سلام
با اجازه از مدیران و فعالان ادبیات
و اجازه از مرحوم سهراب عزیز اولین شعر رو میذارم . فقط من ادبیاتم خیلی ضعیفه به بزرگی خودتون ببخشید
( نسخه اول )
اهل ایرانم
فوتبالم بد نیست
لنگه کفشی دارم ، خرده تکنیکی ، سر سوزن شوتی
پاس هایم داغان
ضربه سر ها همه اوت
شوت هایم همه در دار و درخت آویزان
آرزویی دارم ، بهتر از عشق و هوس
رویایی ، بهتر از خواندن درس
دوستانی ، دائم همراه
وسوسه های بزرگ
والدینم اما ...
آرزوهای بزرگ خودشان را دارند
پیش هر ناخلفی
بنده را چون هدفی پندارند
گوششان هم پُر هست
ناله ها و غم و حسرتهایم
ثروت و آتیه و مال حلال
دوستان و هدف و جاه و جلال ...
عاقبت عزم به رفتن کردم
با شروعی تازه
پر ز این آوازه
کوله را بستم اما ، آرام
بغضی از عمق وجودم برخاست :
دوستانم همه اکنون دورند
والدینم خسته ، پیر و خموش
این نباشد انصاف !
حین درگیری عقل و دل و جان
ناگه آمد خبر از جام جهان
یک نفر توپ طلا را برده
دومی کفش طلا را برده
سومی که بهترین دیوارست
لایق چهارمی نیمارست
دیگر عزم سفر باید کرد
چشم را باید بست
کفش را محکم باید پوشید
باشگاهی از دور
نوجوان می طلبد
تشنگان و واجدان قهرمان می طلبد
وقت اثبات است ، اکنون بشتاب
این تو و این میدان
شد تمام هدفم توپ زنی در میدان
ضربات محکم ، کاشته و برگردان
می برم کاپ طلا را امسال
میشوم راهی بارسا و رئال ...