ايول خيلي باحال بود.............واقعا شعرات قشنگن.......
ايول خيلي باحال بود.............واقعا شعرات قشنگن.......
سلام دوست مننوشته شده توسط navid_mansour [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
متشکرم از شما
سلام
دلم بی قراراست
قراری ندارد
تو را عاشقانه خواهد
به دل گفتم
عاشق مشو
عشق آن نیست که............
لیلی به مجنون
رسد،آن وصال است
عشق آن است
که عاشق معشوق در فراغ یاربمیرد
دل به تنگ آمد و گفت:
عاشق مردن را به جان خرم
که کس که عاشق نمیرد
کس نیست
شرح
کس منظور انسان بودن نه به معنی ظاهری
Boof
سلام
جام صبرم لبریز شد شبی
بدو گفتم ای کوزه گر
من رسوای عالم
بحر چه آمد بحرچه میروم
با این عالم بیگانه ام
مرا با این خاکیان دگر کاری نیست
چو لیلی نباشد
من چه باشم
چو در این عالم
در گوشه ای افتاده ام
چو باشم و چو نباشم چه سود عالم است
از این زندان تن رهایم کن
دگر نخواهم
گناه کنم
خواهی گناه کنم..............................
شرح
کوزه گر اشاره به خدا است
Boof
سلام
هر کس که تو را از من بگیرد
شب تب کن سحر گاه بم......
درست در مقابل توست
زیبا و رویایی
چه نزدیک به نظر می رسد!
و چه باشکوه و استوار
تصویر تو را منعکس می کند!
هرجا که می خواهی برو
تو آزادی
در زندان بزرگ زمین!
هر جا که می خواهی برو
به هر حال
قلب تو درخت کاجی است
در جزیره آب های نقره ای
با ریشه هایی ناگسستنی
با ریشه هایی ناگسستنی
پنجره ای هست
رو به سوی مهتاب
به خواب رفته در آغوش سرد دیوار
پنجره ای برای گشودن
مهتاب را دیدن
و معنی گشودن یک پنجره بسته را
فهمیدن
پنجره ای
در انتظار دستی
که در عمق تاریکی
وجود مهتاب را
معنا کند
در هراس جستجو کردن
و نیافتن
باقی مانده در این تاریکی مهجور!
پنجره!
پنجره بیدار شو!
باز شو!
مهتاب آن سوی دیوار
بی تابانه منتظر است
تا لبخند تو
و دست او
سایه های غربت زده این دیوار را
رنگ زندگی بخشد
می توانی شب را
گودالی تعریف کنی
عمیق و هراس انگیز
تیره و نمور و سرد
بی هیچ نشانی از زندگی
امید
نور و روشنایی
می توانی شب را
دریایی ببینی
از ستاره ها
ماه
و نسیمی
که از سمت نخل ها وزیدن گرفته است
پر از امید
و سوسوی خنده ستاره ها
شب نامی است
که با ذهن تصویرگر تو معنا می گیرد
تیره و سیاه
مهتابی و رویایی
هرچه هست
زنده باد شب
که راز امید و روشنایی را
به من آموخت
این مال خودم نیست ولی نمی دونم مال کیه پس می شه گمنام!!
و بشنو
از میان غل و زنجیر زندان زندگیت
روح رها از جسم خطا کار است
چون تنی بی تن پوش
که بازمی گردد تا مجالی دوباره بیابد
اگر دوباره باران نبارد؟
اگر دوباره باران نبارد؟
شاید بتوان از پشت پنجره آرزو کرد
بازگشت ترانه باران را
شاید یک قاب خاطره
برای زنده ماندن
نه زندگی کردن
کافی باشد
شاید مهم نیست
که این قاب رویاهای من
تصویری باشد از یک واقعیت دست یافتنی
یا دست نیافتنی
شاید مهم فقط این است که
رویایی وجود دارد
وجود دارد
وجود دارد
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)