تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 5 از 7 اولاول 1234567 آخرآخر
نمايش نتايج 41 به 50 از 67

نام تاپيک: دست نوشته های amir 69

  1. #41
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    اینکه ما از بازیگری خوشمان نمی آید، احتمالا برمی گردد به نقش او. چون بازیگر تنها یک بازیگر است. آنچه ما داریم از او می بینیم و تنفر ما را حتی بر می انگیزد یک نقاب است که فیلمنامه به صورتش کشیده است. او باید چیزی باشد که می گویند.حتی در جزئیاتش. من معتقدم هر چه تنفر آدم از بازیگر بیش تر باشد او بازیگر تواناتری ست. معمولا آدم بَده ی داستان بودن سخت تر است. و من به تمام آنها احترام ویژه ای می گذارم. حالا اگر این فیلم ، بازیگر و کارگردان را تعمیم بدهیم به زندگی ، آدم هایش و ...؛ می شود گفت که آدمی که ما از او خوشمان نمی آید احتمالا نقش بدی را بهش داده اند. بیچاره شانس نداشته. وگرنه پشت آن چهره ی منفور می شد آدم های خوبی هم پیدا کرد. این چیزها را که در برخورد با آدمها در نظر بگیرم راحت تر می شود باهاشان کنار آمد.

  2. 4 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #42
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    بیا کمی بخندیم. و فکر کنیم که هر کسی که دارد گریه می کند به خاطر پیازی ست که پوست می کند. بی خیال دنیا و هرچه درونش هست. میگویند به پشیزی هم نمی ارزد. البته برای بعضیا پشیز هم چیز زیادی ست. ما که آن بعضی ها نیستیم. ببین من خودم یک اسکناس پنج هزار تومانی توی جیبم دارم. دستت را بگذار توی جیبم. من هم دستم را می گذارم دور کمرت و می رویم. بیا برویم. برویم تا آخر همین کوچه ی بن بست. برویم و کشف کنیم که ته ِ ته ِ این کوچه، همانجا لای دیوار بتنی اش، یک در ِ جادویی جا خورده است. منتظر ما، من و تو ، که برویم و پیدایش کنیم. بگذریمش. و بعد به هر که رسیدیم بگوییم آخر کوچه های بن بست درهای خوبی دارد. و آن ور در ها همیشه خبر های خوبی ست. حداقلش تا قبل از باز شدن در می توانیم امیدوار باشیم. بیا برویم..

  4. 3 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #43
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    .. جزئیات صورتـت دارد یادم می رود. به گمانم اگر در خیابان - وقتی که حواسم به تنه ی عابر سمت چپی نباشد - ببینمت، بایستم. لحظه ای مکث کنم؛ سه یا چهار ثانیه. و بعد با شتاب برگردم. و بلند به نام صدایت کنم. بگویم:... . نام هم از جزئیات آدم هاست یا نکند.. ؟!

  6. 6 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #44
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    ...تو دیگر آن جنبه ی درد آلودگی ات را از دست داده ای
    و از آن خاطرات مهلک تنها یادی مانده
    که به خاطر آوردنش
    فقط لبخند نامحسوسی را روی لب هایم مرتب می کند.

  8. 5 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #45
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    از یک جایی شروع می شود
    و جایی نرسیده به پایان، به پایان نمی رسد.
    رسیدن تخیلی ترین فعل دستور زبان است.
    ما زندگی می کنیم که نرسیم.
    و روزی از همین روزها
    مرگ به خود می آوردمان که به زندگی هم نرسیده ایم.
    Last edited by amir 69; 12-08-2010 at 12:19.

  10. 5 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #46
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    می دانی ؟ نه نمی دانی. آخر تو چطور باید بدانی؟
    کم آوردن آدم ها را فقط خودشان می فهمند.
    حتی وقتی جلوی آینه ایستاده اند او تصویری از کم آوردن نشان شان نمی دهد.
    دیدنی نیست که.
    آدم ها از درون کم می آورند.
    و آنجا
    در تاریکی شب ها،
    نیمه شب ها،
    گاه و بی گاه،
    بین فاصله ی بیدار شدن تا سحری خوردن،
    بین سکوت بعد نماز صبح تا خوابیدن،
    این کم آوردن را حس می کند.
    لمس می کند.
    دردش را.
    درد تصویرهای مبهم را.
    تصویرهایی که تارند و مه آلود.
    که مجسم نمی شوند.
    که نمی توانند.
    که تنها تجسم ناتوانی اند.
    ناتوانی.
    بعضی وقتها،
    نیمه ی راه نرسیدن
    به این فکر می کنم بهتر نیست که
    توقعم را،
    مقصدم را ،
    خودم را .. پایین بکشانم.
    آنقدر پایین بیاورمش که رسیدن دو قدم جلوتر ازمن باشد.
    و گاهی خسته تر لجم می گیرد
    که می گویم پیچ قبلی آخرش بود.
    که من خیلی وقت است رسیده ام.
    این رفتن و ادامه دادن ها
    فقط برای پیدا کردن جایی خوب برای افتادن است.
    و من وظیفه ام را انجام داده ام..

