به جرأت ميتوان گفت شعر فروغ چه در مضمون و چه در فرم از ديگر شاعران همعصر خود چون
شاملو، اخوان و سهراب به جهان جديد نزديكتر است. اين موضوع از چند جهت قابل طرح است
.
1- همه ميگويند و براي همه پذيرفته شده است كه زبان شعري فروغ زبان محاوره است. نتيجه بهكارگيري اين زبان ارتباط گسترده با اقشار، گروهها و طبقات مختلف جامعه است. در دنياي جديد با آنكه همة حوزهها از جمله ادبيات و شعر بسيار تخصصي و حرفهاي ميشوند اما اثر و عملي مقبول و مطلوب است كه بتواند با طيفهاي متنوع و گسترده ارتباط بگيرد. اگر در دنياي گذشته همة علوم و فنون در اختيار عدهاي محدود بود و افرادي معدود نيز با آن ارتباط داشته و از بهره ميبردند، دنياي جديد با برهمزدن اين معادله دستاوردهاي علمي، فرهنگي و ادبي را به تمامي اعضاي جامعه عرضه كرد. اگر روزگاري شعر در ميان نخبگان ميچرخيد، جهان جديد اصل را بر اين قرارداد كه شعر را به ميان اقشار و گروههاي مختلف ببرد. بيترديد شاعري ميتوانست در اين زمينه موفقتر باشد كه زبان شعرياش زبان گروههاي مختلف باشد. زبان محاوره فروغ چنين امكاني را به شعر او بخشيد كه بتواند اقشار گوناگوني را مخاطب خود قرار دهد. درواقع زبان شعري فروغ شعر را از دست نخبگان بيرون كشيده و وارد جامعه كرد. اين زبان نه مختص به مخاطبان روشنفكر است، نه مبارزان سياسي، نه متفكران و نه شاعران حرفهاي. در عينحال اين گروهها نيز خوانندة شعر او ميشوند. اين زبان را همانقدر كه جوانان ميپسندند، نخبگان هم دوست دارند. در مقابل زبان محاوره فروغ، زبان فخيم شاملو و كموبيش اخوان قرار دارد. اين زبان، زبان مردم نبوده و طبيعي است كه اختصاص به گروههاي خاص داشته باشد. به همين جهت اين نوع زبان از آنچه دنياي مدرن ميطلبد دور ميافتد. زبان فخيم، زبانِ نخبگي است، موضوعي كه بيشتر متعلق به جهان سنتي است تا جهان جديد. طبيعي است خوانندگان اين شعر نيز صرفاً نخبگان (روشنفكران، تحصيلكردگان و...) باشند.
2- در ادامه نكتة اول بايد گفت كه زبان محاوره باعث ميشود خوانندة خود را در كنار شاعر و شعر او ببيند. متقابلاً زبان فخيم زبان سلطه است، زباني است كه در ذات خود به دنبال سيطره است. شعر فروغ با خواننده، يكي ميشود اما شعري با زبان سنگين شاملو خود را نسبت به خواننده در بالادست قرار ميدهد. اين زبان، نگاه از بالاست، موضوعي كه مدرنيسم در روابط ميان متن و خوانندة حاضر به پذيرش آن نيست. جهان امروز بر آن است تا مخاطب خود را زير سلطه زبان شعري يك شاعر نبيند و به عبارتي اين جهان به همسطحي و تعامل ميان زبان متن و خواننده قايل است.
3- در زبان شعر فروغ عنصر مهم ديگري نيز وجود دارد كه او را هرچه بيشتر به عصر جديد نزديك ميسازد: واژگان. بخش مهمي از واژههايي كه در زبان شعر فروغ به چشم ميخورد برگرفته از اشيايي است زادة دنياي جديد و البته دنياي جديد دهههاي 30 و 40 شمسي. راديو، شناسنامه، مقوا، ليوان، روزنامه، ايستگاه، فسفر و... واژههايي هستند كه فروغ از آنها بهره برده است. وجود اين واژهها همراه با زباني محاوره (كه لازم و ملزوم هم هستند) باعث ميشود زبان و به عبارتي شعر به غايت مدرن و جديد باشد. چنين واژگاني را مقايسه كنيد با واژگاني چون كدامين، دريغا، ابلهامردا، پاتابه، پيسوز، جلپاره، خنازير، سلاطونيان، خنجر و... كه شاملو به كار برده و جايي در زبان امروز ندارند. طبيعي است زباني فخيم كه مملو از چنين واژگاني است نميتواند زباني باشد كه جهان جديد آن را ميطلبد.
4- مفهوم شعر فروغ نيز بسيار مدرن است. شعر او شعر عصيان و بحران است و درست به همين دليل است كه در شعر او قطعيت وجود نداشته و با نسبيتها مواجهيم. او بر آنچه او را ميآزارد عاصي ميشود. اما به عقيده يا باوري يقين پيدا نكرده و از آن مطلق خوب نميسازد. او شاعر بحران انسان امروز است، بحران هويتي كه زاييدة دنياي جديد است و با قطعيت و مطلقانگاري هيچ سنخيتي ندارد. فروغ با جهاني كه در آن زندگي ميكند و مانع رهايي او ميشود سر ستيز دارد. اين جهان گاه در سنتها گاه در روشنفكران گاه در جامعه و گاه مردمي كه با آنها زندگي ميكند خود را نشان ميدهد. او اسطوره اي ندارد كه به آن متوسل شده و آن را بستايد. بنابراين چيزي در هستي او وجود ندارد كه بتواند براي او يقين و قطعيت به همراه آورد. اين امر خود از نشانههاي اصلي جهان جديد است. با چنين نگاهي به جهان، شعر فروغ شعر چندصدايي است شعري است كه ايدئولوژي و انديشههاي قطعي را به كنار گذاشته و در خود تنوع صداها را جاي داده است. از همين دريچه ميتوان شعر فروغ را شعر دموكراتيك ناميد. شعري كه مدام درحال نقد و عصيان است و صد البته اين نقد و عصيان از شكل و ماهيت ايدئولوژيك به دور است چراكه در فلسفه فروغ جايي براي «بايد» و «نبايد» وجود ندارد. اين شعر خالي از حكمهاي كلي و ابدي است و همين امر شعر او را شعر دموكراتيك ميكند. اما شعر شاملو و اخوان اينگونه نيست. شعر شاملو شعر اسطورههاست، شعر ايدئولوژي است، شعر «شير آهنكوه» مرداني است كه به آرمانهاي بزرگ، كامل و قطعي يقين دارند و مطلق خوبيها در اختيار آنهاست. براي همين است كه اين شاعر (شاملو) به شاعراني چون سهراب و فروغ ايراد ميگيرد كه در زمانهاي كه خون از همه جا جاري است آنها از گل و بلبل ميگويند. در شعر شاملو خير و شر و نمادهاي آنها جاي ويژهاي دارند و به همين جهت شعر او در اكثر موارد به ايدئولوژي تبديل ميشود. در شعر شاملو، ايدئولوژي حاكم است و گرچه ايدئولوژي از پديدههاي مدرن است اما نسبت به آن با سنت و اقتدارگرايي نيز بسيار محكم و سخت است. البته نبايد فراموش كرد كه شاملو شعرهاي عاشقانه هم سروده است اما شاملو به واسطة شعرهاي ايدئولوژيك است كه مطرح ميشود نه شعرهاي عاشقانه.
5- شعر چندصدايي و چندبعدي فروغ و متقابلاً شعر اسطورهاي و ايدئولوژيك شاملو نتايج خاص خود را به دنبال دارند. از آنجا كه شعر فروغ همسو با ارزشها و انديشههاي جهان جديد است از ماندگاري بيشتري برخوردار ميشود اما شعر ايدئولوژيك شعري است كه در يك دوره و عصر محدود خود را نشان داده و پس از آن رو به افول ميرود. جامعه تا زماني كه نياز به ايدئولوژي دارد به شعر ايدئولوژيك رو ميآورد و زماني كه جامعه وارد مرحلة ديگري شد اين نوع شعر نيز كاركرد خود را از دست ميدهد. عدم تمايل به شعر شاملو در دهة شصت و هفتاد شمسي از همينجا نشأت ميگيرد. جامعه منفعل علاقهاي به ايدئولوژي ندارد و به همين دليل است كه شعر ايدئولوژيك (هرچند كه شاعر آن نيز زنده باشد و شعر بسرايد) راهي به جامعه باز نميكند. اما در همين دوران شعر فروغ، كه در آن، انسان، فارغ از دغدغههاي ايدئولوژيك مطرح بوده و بحران او صرفاً بحران سياسي نيست خواننده خود را دارد، گرچه شاعرش سالها پيش از دنيا رفته باشد. درواقع شعر فروغ، شعر انسان دنياي جديد است و اين انسان ويژگيهايي دارد كه مخصوص به دوره و شرايط خاصي نيست. بحران چنين انساني بحران انسان شكستخورده از ايدئولوژيها نيست، بلكه بحراني است در ذات انسان جامعة جديد.