دوربينه، همون ميکروفونه ، همون قلمه)
نويسنده را بايدی چهار چيز
دل و دست و وجدان و افکار تميز
اگر آنکه نا پاک شد اين چهار
ز نا پاکی صاحبش شک مدار
قلم چون گرفتی دو رويی مکن
غرض ورزی و کينه جويی مکن
قلم گير و همچون قلم راست باش
نه هر کس خيال کجت خواست باش
قلم گر خلاف ره مردم است
قلم نيست ، نيش دم کژ دم است
و رسانه های ما ، بنزين جمهوری اسلامی هستن، و اين ماشينو اينها دارن ميبرن جلو؛ اصلأ احتياجی به اين نيست که رژيم تفکرش رو بذاره در خارج از کشور که با رسانه ها چکار کنه ، به قول معروف « هر کسی يک قيمت داره، خوش به حال اون کسی که نتونن بخرنش» ، رسانه های ما اميدوارم با هم همبسته بشن و اميدوارم اينقدر که هر کدومشون دم از همبستگی می زنن و پيام همبستگی ميدن خودشون به اين تفاهم برسند . بايد اول خودشون همبسته بشن ، ولی نمی دونم اين غرور کاذبه، نمی دونم وابستگيه، نمی دونم ، نمی خوام اهانتی بشه ،اين قدرت طلبيه، چون قدرت بسيار انسان رو کور می کنه. اميدوارم خداوند در رحمتش رو به روی رسانه ها باز کنه و بتونه در يک راستا و يک مسير و يک هدف با پشتيبانی از جوانان و دانشجويان و مردم سر زمينمون ، حرکات مثبت، و نوشتار و تصوير مثبتی تحويل اون جامعه بدهند .
داريوش دغدغه ی تو برای ترک اعتياد جوانان ايران همواره بوده و حتی تو کتابی رو با نام( تولد دوباره )معرفی کردی ، فکر نمی کنی که اين معضل ريشه در جمهوری حاکم بر ايران ما داره و اين جريان فکر نمی کنم که بتونه چاره ساز باشه!
من هميشه ميگم، ما بعد از اينکه اين نعش به خاک سپرده شد ، خواهيم ديد که چه صدمه ايی به جامعه ما خورد، نسل نوجوان ما در حال از بين رفتن و فرو پاشی ست ؛ ببينيد از نظر روحی تيم ورزشی مون، روحيه ی يک تيم از رژيمی مياد که در اون سرزمين حاکمه ، مردم عبوس، مردم گرفته ی ما پشت اين حالت انسانی که متاسفانه به وجودشون تحميل شده ، اون هم باعث و بانی اش همون رژيم حاکمه شبيه يک باند مافيايی که بگيم ماموريتی برای اينکار داشته باشه ، دو هزار کيلومتر مرز افغانستان به راحتی باز هست برای ورود روزی 5 تن ، موقعی که مصرف ترياک در تهران هست و از طرف رژيم دلسوزی نميشه ، خيلی از مسئولين هستند که فرياد می زنند که دست مافيا در اين کاره ، خود مسئولين دلسوز که در ادارات بهزيستی و مبارزه با مواد مخدر هستند که فرياد بر آوردند که دست کسانی در اين کاره که نمی خواهند ، و مخصوصأ دارند نسل ما رو سوق ميدن رو به نابودی و قابل گذشت نيست و اين صدمه ايی ست که جبران کردنش بسيار زمان می خواد ، بچه ايی که الان 9 سالشه در 18 سالگی يک بيمار روحی ، چه عشقی به زندگی خواهد داشت .
از يک طرف 28% از مردم که در شرايط روحی بدی بسر می برند و اونها هم پناه می برند به مواد مخدر ، هر 5 دقيقه از هر خونه مواد مخدر پيدا ميشه ، مامورين تشويق می کنند .
زندان های ما پر معتاده ، هر کسِ سالمی هم که باشه بره در اون زندانها معتاد مياد بيرون، ايدز در اون زندانها بيداد می کنه اينها صدماتی ست روحی و انسانی که به اون سرزمين وارد شده، اينها رو کی جبران خواهد کرد و آيا جوابگوی آن خود مردم خواهند بود؟ / به اميد خدا دوباره می سازمت وطن بتونه کارساز باشه
به اميد اون روز داريوش عزيز