تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 6 از 131 اولاول ... 23456789101656106 ... آخرآخر
نمايش نتايج 51 به 60 از 1301

نام تاپيک: معرفي كتاب هايي كه خوانده ايم

  1. #51
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mehdi_bjt's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2005
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    277

    12 ربه کا

    تا الان بهترین رمانی که خوندم "ربه کا" بوده از دافنه دوموریه .
    بهترین فیلمی هم که دیدم "سینما پارادیزو"

  2. #52
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    یک کتاب دیگه که تازه خوندم "وداع با اسلحه " نوشته ارنست همینگوی بود خیلی رمان قشنگی نیست اما قشنگ حرفهایی برای گفتن داره درباره اوضاع جنگ این که چه طور بعضی ها وارد جنگ شدن چه طور خارج شدن و البته قدرت داستان به نظر من توی چند صفحه اخرشه
    رمان تلخی است. نه به خاطر ماجراهایش بلکه لحن نویسنده تلخ و جدی است. البته همینگوی در جنگ بدلیل سر و کار داشتن با وسیله ارتباطی ان زمان یعنی تلگراف ؛ ربان نوشتاری اش نیز از این امر تاثیر گرفته. او سریع و در کمترین کلمات حرفش را میزند.

  3. #53
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    تا الان بهترین رمانی که خوندم "ربه کا" بوده از دافنه دوموریه .
    بهترین فیلمی هم که دیدم "سینما پارادیزو"
    من فیلم "ربه کا" را دیده ام به کارگردانی هیچکاک. گرچه معتقدم که هیچ برداشتی دیگرگونه از یک رمان نمیتواند کامل و کافی باشد.

  4. #54
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    من فیلم "ربه کا" را دیده ام به کارگردانی هیچکاک. گرچه معتقدم که هیچ برداشتی دیگرگونه از یک رمان نمیتواند کامل و کافی باشد.
    منم این موضوع را تائید می کنم فیلم هیچ وقت به قشنگی و کاملی خود کتاب نیست
    البته من ربه کا را فقط کتابشو خودنم اینو از سایر تجربه هام می گم

  5. #55
    اگه نباشه جاش خالی می مونه mehdi_bjt's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2005
    محل سكونت
    شیراز
    پست ها
    277

    12 بدک نبود

    فیلم ربه کا هرچقدر هم که بد باشه یه خوبی داره . اونم دوبله قدیمی
    فیلمه که آدمه به گذشته میبره .

  6. #56
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    فیلم ربه کا هرچقدر هم که بد باشه یه خوبی داره . اونم دوبله قدیمی
    فیلمه که آدمه به گذشته میبره .
    من نگفتم بد. هیچکاک و فیلم بد؟ اتفاقا فیلم خوبیه. منتها صحبت اینست که اقتباس هر چه هم خوب باشه به پای خود اثر نمیرسه. البته دوبله عالی آن نیز مورد تایید من است.

  7. #57
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    "کافکا" دنیای عجیبی دارد. نمیدانم رمانی از او خوانده اید یا نه. "مسخ" او که معروف است. اما رمان " قصر" حالتی عجیب دارد. مقصدی که در چند قدمی تست اما نمیتوانی به آن برسی در حالیکه مرتبا به آن نزدیک میشوی.
    "قصر " را بخوانید و جهانبینی ای دیگر را تجربه کنید.

  8. #58
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    کاشک بچه ها راجع به رمانهایی که معرفی می کنید یک کم بیشتر حرف بزنید راجع به طرز نوشتنش و مووضعش که بقیه هم متوجه بشن علاقه مند به خوندنش هستن یا نه

  9. #59
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    کاشک بچه ها راجع به رمانهایی که معرفی می کنید یک کم بیشتر حرف بزنید راجع به طرز نوشتنش و مووضعش که بقیه هم متوجه بشن علاقه مند به خوندنش هستن یا نه
    با من که نبودین؟ بودین؟ خب باشه!
    در رمان "قصر" که اثر کافکاست یک نفر هست که میخواهد به قصری که در چند کیلومتری هست برسه. 2 تا همراه هم داره. اما در طول این سفر انگار دستی نامرئی نمیذاره که او به قصر برسه. البته این تفسیر من است از دست نامرئی وگرنه داستان کاملا در یک فضای رئال اتفاق می افته.
    باور کنید نمیشه بیشتر توضیح داد آخه یک اثر خوب را نمیشود زیاد تعریف کرد.

  10. این کاربر از sise بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  11. #60
    آخر فروم باز sise's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    Anywhere but here
    پست ها
    5,772

