دیار یار ما نیست در سرای ما
کنار یار ما نیست این هوای ما
...
دیار یار ما نیست در سرای ما
کنار یار ما نیست این هوای ما
...
افسوس که نامه جوانی طی شد / و آن تازه بهار زندگانی دی شد
دوای درد هجران من در دل توست
مگر ندیدی این دلم عاشق توست
...
تا چند زنم به روی درياها خشت / بيزار شدم ز بتپرستان و کنشت
تو کیستی که من اینگونه بی تو بیتابم
شب از هجـوم خیـالت نمی برد خوابـم
...
من اسير غم چشمان كبوتر بودم
بام چشمان تو پروازم بود
و
نمي دانستم گاهي بام هم دام شود
دل كه بيچاره ي پرواز بود
يادگاري شد ودر دام افتاد
با سلام
دل از سنگ بايد كه از درد عشق
ننالد خدايا دلم سنگ نيست
مرا عشق او چنگ اندوه ساخت
كه جز غم در اين چنگ آهنگ نيست
به لب جز سرود اميدم نبود
مرا بانگ اين چنگ خاموش كرد
چنان دل به آهنگ او خو گرفت
كه آهنگ خود را فراموش كرد
نمي دانم اين چنگي سرونوشت
چه مي خواهد از جان فرسوده ام
كجا مي كشانندم اين نغمه ها
كه يكدم نخواهند آسوده ام
دل از اين جهان بر گرفتم دريغ
هنوزم به جان آتش عشق اوست
در اين واپسين لحظه زندگي
هنوزم در اين سينه يك آرزوست
دلم كرده امشب هواي شراب
شرابي كه از جان برآرد خروش
شرابي كه بينم در آن رقص مرگ
شرابي كه هرگز نيابم بهوش
مگر وارهم از غم عشق او
مگر نشنوم بانگ اين چنگ را
همه زندگي نغمه ماتم است
نمي خواهم اين ناخوش آهنگ را
نغمه ها از فريدون مشيري
آتش زبان آب را نمي فهمد
و آب زبان آتش را
آه از زبانه هاي آتشين زبان تو
كه
قطره
قطره
وجودم را
آب مي كند!
دوش مي آمد و رخساره بر افروخته بود / تا كجا دل غمزه اي سوخته بود
دلم رفت و نديدم روی دلدار××××فغان از اين تطاول آه از اين زجر
وفا خواهی جفاکش باش حافظ××××فان الربح و الخسران فی التجر
هم اکنون 2 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 2 مهمان)