همین عادت با تو بودن یه روز ....اگه بی تو باشم منو میکشه.....
همین عادت با تو بودن یه روز ....اگه بی تو باشم منو میکشه.....
وقتی میخواهمت و نیستی...
هیچ اتفاق تاریکی نمی افتد
فقط
من...!!!
ذره
ذره...
آب می شوم...!!
نه خورشیدی، نه مهتابی، شبی خاکستری دارم
من از خورشید، من از مهتاب، حال بهتـــــــــــــری دارم
نه از رمزم، نه از رازم، سراسر حس آغازم
گذشته ، حال ، فردا را، درون خلســـــــــــــه می بازم
نه كم رنگم، نه پر رنگم، دل رنگین كمون دارم
هوای پر زدن در من ، هوای آســـــــــــــمون دارم
نه در خوابم، نه بیدارم، در این خلسه گرفتارم
بیا درمان این دل باش، بیا بی تو چه بیمارم
بگذار
خویشتنم را رها کنم
تا جریان یابد در روح شعر
خویشتنی که
عشق تسلایش می بخشد
عشقی که درد را لذت
و اندوه را
شادی جلوه می دهد
باران که میبارد...
باید آغوشی باشد...
پنجرهی نیمه بازی...
موسیقی باران...
بوی خاک...
سرمای هوا...
گرهی کور دستها و پاها...
گرمای عریان عاشقی...
صدای تپش قلبها...
خواب هشیار عصرانه...
باران که میبارد...
باید کسی باشد
Last edited by Puneh.A; 02-11-2011 at 21:36.
شب ِ يلدا نيز
اگر با تو بگذرد
چشم به همزدنی ، بيش نيست
...
براي من ِ محتـــاج
زيـارت ِ چشمانـت
چشم به همزدنی هم
غـنـيـمـت است ../.
دلتنگی هایم رو...
در گوشِ...
نبودن هایت زمزمه می کنم..!!!
تو...بازهم...سکوت می کنی...!!!
اول راه رفتنت ،چه می شود؟ آخر من
تو رفتی و نمي شود رفتن تو باور من
دوباره بوی غم گرفت تمام لحظه های من
شبیه غمنامه شده بیا بخوان دفتر من
زبس که در نبودنت گریه نمودم شب و روز
سوی دگر ندارد این دو چشم خیس و تر من
هر چه کنم نمي شود مست شوم نمي شود
فکر و خیال عشق تو نمي رود از سر من
به خواب می روم مگر رها شوم ز غم دمی
به خواب هم نمي رود غصه ی تو از بر من
خبر ز رفتنت رسید ، دوان شدم به سوی تو
ز بس صدا زدم نرو پاره شده حنجر من
تو رفتی نمي شود رفتن تو باور من
فرق دگر نمی کند چه می شود؟ آخر من
باورنکن ای گل که پایان خزان است
وقت چمن و بلبل و مشتاق بیان است
دل خوش نکن آخر به یکی شعلهء خورشید
این شعله که بینی از آن عشق نهان است
از تمام عطرهاي دنيا تنها لحظهاي
بويي شبيه آغوشت ميخواهم
تا هوش از سر اين همه
دلتنگي ببرد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)