    پيش فرض

    اینهم درباره رمان" ناتور دشت" اثر جی دی سالینجر که قبلا معرفی کرده بودم.
    رمان ناتور دشت (ترجمه محمد نجفی، انتشارات نیلا) به خوبی انزوای درونی نسل جوان غربی را به نمایش می گذارد و انحطاط و استحاله فکری جامعه مدرن امروز را دم می زند. در این رمان، ما با جوانی به نام ((هولدن کالفید)) روبرو هستیم که ماوقع آن چه چند روزی بر او رفته است را برای یک روانکاو بازگو می کند. در این شرح ماوقع با معصومیت نوجوانی مواجه می شویم که از دنیای تاریک و پوچ جامعه خود و از نابودی ارزشها و فراموشی کودکی او شکوه می کند. او عصیان می کند، از مدرسه فرار می کند و سیری غریب را طی می کند و آدم بزرگ ها را به سخره می گیرد، و با توجه به خودآگاهی که بدان دست پیدا می کند، برای خویش نقش نگهبانی و راهنمایی جامعه را برعهده می گیرد. او ناتور دشت است. نگهبان دشت مدرن امروز جهان. ویژگی جالب و مثبت این کندوکاو و مکاشفه در جامعه غربی آن است که آسان و بدون هیچ تکلف و پیچیدگی به آن نگاه می کند. هولدن، جهان اطرافش را میبیند و به ما نیز نشان می دهد البته با لحنی طناز و گزنده! به نظر من وجودچنین رمانهایی، از بسیاری تئوری های جامعه شناسی خشک و توخالی که هنوز نتوانسته اند جامعه مدرن و مفهوم مدرنیته را بشناسند، بهتر می تواند جامعه شناسی غرب و آشنایی با مدرنیته باشد. البته با توجه به این مسئله مهم که اینها فقط جنبه تاریک و شب مدرنیته است، ما نباید و نمی توانیم تمام دستاوردها و ارکان مدرنیته را در این تاریکی ها خلاصه کنیم و نتیجه گیری کنیم! ما در لحظه لحظه زندگی امروزمان نیازمند دستاوردهای مدرنیته هستیم و چه خوب می شد تمام این روشنایی ها را می گرفتیم و تاریکی ها را به خود غربیان وامیگذاشتیم.



    آغاز فصل 1:

    اگه جدا می خوای دربارش بشنوی لابد اولین چیزی که می خوای بدونی اینه که کجا بدنیا اومدم و بچگی گنده م چه جوری بوده و پدرمادرم قبل از بدنیا اومدنم چیکار میکردن و از این جور مزخرفات دیوید کاپرفیلدی. اما من اصلا حال و حوصله تعریف این چیزها رو ندارم.... فقط داستان اتفاقات مسخره ای رو که دور و بر کریسمس گذشته، قبل از این که حسابی پیرم درآد، سرم اومد و مجبور شدم بیام اینجا بی خیالی طی کنم رو برات تعریف می کنم.....





    آغاز فصل 12:



    .....تاکسی ای که گرفته بودم خیلی قدیمی و قراضه بود و بویی میداد که انگار یکی توش تگری زده. هر وقت شبها تاکسی می گیرم، همین بوی تهوع آور توش میاد. از اون بدتر این که بیرون با این که شب یکشنبه بود ساکت و ملال آور بود. هیشکی رو تو خیابون ندیدم. هر از گاهی میشد یه زن و مرد رو که دست دور کمر هم از خیابون رد میشدن یا لات ولوت ها رو با دوست دخترهاشون دید که همه شون از خنده به یه چیزی غش کرده بودن. که میشد شرط بست اصلا خنده دار نیست. وقتی کسی شبها دیر وقت تو خیابون می خنده، نیویورک افتضاح می شه. همیشه هم من رو افسرده می کنه و احساس تنهایی بهم دست می ده. بعد از یه مدتی من و راننده تاکسی سر صحبت رو باهم باز کردیم. اسمش هورویتس بود. خیلی بهتر از راننده قبلی بود. به هرحال فکر کردم شاید برنامه اردکها رو بدونه. گفتم: __هی هورویتس تا حال از د دریاچه سنترال پارک رد شدی؟ __ آره چطور؟ __اون اردکها رو دیدی که توش شنا میکنن؟ تو فصل بهار؟ می دونی زمستونها کجا میرن؟ __کی ها کجا میرن؟ __اردکها، می دونی؟ هورویتس برگشت و به من نگاهی انداخت. از اون آدمهای بی صبر و طاقت بود ولی آدم بدی نبود. گفت: __ من از کجا بدونم؟ جواب یه همچین سوال مسخره ای رو از کجا باید بدونم؟ گفتم : خوب حالا عصبانی نشو. خیلی عصبانی بود. ___ کی عصبانیه کسی عصبانی نیست.......



    فصل 19 (گفتگو با لیوس در یک کافه):

    ....داشتم زیادی خودمونی می شم. خودمم فهمیدم ولی این یکی از بدیهای لیوس بود. وقتی تو ((ووتن))بودیم همه جور سوال خصوصی از آدم می پرسید ولی وقتی همون سوالها را از خودش می پرسیدی عصبانی می شد. یکی از آشکالهای این آدمهای روشنفکر و باهوش اینه که درباره چیزی حرف نمی زنن مگه این که مهار کار دست خودشون باشه . همیشه وقتی خودشون خفه شدن تو هم خفه شی و وقتی خودشون می رن تو اتاقشون تو هم بری.....



    فصل 24 (گفتگو با معلم قدیمی ش آقای آنتولینی):

    .... دورباره سعی کرد تمرکز کنه. بعدش گفت: __ سقوطی که من بهش اشاره می کنم و فکر می کنم تو دنبالش هستی. سقوط بخصوصیه. یه سقوط وحشتناک. ...همه چی برای کسی که لحظه ای تو عمرش دنبال چیزی می گرده که محیطش نمی تونه بهش بده یا فقط خیال می کنه که محیطش نمی تونه بهش بده آماده س. واسه همین هم دست از جستجو می کشه. حتی قبل از این که بتونه شروع کنه، دست می کشه. متوجه می شی؟ __ بله آقا __حتما؟ __ بله. بلند شد و دوباره لیوانش رو پر کرد....نگاه عجیبی بهم انداخت: __اگه یه چیزی برات بنویسم قول می دی با دقت بخونیش و نگهش داری؟ __ بله حتما. همین کار رو هم کردم هنوز هم اون چیزی روکه نوشت دارم... ((مشخصه یک مرد نابالغ این است که میل دارد به دلیلی با شرافت بمیرد و مشخصه یک مرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی با تواضع زندگی کند.)) .....

  12. این کاربر از sise بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •