کتابو برداشتم
تاخواستم باز کنم
مامان اومد تو اتاق
کتابو گذاشتم رو میز
عاشقانه ها..
برداشت گفت عاشق شدی؟
خندیدم
خیلی بلند
فکر کنم نمیخواستم لو برم
هرچند مامان میدونه
میخواد اعتراف کنم
اما نمیکنم
همیشه میزنم به لودگی
گفتم ای مامان جان
ازعشق شعراش نصیبمون شده
خواست بره گفت
کاش عاشق میشدی
ومن توی دلم میگم کاش نمیشدم
---------- Post added at 02:27 PM ---------- Previous post was at 02:25 PM ----------
هر نفس مي رسد از سينه ام اين ناله به گوش
که در اين خانه دلي هست به هيچش مفروش!
چون به هيچش نفروشم؟ که به هيچش نخرند
هرکه بار غم ياري نکشيده ست به دوش
سنگدل ، گويدم از سيم تنان روي بتاب
بي هنر ، گويدم از نوش لبان چشم بپوش
برو اي دل به نهانخانه خود خيره بمير
مخروش اين همه اي طالب راحت! مخروش
آتش عشق بهشت است ، مينديش و بيا
زهر غم راحت جان است ، مپرهيز و بنوش
بخت بيدار اگر جويي با عشق بساز
غم جاويد اگر خواهي ، با شوق بجوش
پر و بالي بگشا ، خنده خورشيد ببين
پيش از آني که شود شمع وجودت خاموش!!!
---------- Post added at 02:28 PM ---------- Previous post was at 02:27 PM ----------
چغدر تلخ میگذرد واقعیت بودنت ...
تمام وجودم را احساست محاصره کرده انگار بی پناه و بدون هیچ سلاحی در میان گرگ هایی که شراره خون از دیده شان جاری است رها شده ام
دوست بی همتای من ... تمام همتم برای فراموشی ذهنت از خستگی ها بود و غافل از آنکه تو در عمق بیداری دیگران فراموش شده ایی
با آنکه دستانم توانی برای یاری ات ندارد ولی به سویت محتاج است ...
مرا در عمق باورت بیاب که تنها در خاطرت نمانم
خداوند امروز صدای ناله هایت را به پرندگان داده بود نمیدانی چغدر دلشکسته میخواندند ... کاش صبح فردا از آن تو باشد