  12. 7 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #47
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    امروز ؛
    استاد همون جور که داشت مدار دیودی رو حل می کرد
    رفت توی حال خودش
    از این حس و حال هایی که درخت می کشی
    یا یه مستطیل رو هی پر رنگ می کنی
    من می فهمم این حس ها رو.

    دور جوابی که جواب آخر نبود مستطیل کشید
    رفت توی حال خودش
    پر رنگ کرد و پررنگ کرد
    ما ساکت بودیم
    هر 6 تامون
    دلمون نیومد حرف بزنیم..

    به خودش که اومد
    همون طور که به دیوار چسبیده به تخته تکیه زده بود
    زل زد به پنجره ی روبروش
    گفت :

    خدا شونه هامون رو فقط واسه این نداده که غم ها رو تحمل کنیم
    گاهی لازمه بالا بندازیمشون و بگیم : بیخیال !

    شونه ش رو بالا انداخت و مسئله رو تا آخر حل کرد.

  14. 7 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #48
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    دارم تقاص کدام زمستان نیامده را پس می دهم؟

    من که کاری به کار تو نداشته ام.
    تنها گاهی
    پاییزی که بعد آن تابستان آمد را
    لابلای سوال های بی جواب کودکی ام گذاشته ام.
    همین..

    ایوان مان دیگر از سر و صدای جوجه پرستو ها خالی ست
    همه شان بزرگ شدند
    رفتند پی زندگی شان.

    من برای تو
    همان کنج دیوار بودم
    که بزرگ شدندت را نظاره می کرد
    و رفتن ت را.

    من بعد از تو
    همان پنجره ام که آمدن را انتظار می کشد
    امدن بهاری را
    که پسِ زمستانی نیامده خواهد آمد..

  16. 9 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #49
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    من منتظر اتفاقم.
    اتفاقی که تو را بیاورد وُ
    دیگر مهم نباشد درخت ِ آنور دیوار کاهگلی مان
    برف می آورد یا شکوفه
    دیگر جهت پرواز پرنده ها هم مهم نباشد.
    من منتظر اتفاقم.
    از آن دست اتفاق ها که با فکر افتادنش می شود تمام روزهای برگریزانی یک درخت را شمرد،
    از همان ها که با شمردن ِ برفهایی که روی لبه ی حوض می نشینند می شود روزهای نیفتادنش را از بر شد،
    از همان ها که ترس نیفتادنش می تواند آدم را از پا بیندازد
    از همان اتفاق ها که خودت خوب می دانی
    از همان ها که جلوی آینه هر روز مویش را شانه می زنی
    از همان ها که...
    من منتظر تو ام که تنها اتفاق نیفتاده ی منی.

    پرستو ها که آماده ی کوچ می شوند، یاد تو میفتم.
    دیگر نمی دانم پاییز را عاشقم
    یا فعل آمدنی را که پاییزها نمی شود با تو صرف ش کرد.

    من تاب انتظار ندارم،
    اتفاق بیُفت !

  18. 9 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #50
    آخر فروم باز amir 69's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2008
    محل سكونت
    همان حوالی
    پست ها
    1,259

    پيش فرض

    همه مان منتظریم. یک اتفاقی هست که باید در زندگی مان بیفتد.
    بعضی ها می دانند آن اتفاق چیست و منتظرش هستند.
    عده ای منتظر اتفاق نادانسته ای زندگی می گذرانند.
    این انتظار می تواند شوق و انگیزه ای ایجاد کند.
    می تواند آدم را بِکِشاند به راه.
    می تواند هم یک انتظار معمولی باشد.
    مثل ایستادن توی ایستگاه متری
    هیچ کاری نتواند بکند.
    بسته به آدمش است.

    من آدم دنبال اتفاق دویدن نیستم!

  20. 3 کاربر از amir 69 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •