«لذتي بالاتر از اين نيست كه مرد دشمنانش را به زانو درآورد و در مقابل خويش بر خاك افكند. بر اسبهايشان سوار شود و اموالشان را از چنگشان بيرون آورد. چهره عزيزانشان را غرق در اشك ببيند و زنها و دخترانشان را تصاحب كند.» چنگيزخان
همسري پيدا ميكنيد. به جايي ميرسيد. تمام دنياي زمانتان را ميگيريد و در طول عمرتان به عظمتي دست مييابيد. اما در بلندمدت، اينها واقعا چقدر اهميت دارند؟ پس از آنكه مرديد، ميآيند دفتر كارتان را خالي ميكنند. عكس يادگاريتان را هم از روي ديوار بر ميدارند. تنديس شكوهمندي كه از خود ساخته بوديد، در بادهاي ويراني فرو ميپاشد.
يك راه براي غلبه بر فناپذيريتان بنيانگذاري يك سلسله پادشاهي است. گروهي موفق از نسل شما ميتوانند خودشان را نسل در نسل نگهدارند و نامتان را زنده نگهدارند… يا دست كم DNAتان را. اين همان كاري است كه چنگيزخان انجام داد و با موفقيت حيرتآوري هم اين كار را انجام داد. امروزه حدود 16 ميليون مرد به اضافه تعداد نامعلومي زن، مستقيما از او نسب ميگيرند. خانواده بزرگ خان در يك نقشهبرداري گسترده از DNA پيدا شدند.
وقتي ژنهايمان را به فرزندانمان منتقل ميكنيم، برخي نشانگرهاي (marker) ژنتيكي شاخص نيز به آنها ارث ميرسد. دانشمندان در طول 20 سال گذشته آموختهاند كه چگونه اين نشانگرها را تشخيص دهند و چگونه از آنها در بررسي تاريخ انسان استفاده كنند. براي مثال، آثار مربوط به انتشار گونهها از آفريقا به ديگر نقاط جهان حدود 50 هزار سال پيش در اين نشانگرها حفظ شده است.
ژنتيكدانان نيز براي به دست آوردن اطلاعات بيشتر درباره تبار نياكاني اقوام بخشهاي مختلف جهان، از نشانگرهاي ژنتيكي استفاده كردهاند. دستاوردهاي ژنتيكي چنگيزخان در پژوهشي كه در آن يك تيم بينالمللي، DNA متعلق به 2123 مرد از آسيا را تحليل كرد آشكار شد. چرا فقط مردان؟ زيرا كروموزوم Y برخلاف كروموزومهاي ديگر، در هر مرد معمولا فتوكپي كروموزوم Y پدرش است. (كروموزومهاي ديگر جفتياند و پيش از آنكه ما آنها را از پدر و مادرمان به ارث ببريم با هم مخلوط ميشوند.)
ژنتيكدانان در بررسي مردان آسيايي يك نشانگر ژنتيكي فوقالعاده قابل توجه كشف كردند. اين نشانگر در مرداني يافت شد كه در منطقهاي پهناور از چين تا مغولستان و از آنجا به طرف غرب تا ازبكستان زندگي ميكنند. هشت درصد از مردان اين منطقه داراي اين نشانگر هستند. فراسوي اين مرزها نشانگر مورد بحث تنها در نيم درصد از مردان آسيايي يافت ميشود. بررسيهاي دقيقتر نشان داد كه اين نشانگر احتمالا هزار سال پيش، به اضافه يا منهاي سه قرن، از مغولستان منشا گرفته است.
تمام اين شواهد ژنتيكدانان را به سوي نتيجه هيجانانگيز رهنمون شد: مرداني كه داراي اين نشانگر خاص هستند همگي از چنگيزخان نسب گرفتهاند. خان حدود سال 1162 در مغولستان به دنيا آمد و از چهل سالگي به بعد شروع به كشورگشايي كرد كه سرانجام آن امپراتوري عظيمي بود از كرانه درياي خزر تا ساحل اقيانوس آرام. تعداد فرزندان خان هم از زنان خودش و هم از زنان ديگر بسيار زياد بود. پسرانش كه مرزهاي امپراتوري مغول را تا اروپا گسترش دادند نيز خودشان فرزندان بسياري داشتند. اگرچه امپراتوري ظرف چند دهه پس از مرگ خان در سال 1227 تجزيه شد، فرزندان مذكرش تا قرنها بر بخشهاي وسيعي از آن حكومت كردند و همچون نياي خويش آنها نيز فرزندان بسياري داشتند.
