تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 223 از 233 اولاول ... 123173213219220221222223224225226227 ... آخرآخر
نمايش نتايج 2,221 به 2,230 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #2221
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض

    کیتینگ به چهره ی پر خواهش پسرها گه نگاه کرد نرم شد. باشه، اما خیلی کوتاه. پس از لحظه ای فکر، چنین آغاز کرد:
    من به جنگل رفتم چون سر آن داشتم که آگاهانه زندگی کنم.. من بر آن شدم که ژرف بزیم و تمامی جوهر حیات را بمکم!
    هر آنچه را که زندگی نبوده ریشه کن کنم؛ تا آن دم که مرگ به سراغم می آید، چنین نپندارم که نزیسته ام. مکثی کرد و گفت شعری از آقای ا.ا. کامینز می خونم:
    خود را بر رویا بیفکن وگرنه تکرار، سرنگونت خواهد کرد
    درختان ریشه های خویشتن اند و نسیم، نسیم است
    به قلب خود مومن باش
    حتی اگر دریاها شعله ور شوند
    و با عشق بازی حتی اگر ستارگان واپس روند
    گذشته را ارج بنه
    اما آینده را خوشامد گوی
    و مرگت را در این جشن پیوند به رقص وادار
    دنیا را به هیچ مگیر
    با فرومایه گانش و قهرمانانش
    معبود، دخترکان را دوست دارد
    و فردا را و زمین را.

    "انجمن شاعران مرده - کلاین بام"

  2. 6 کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2222
    حـــــرفـه ای Atghia's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2011
    محل سكونت
    تهران کثیف
    پست ها
    5,812

    پيش فرض

    ((حق اشتباه)) ترکیب بسیار کوچکی از واژه ها، بخش کوچکی از یک جمله، اما چه کسی این حق را به تو خواهد داد؟ چه کسی جز خودت؟


    از کتاب: من او را دوست داشتم--نویسنده: آنا گاوالدا--ترجمه : الهام دارچینیان--نشر قطره

  4. 14 کاربر از Atghia بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #2223
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض

    جناب وکیل باشی، در مورد آمریکا با او صحبت کرد. آن جا رو خوب می شناخت، چون هرگز پا به آن جا نگذاشته بود و به همین دلیل نمایی کلی از آن داشت. اصولا آمریکا کشوری است که برای شناختن آن، احتیاجی نیست کسی خودش به آنجا برود، همه چیزش صادراتی است و توی دکان هر بقالی می شود پیدایش کرد. لنی با او هم عقیده بود: اخلاقش این بود هر وقت با چیزی موافق نبود تاییدش کند. چون وقتی کسی نطریه ای ابراز می کند، حتی اگر نظریه ی احمقانه ای باشد، همیشه به طرز وحشتناکی به باور خود حساس است. لذا هرقدر عقاید کسی احمقانه تر باشد، بیشتر باید تاییدش کرد. بوگ می گفت بزرگترین قدرت در طول تاریخ، نفهمی بوده است. می گفت باید تسلیم این قدرت شد و به آن احترام گذاشت. چون انتظار هر چیزی از آن می رود.

    "خداحافظ گاری کوپر - رومن گاری"

  6. 7 کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #2224
    حـــــرفـه ای Йeda's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2013
    محل سكونت
    221B
    پست ها
    1,692

    12 از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم | هاروکی موراکامی | مجتبی ویسی | نشر چشمه




    در برخی حوزه‌ها مجدانه در پی انزوا بوده‌ام. انزوا به خصوص برای کسی با کسب‌وکار من یک امر واجب و اجتناب‌ناپذیر است. با این‌همه، حس تک‌افتادگی در پاره‌ای مواقع می‌تواند مثل اسیدی که از محفظه‌اش بیرون ریخته باشد، جان آدمی را ذره‌ذره پنهانی بخورد و نابود سازد. آن را به شمشیر دولبه نیز می‌توان تشبیه کرد. هم از من محافظت می‌کند و هم در عین حال تکه‌ای از درونم را قطع می‌کند و جدا می‌سازد.



    استنباط من این است که برخی فرآیندها را نمی‌توان تغییر داد. حال اگر انسان بخشی از فرآیند باشد تنها کاری که از دستش برمی‌آید کسب قابلیت انعطاف‌پذیری و تغییر شکل -یا شاید هیبتی غریب به خود گرفتن- از طریق تکرار یک عمل است. بدین‌ترتیب فرایند یادشده بخشی از هویت فرد می‌شود.




    فصل اول


    پ.ن: واقعا هیچکدام از بخش‌های ای کتاب رو نمی‌شه از بخش دیگه‌ش جدا کرد.
    از نظر من خط به خط این کتاب تامل‌برانگیزه.

