تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده.......بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده
ضمیری
تا بوده چشم عاشق در راه یار بوده.......بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده
ضمیری
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشته ام سوزان و گریان الغیاث
ثالثا تا از تو بیرون رفته ام
گوییا ثالث ثلاثه گفته ام
(مثنوی مولانا)
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راهنمایی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
دردیست غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن
نامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوب است و که زشت
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تنها نه ز راز من پرده بر افتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود .
Last edited by yahoda; 28-07-2010 at 14:26.
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)