اگر حق با ژنتيكدانان باشد، خان و فرزندانش كروموزم Y مختص او را به حدود نيم درصد از جمعيت جهاني مرداني كه امروزه زندهاند، يا به عبارت ديگر به حدود 16 ميليون مرد منتقل كردند. جالب آنكه تقريبا تمام اين مردان اكنون در منطقهاي زندگي ميكنند كه با مرزهاي امپراتوري باستاني مغول مطابقت دارد. ظاهرا پادشاهان ديگري نيز بودهاند كه به انواع مشابهي از موفقيت ژنتيكي دست يافتند. ژنتيكدانان ايرلندي نشانگري كشف كردهاند كه از هر پنج مرد در شمال غربي ايرلند يك مرد آن را دارد. از اين گذشته پي بردهاند كه اين مردان در يك چيز ديگر نيز با هم مشتركند و آن نام خانوادگيشان است.
از مدتها پيش چنين پنداشته ميشد كه افرادي با نامهاي خانوادگي ايرلندي خاص، نظير O`neil (O در ابتداي نامهاي ايرلندي به معناي زاده يا پور است – م) بايد از تبار سلسلهاي از پادشاهان ايرلندي به نام Ui Neil باشند و از ديرباز اعتقاد بر اين است كه بنيانگذار سلسله Ui Neil سلحشوري به نام «نيال» Niall نه گروگان» است. بررسيهاي ژنتيكي اخير نشان ميدهند كه نيال كروموزوم y خويش را براي بيش از 2 ميليون مرد ايرلندي كه اكنون زندهاند به ميراث گذاشته است.
با آنكه شايد اين دستاوردهاي توليدمثلي شما را تحت تاثير قرار دهد، اما در عمل آن قدر هم كه به نظر ميرسد قابل ملاحظه نيستند. چنگيزخان و نيال نهگروگان نسبت به ديگر مردان روزگار خويش هيچ نوع برتري زيستشناختي نداشتند. روي كروموزوم yشان ژنهايي نداشتند كه پسرانشان را به ابرمرد تبديل كند. موفقيتهاي توليدمثليشان ناشي از قضاي روزگار و حوادث تاريخي بود. آنها با ويژگيهاي شخصيتي مناسب براي شاه شدن در زمان مناسب در جاي مناسب حضور داشتند و فرزندانشان پس از آنها همچنان از مزاياي خانواده سلطنتي، از جمله داشتن فرزندان بسيار برخوردار شدند. در واقع به جاي انتخاب طبيعي،انتخاب تاريخي روي آنها عمل كرده است.
اما در كل تاريخ انسان، نياي چند ميليون مرد بودن چيزي نيست كه بتوان خيلي به آن نازيد. هر چه باشد، هر مردي كه امروز زنده است از يك مرد نسب ميگيرد كه حدود 230 هزار سال پيش در آفريقا ميزيست يعني تقريبا در همان زمان كه گونهها Homosapiens شكل ميگرفت. اين مرد نياكاني نه امپراتور جهان بود و نه يك ابرمرد با برتريهاي ژنتيكي. احتمالا او نيز يكي بوده در ميان توده شكارچي – گردآورندههاي نخستين كه در شرق آفريقا زندگي ميكردند.
او و هزاران مرد ديگر همنسل او كروموزومهاي yشان را به پسران خويش منتقل كردند. اما از خوششانسياش به تدريج تنها كروموزوم y او در كل گونه انسان انتشار يافت. در حالي كه كروموزومهاي y مردان ديگر سرانجام به بنبست رسيد.
معلوم ميشود كه تكتك ژنها نيز شجرهنامه خودشان را دارند. كساني كه داراي نسخه خاصي از يك ژن هستند همگي آن را از يك نياي مشترك به ارث بردهاند. چنانچه در زمان به عقب بازگرديد ميتوانيد آن نياي مشترك كه تمام نسخههاي ژن مورد نظر به آن ميرسند را بيابيد.
اگرچه برخي قطعات DNA به دليل كشورگشايي پادشاهان يا خوشاقباليهاي تاريخي امروزه فراوان هستند قطعات ديگر به لطف كهن انتخاب طبيعي عزيز فراگير شدهاند. هر از گاهي كساني با ژنهاي جهشيافتهاي به دنيا آمدهاند كه به آنها برتري توليدمثلي اندكي بخشيد؛ برترياي كه فرزندانشان نيز از آن برخوردار شدند. براي مثال اين افراد جهشيافته خوشبخت ممكن بود در برابر مالاريا مقاومتر باشند يا لاكتوز را بهتر بتوانند تحمل كنند يا پيچيدگيهاي زبان تمامعيار را بهتر فراگيرند. در تمام اين موارد، نسخه جهشيافته ژن آنها در جمعيت انساني رواج يافت در حالي كه نسخههاي ديگر رو به زوال نهادند.
