من اینجا بس دلم تنگ است و
هر سازی که می بینم
بد آهنگ است
بیا ره توشه بر داریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا
آیا همین رنگ است؟
من اینجا بس دلم تنگ است و
هر سازی که می بینم
بد آهنگ است
بیا ره توشه بر داریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا
آیا همین رنگ است؟
دل كباب جگر كباب
دل بي دلبر كباب
دل بخور غصه نخور
غصه دلو خون مي كن
دقیقا در این نقطه که می ایستم نگاهم تنگ می شود در دوست داشتنت.
در ان لحظه ای گیر می کنم که حس کردم دوستت دارم.
درست همان لحظه ای که بی خیال داشتن های دیگر غرق می شوم در ابهت یک سلام .
لحظه ای که بار دیگر اگر پیش اید می دانم که خرد می شوم و میریزم و از صدای شکستنم چه مست مست میشوم...می شوی...
درست است که دل تنگ رابطه ام اما بدتر از ان اینست که چقدر دل تنگ نداشتنت هستم و بس..
همین یک جمله: چقدر دل تنگ نداشتنت هستم
می توانی شمارش اشک هایم را درست حدس بزنی؟
با غروب این دل گرفته مرا میرساند به دامن دریا
میروم گوش میدهم به سکوت
چه شگفت است این همیشه صدا
چه غروبی چه سرشکن سنگی
موج کوب است این خیال شما
دل خورشید هم بحالم سوخت سرخ تر از همیشه گفت بیا
پارسال با او زیر باران راه می رفتم.......امسال راه رفتن او را با دیگری در زیر باران اشکهایم دیدم......شاید باران پارسال اشکهای فرد دیگری بود
براي گفتن من __________ شعرهم به گل مانده
نمانده عمري و _________________ نمانده عمري و صدها سخن به دل مانده
اگر می خندم از اجبار عکاس استوگرنه
من کجا...
خنده کجا...!
روزگار خون و عصر التهاب
نوبت غمها و روز ناخوشي
تيغ ضحّاکان خون ريز زمان
خسته از بيداد و اين آدم کشي
ناله ي افتادگان از شّط شب
مي رسد با پيک غمگين زمان
آذرخش افتاده اندر پيکرم
از سفير آه هر پير و جوان
در نگاه سرد هر جنبنده اي
نفرت است و حزن و صد بيگانگي
يادم آيد چشم پاک پير ما
گرمي اش بود و دو صد فرزانگي
خنده تصوير غريب نفرت است
بر لبان خسته ي اين آدمان
آرزوي مرگ هم دارند و باز
سخت مي خندند و شادند اين زمان
حرف مي پيچد به راه حلق من
تا مجال عرضه اي يابد همي
باز مي بندم مسير حرف دل
با ملاط بغض و گاهي ماتمي
تو می رسی و غمی پنهان همیشه پشت سرت جاریهمیشه طرح قدم هایت شبیه روز عزاداریتو می نشینی و بین ما نشسته پیکر مغمومیغریب وخسته و خاک آلود؛ به فکر چاره ناچاریشبیه جنگل انبوهی که گر گرفته از اندوهِ -هجوم لشکر چنگیزی... گواهت این غم تاتاریبیا و گریه نکن در خود که شانه های زمین خیسندمرا تحمل باران نیست؛ تو را شهامت خودداریهمین که چشم خدا باز است به روی هرچه که پیش آیدببین چه مرهم شیرینیست برای سختی و دشواری!!کمی پرنده اگر باشی در آسمان دلم هستیرفیق ماهی و مهتابی؛عزیز سرو وسپیداری...چقدر منتظرت بودم !ببینمت کمی آسوده...دوباره آمده ای اما؛ همان همیشه عزاداری!
---------- Post added at 11:14 AM ---------- Previous post was at 11:10 AM ----------
هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم
شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم
هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم
شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را
کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...
هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم
زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود
گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟
آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی
زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی
مـکـتــوب ِ یــار ؛
نـیـاورده ســت ؟
.....
هــی پشـت ِ پـنجــره می آیم
هـی پـشـت ِ پنجــره می آیـــم ...
Last edited by RAHIL_2; 05-07-2010 at 10:14.
نوشته هاتون زیباست ممنون
Last edited by sasha3sh; 24-04-2014 at 15:33.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)