  8. 6 کاربر از Йeda بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #2225
    در آغاز فعالیت
    تاريخ عضويت
    Oct 2014
    پست ها
    13

    پيش فرض

    قطعه گمشده پرسید:از من چه می خواهی؟
    -هیچی
    چه احتیاجی به من داری؟
    -هیچی
    قطعه گمشده باز پرسید:
    تو کی هستی؟
    دایره بزرگ گفت:
    من دایره بزرگم.
    قطعه گمشده گقت:
    گمانم تو همان کسی باشی
    که من منتظرش بودم.
    شاید من قطعه گمشده تو باشم.
    دایره بزرگ گفت:
    ولی من که قطعه گمشده ای ندارم و جایی هم ندارم که تو آن را پر کنی.
    قطعه گمشده گفت:
    حیف، دلم می خواست با تو قل بخورم...
    دایره بزرگ گفت:
    تو نمی توانی با من قل بخوری، ولی شاید بتوانی
    خودت تنهایی قل بخوری.

    تنهایی؟
    ولی قطعه گمشده که نمی تواند تنهایی قل بخورد
    دایره بزرگ پرسید:
    تا حالا امتحان کرده ای؟
    قطعه گمشده گفت:
    ولی من گوشه های تیزی دارم، شکل من به درد قل خوردن نمی خورد.
    دایره بزرگ گفت:
    گوشه ها ساییده می شوند،
    و شکل ها تغییر می کنند.
    به هر حال، من دیگر باید بروم.
    شاید یک روز باز هم همدیگر را دیدیم...



    و قل خورد و رفت.
    .
    .
    شل سیلورستاین،قطعه گمشده با دایره بزرگ آشنا می شود

  10. 4 کاربر از tbn بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #2226
    آخر فروم باز ba maram's Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,055

    پيش فرض

    عشق راستین هرگز تحت تاثیر ترس و تردید قرار نمی گیرد و شایستگی و کفایت شما را زیر سوال نمی برد.
    این عشق پایدار و همیشگی است زیرا از باطنتان می جوشد و سپس به خودتان عرضه می شود.
    آنتونی رابینز-زندگی در اوج

  12. 5 کاربر از ba maram بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #2227
    کاربر فعال انجمن ادبیات m_kh111's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2007
    پست ها
    297

    پيش فرض

    یکبار کسی، یعنی دختری به لنی گفته بود که "او" آدمی اجتماعی نیست. واقعیت این که اهمیتی ندارد مردم در مورد شما یا کسان دیگر، چه می گویند. تمام این بازی با کلمات، از اول تا آخر، سراپا مرموز و غیر قابل درک اند و باید از آن فاصله گرفت. فقط کوه ها قابل درک اند، بقیه هرچه هست، یک ماداگاسکار عظیم است با دختران باکره و ماهی هایی که در کمین شما نشسته اند. تنها کاری که می شود کرد این است که آدم خودش را سفت بچسبد و با دشمن، بی نهایت مودب باشد، مبادا بی خیالیش زائل شود. چون مردم از بی خیالی خوششان نمی آید. می خواهند همه مثل خودشان در منجلاب دست و پا بزنند و همرنگ جماعتی شوند که آن را "برادری" می نامند.

    -------------------------------------------------------------------------------------------

    یکی از احمقانه ترین حرف های کلیشه ای در درمانگاه های روانی این است که می گویند: الکلی ها مشروب می خورند، چون نمی توانند خودر را با واقعیت های زندگی تطبیق دهند. در صورتی که اگر کسی بتواند خود را با واقعیت تطبیق دهد، چیزی نیست جز یک آدم بی عار و بی درد.

    "خداحافظ گاری کوپر - رومن گاری"

  14. 7 کاربر از m_kh111 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  15. #2228
    حـــــرفـه ای Йeda's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2013
    محل سكونت
    221B
    پست ها
    1,692

    پيش فرض سوکورو تازاکی بی رنگ و سال های زیارتش / هاروکی موراکامی / امیرمهدی حقیقت / نشر چشمه


    هر قدر هم زندگی آدم ساکت و سازگار به نظر برسد، همیشه زمانی توی گذشته بوده که آدم وضعیت بغرنجی داشته. زمانی بوده که بگویی نگویی زده به سرش. فکر کنم آدم ها در زندگی به این مقطع نیاز دارند.



    آدم را درد است که به فکر می رساند. ربطی هم به سن ندارد.

  16. 8 کاربر از Йeda بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #2229
    حـــــرفـه ای malkemid's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2005
    پست ها
    4,601

    پيش فرض

    می دانی چه بخشي از مردن وحشتناک است؟ اين که آدم وقت مردن تنهای تنهاست.

    لولیتا -- ولادیمیر ناباکوف

  18. 12 کاربر از malkemid بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  19. #2230
    کاربر فعال انجمن ادبیات dourtarin's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2009
    پست ها
    528

    پيش فرض رویای تبت/ فریبا وفی/نشر مرکز

    صادق در همان حالت مانده بود. انگار گردن نداشت.
    "پشیمان نیستم. ولی دیگر نمی خواهم به خاطر ایده و فکر خاصی زندگی کنم."ص81


    صادق می گفت:" اگر از چیزی آویزان نباشی،تازه می توانی آزادانه تر و حتی انسانی تر فکر کنی."ص83


    Last edited by dourtarin; 09-05-2015 at 09:30.

  20. 6 کاربر از dourtarin بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •