کیتینگ به چهره ی پر خواهش پسرها گه نگاه کرد نرم شد. باشه، اما خیلی کوتاه. پس از لحظه ای فکر، چنین آغاز کرد:
من به جنگل رفتم چون سر آن داشتم که آگاهانه زندگی کنم.. من بر آن شدم که ژرف بزیم و تمامی جوهر حیات را بمکم!
هر آنچه را که زندگی نبوده ریشه کن کنم؛ تا آن دم که مرگ به سراغم می آید، چنین نپندارم که نزیسته ام. مکثی کرد و گفت شعری از آقای ا.ا. کامینز می خونم:
خود را بر رویا بیفکن وگرنه تکرار، سرنگونت خواهد کرد
درختان ریشه های خویشتن اند و نسیم، نسیم است
به قلب خود مومن باش
حتی اگر دریاها شعله ور شوند
و با عشق بازی حتی اگر ستارگان واپس روند
گذشته را ارج بنه
اما آینده را خوشامد گوی
و مرگت را در این جشن پیوند به رقص وادار
دنیا را به هیچ مگیر
با فرومایه گانش و قهرمانانش
معبود، دخترکان را دوست دارد
و فردا را و زمین را.
"انجمن شاعران مرده - کلاین بام"