هرگز دقيقا نخواهيم دانست نخستين بار چه كسي آن ژنهاي سازشي را در خود داشت. اما در نهايت اين مساله اهميتي ندارد. اين ژنها هستند كه به اين نوع عظمنت دست يافتهاند، نه افراد. بيكم و كاستترين مدرك در اين رابطه از ژني به نام ميكروسفالين به دست آمده كه در تكوين مغز دخيل است. هر انساني داراي نسخهاي از ژن ميكروسفالين است. اما يكي از نسخههاي اين ژن فراوانتر از نسخههاي ديگر است و در 70 درصد افراد يافته ميشود.
به تازگي دانشمندان دانشگاه شيكاگو نسخههاي مختلف ژن ميكروسفالين را با هم مقايسه كردهاند تا محاسبه كنند چند وقت پيش همه آنها از يك ژن نياكاني منفرد منشا گرفتهاند.
نتيجه شگفتانگيز بود: بيش از يك ميليون سال پيش – مدتها پيش از آن كه گونه ما ظاهر شود. اما از اين هم عجيبتر آن كه نسخه رايج ميكروسفالين انتشار خويش را 37 هزار سال پيش آغاز كرد. با اين حساب پس نسخه رايج ژن ميكروسفالين در اين فاصله چه ميكرد؟ بهترين تبيين براي اين يافته آن است كه رايجترين نسخه ميكروسفالين در گونه ما از نئاندرتالها به ما رسيده است. نئاندرتالها و انسانها از نياي مشتركي تكامل يافتند كه حدود نيم ميليون سال پيش در آفريقا ميزيست.
نياكان نئاندرتالها از آفريقا خارج شدند و حدود 300 هزار سال پيش به اروپا رسيدند. اين مردمان تنومند و چهارشانه با شكار و ساخت پناهگاه از تغييرات شديد و دائمي آب و هوا در عصر يخبندان جان سالم به در بردند. تا حدود 45 هزار سال پيش اروپا فقط متعلق به آنها بود تا آنكه از آفريقا انسانهاي مدرن از راه رسيدند.
آفريقاييهاي زيرك و ظريف آمده بودند كه بمانند. در طول 15 هزار سال پس از آن نئاندرتالها مدام آب رفتند و به پناهگاههاي كوهستاني دوردست عقبنشيني كردند، در حالي كه انسانهاي مدرن در سرتاسر قاره انتشار يافتند و سپس لحظهاي فرا رسيد كه در آن آخرين نئاندرتال واقعي مرد و به اين ترتيب گونه ديگري روي تل خاكستر انقراض پرتاب شد. انسانها و نئاندرتالها قاعدتا ميتوانستند با هم آميزش داشته باشند،درست همان طور كه امروزه پستانداران ديگري از گونههاي خويشاوند نزديك اين كار را انجام ميدهند و بررسي ژن ميكروسفالين نشان ميدهد كه آنها با هم آميختهاند. فرزندان دورگه نئاندرتال – انسان ژنهاي متعلق به هر دو گونه را در خود داشتند. اما ظاهرا بيشتر ژنهاي داراي منشا نئاندرتالي به تدريج از خزانه ژني انسان محو شدند.
اما داستان ژن ميكروسفالين فرق ميكرد. انسانهايي كه نسخه نئاندرتالي اين ژن را داشتند نسبت به ديگراني كه آن را نداشتند فرزندان بيشتري از خود بر جاي ميگذاشتند و به اين ترتيب ژن مورد بحث بيشتر و بيشتر انتشار يافت. دانشمندان هنوز نميدانند چرا اين ژن نئاندرتالي خاص چنين برتري توليدمثلي قابلتوجهي به انسان داد. اما ميدانند كه ميكروسفالين به ساخت مغز كمك ميكند. نام آن – كه به معناي «سر كوچك»است – از يك نقص مادرزادي ويرانگر ميآيد كه با از كار انداختن اين ژن به وسيله يك جهش ميتوان آن را توليد كرد. (اصولا ژنها را با نقصي مينامند كه صورت از كار انداختنشان پديد ميآيد-م) پس اين امكان وجود دارد كه خود ذهن انسان نيز با يك ژن نئاندرتالي از نو شكل گرفته باشد.
به نظر ميرسد پيروزي در تكامل، مقوله بسيار شگفتانگيزي است. يك ژن ممكن است از گونه نياكانياش جدا شود و به حيات خويش در گونه ديگري ادامه دهد تا به عظمت برسد، حتي آن گاه كه گونه نخست در تباهي انقراض فرورفته است.
Forbes, Jun.2007
(جون من تو تکامل نندازش)