آى آدمها...
معجزه مى خواهيد؟؟؟
من مرگ مغزى نشده بودم...
اما...
ديريست...
دلم را ...
به او بخشيده ام...
آى آدمها...
معجزه مى خواهيد؟؟؟
من مرگ مغزى نشده بودم...
اما...
ديريست...
دلم را ...
به او بخشيده ام...
Last edited by nil2008; 06-09-2014 at 10:13.
بيشتر از هميشه ...
دلتنگم ...
دلتنگ حوض كوچك خانه ى قديميمان...
دلتنگ بوى گلدان محبوبه ى شب كه هوش ازسرمان ميبرد...
وستاره ها كه ديدنشان شبها لالايي بيصدايي بود براى خواب رفتن ما درحياط...
وخنكاى دلچسب صبح زود ...
كه با گرماى پتو،معجونى ميشد براى بيشتر مست كردن ما از خواب...
وآرزوى هميشگي و اغلب دست نيافتني ما:كاش امروز مدرسه تعطيل باشد...
ودرآخر...
من ميمانم واى كاش ها...
ميترسم تاچشم برهم زدنى ،فردا بيايد...
ومن اينبار دلتنگ حال امروزم باشم ...
سرخوشم از اينهمه شادي...
امروز ، شايد آغازى باشد برسوزاندن غمها...
امروز براى من ، همان روز ديگرست...
متشكرم كه به من لبخندى بى منت بخشىدى...
آى آدمها...
بياييد، ارزان ميفروشد ...
به يك لبخند ميدهد...
يك فال گردو را...
همه اش را با دُم شكسته است...
سفيد را دوست دارم...
بخاطر دانه دانه هايى كه لابلاى موهايت، با دست زمان نشسته...
سرخ را ، نيز...
بخاطرگونه هايت ، وقتى سرخوشى...
وسبز را...
كه تداعى چشمانِ مهربان توست...
كمى صبركن...
حالا مى فهمم چرا پرچمِ كشورم را دوست دارم...
چرخ گردون...
عجب اسم بامسمايى...
هرچه ميدوى...
بازهم به سرجاى اولت برميگردى...
آى روزگارِگرگ صفت...
نوبتى هم باشد...
اين بار ...
من بايد چشم بگذارم...
يادت نيست؟؟؟
بارِقبل...
درميان هياهوى روزمرگيها...
هرچه گشتى...
پيدايم نكردى...
دلم ميخواهد، براى يكبار هم كه شده...
كاسه ى سرم رابشويم...
ازخاطرات كهنه وكپك زده...
وآبى بچرخانم...
دلواپسيهاى تَهش را...
وبعد شسته رُفته وتميز...
برش گردانم سرجاى اولش...
ميشود آيا؟؟؟
دلم، به يادت ، سخت ، گيرميكند...
گاهى، يادتو، دلم را مى سوزاند...
دل داغ شده ام ،از دستت ليز ميخورد...
مى افتد...
قل ميخورد...
مى شكند...
چاره اى نيست...
دل بندم...
اين بار...
اگرميتوانى...
دلم رابند بزن...
عيد است ...
عيدقربان...
وبراى من...
يك روزنيست...
سالهاست...
كه قربانِ توشده ام...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)