- دیدی هلنا؟ دیدی چه دنیای بدیست؟ خیلی بد. به هیچ کس خوبی نکرده. به هیچ کس روی زیبایش را نشان نداده. راستی روی زیبا هم دارد؟
- دارد، روی زیبا هم دارد. ولی به عدالت بین همه تقسیم نشده. عده ای این رو را بیشتر میبینند، عده ای کمتر و عده ای هم نمی بینند. کور نیستند چشمانشان را خوب باز کرده اند ولی هر چه دقت بیشتری می کنند بیشتر تاریکی می بینند.
-تو چطور؟ روی زیبای دنیا چقدر نصیب تو شده؟
-نصیب من هم شده. کم یا زیادش را نمی دانم. در دوران کودکی نصیب بیشترمان شده. ولی هنگامی که در خانه مان را می کوبد او را می رانیم. پس میزنیم. زمانی که کودکیم آرزو می کنیم بزرگ شویم. قدمان بلند شود تا بتوانیم عروسکمان را که لای شاخه های درخت گیر کرده پایین بیاوریم. وقتی بزرگ شدیم فهمیدیم تنها حسن بزرگ شدن همین بود که دستمان به آن عروسک می رسید. فقط ماندند حسرت نگاه دوباره دو فرشته ی بی بال، خنده ی دوباره کودکی، سوار تاب شدن ها، کنار چشمه دویدن ها، بالا و پایین پریدن ها. کجا رفتند؟ خالق آنها از دستمان ناراحت است. سپاس گزاری میخواست. ممنون نبودیم. به اندازه ای که باید ممنون نبودیم.
ولی اگر دوباره حتی یک نگاه پدر و مادرمان را ببینیم و یک لبخندشان را به خوبی یاد گرفته ایم چگونه غرق در شادی شویم و شکر نعمت گزاریم. زمانی غرق در زیبایی شدیم که نمی دانستیم زیبایی چه بود و زمانی از دستش دادیم که تشنه اش بودیم. دنیا زیباست؟ زیباست خیلی هم زیباست. زمانی که باید زیبا باشد نیست. زمانی که نیاز داریم چشمه ای از نور را ببینیم تاریکی را نشانمان میدهد. زیباست. برای خودش زیباست ...
" رمان هلنا "