ما حرفاهایمان را نگــــ@@ــــــاه کردیم و به سمت هم خیره نگریستیم.........
گاهی با بغض گاهی با خنده و گاهی هم با فرسخ ها فاصله فقط به مـــــــــــاه نگریستیم...
حقیقت تلخی است زندگی در سکوت برای یک عمر ندیدن چشمهــــ@@ــــــایش!
ما حرفاهایمان را نگــــ@@ــــــاه کردیم و به سمت هم خیره نگریستیم.........
گاهی با بغض گاهی با خنده و گاهی هم با فرسخ ها فاصله فقط به مـــــــــــاه نگریستیم...
حقیقت تلخی است زندگی در سکوت برای یک عمر ندیدن چشمهــــ@@ــــــایش!
ابن نوشته ها را باید در آغوش او خواند... آهسته زیر گوشش زمزمه کرد...صدا را باید با صدای نفس هایش یکی کرد .....خُـــرد خُـــرد کلمات را باید چشاند به تن تبدارش.....آهسته آهسته باید گفت که وقت رفتن است.
صبوری را دیدم که کلاه بر سر زیر این آفتاب سوزان نشسته بود!
غرق تماشای آدمها!از کنارش که رد شدم مرا شناخت...
لذت بخش است وقتی میان این همه آدم تنـــــــها او همدم من می شود.
برای من صبور، پر غرور، دلشکسته ی ، احساساتی ...
آدمها فقط لبه های تیز یک چاقویند....میبُرند....
غرق در خون خود که شدی رهایت میکنند!
اسمش در ولایت ما دلسوزی استصبوری جان!
ناگهانی ترین اتفاق زندگیم بودی که بی وقفه به آینده ای فکر کردم که باید برایت میساختم.
آینده ای که بی وقفه به دست این و آن سپردمش.....مواظبش باش......هوایش را داشته باش.....دوستش داشته باش!
پس سهم من کجای این حادثه ی ناگهانی تو بود؟!
دلمـــــ آغوش دیــــــوار را میخواد....
همـــــان تکیـــــه گاه صبــــورم را....
همـــــان سَــــرد تر از بستــــرم...
تابوتــــ آرزو هــــای نَــــم دارم...
دلمــــ پَــــرواز میخــــواهد....شانس عاشقــــی دوباره!
قَــــرار بــــی قَــــراری هایم.... زمــــان رسیدن هایــــی که دیــــر است... چشمانــــی که همیشــــه یک تـِـــرن تا هم فاصلـ ــ ـــ ــه دارن....
خوبــــ خوبتــــرینم.....
دلمــــ لال وار غمگینــــ تَــــر از آواز هــــای عاشقــــی!
دیــــوار عاشقانه هایش ...همــــان قلبــ♥ــ ....نه .....دلمــــسکــــوت میخواهد!
حرفی نیست!
دیــــوار جــــان.....
گلایه ای ندارم جز اینکه هنوز میدانم... که نمیدانی !...گلایه ام از دانسته و کرده است!وگرنه ندانسته زخم زدن این همه تیمار نمیخواهد!
دانست و زخم زد...!دانست...اما زد !
نه یک بار! چند بار...دانست ...اما زد!
دلم لک زده است کسی برایم چهار خطی بنویسد و آخر نوشته هایش اسمش را با یک ضمیر تو امضا کند.....
+
افتتاح پروژه بزرگترین سازه ایرانم میخواستیم بکنیم اینقدر کلاس نداشت والا!
با کفش تق تقی پاشده اومده سر خونه 45 متری.با کلی پیس و افاده.تو لیوان یه بار مصرف شربت نمیخورم و اینا.که بگه ما خونه دار شدیم.
لامصب تازه دارن اسکلتشو میزنن که!
شیطونه میگه همراه با شناسنامم سند خونمونم ببرم همه جا .
مال ما X متره.بسوووووووووووووووووز
+
روی ماه خداوند را ببوس....به جای منی که ماه ندارم ولی خدا را دارم!
+
گاهی وقتها اونقدر دوست داشتی میشی که وسط خیابون وقتی صدای زنگ موبایلو میشنوم و شمارتو میبینم نا خوداگاه دستم دنبال یه خودکار میره و یه کاغذ تا بنویسم که 15:56 دقیقه صداتو شنیدم......
برزخی دارد هوای دلتنگی که جهنم را آرزوی منتظر میکند!
مـــــن یک تنهــــــا نیستم ...
تنهــــــا حتی نمیتواند یک مـــــن باشد...
باید یک مــــــا باشی... بدون تــــــو... تا تنهــــــا باشی.
وگرنه « مـــــن » در گلستانی زندگی میکند که هنوز عطر « تـــــــو » به مشامش نخورده است....
پس مـــــــا یک تنهــــــاهستم!
خُـــــــرد کردن احساس دیگران نمیدانم چه لذتی دارد.اما این روزها حرف اول بازار بی معرفتی انسانها تعداد احساساتی است که به بازیچه گرفته شده است!
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)