تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 7 از 233 اولاول ... 345678910111757107 ... آخرآخر
نمايش نتايج 61 به 70 از 2330

نام تاپيک: بخشي زيبا از كتابي كه خوانده ام

  1. #61
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    قطعه ی زير از کتاب برجسته ی "آليس در سرزمين عجايب" اثر لوييس کارول برداشته شده است. آن جا که آليس با ملکه صحبت می کند:



    آليس گفت: "باورم نمی شود!"

    ملکه با تاسف گفت: "باورت نمی شود؟ دوباره سعی کن. نفس عميقی بکش و چشم هايت را ببند."

    آليس خنديد: "فايده ای ندارد، به زحمتش نمی ارزد. آدم نمی تواند چيزهای غير ممکن را باور کند."

    ملکه گفت: "به جرات می گويم دليلش اين است که زياد تمرين نداری. وقتی من سن و سال تو بودم، روزی نيم ساعت اين کار را می کردم. گاهی حتا پيش از صبحانه، حدود شش چيز غيرممکن را تصور می کردم."


    وقتی آدم جرات خيال پردازی را داشته باشد، معجزه های زيادی رخ می دهد. مشکل اين است که مردم هيچ وقت چيزهای غيرممکن را تصور نمی کنند.

  2. این کاربر از mehrdad21 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  3. #62
    داره خودمونی میشه Mah$a's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    tehran_karaj
    پست ها
    59

    پيش فرض

    بيهوده است كه درباره ی عشق سخن بگوييم چون عشق صدای خودش را دارد و خودش حرف می زند. آن شب روی طوقه ی چاه آب، سكوت به قلب های ما اجازه داده بود كه به هم نزديكترشوند و همديگر را بهتر بشناسند . آن وقت قلب من آنچه كه قلب او گفته بود شنيد و احساس خوشبختی كرد.

    ***

    خون آشام ها و موجودات شبانه ای كه محبوس هستند نا اميدانه به جست و جوی همراهی می گردند اما نمی توانند دوستش بدارند به همين دليل است كه افسانه ها می گويند اگر تيری به قلبشان بزنی كشته خواهند شد چون قلبشان بيدار می شود و نيروی عشق را آزاد می كند و از اين طريق شر از بين می رود .
    من موفق شده بودم كه تير را فرو كنم و قلب رها شده از نفرين ها دوباره به همه چيز مسلط شده بود.

    ***

    من پنجره را گشوده بودم و قلبم را...
    خورشيد با انوارش اتاق را غرق می كرد و عشق با انوارش قلبم را...

    ***

    انسان می تواند شهری را تغيير دهد و جای آن را عوض كند ولی هيچ كس نمی تواند مكان يك چاه را عوض كند؛ كسانی كه يكديگر را دوست دارند هم را می يابند، تشنگی شان را برطرف می كنند خانه شان را می سازند و بچه هايشان را در كنار چاه بزرگ می كنند . اما اگر يك روز يكی از آنها تصميم بگيرد كه برود چاه به دنبال او نخواهد رفت ... عشق همانجا می ماند، رها شده اما همواره سرشار از آب پاك و خالص.

    ***

    خدايا ايمانم را به من بازگردان تا بتوانم من نيز وسيله ای در دست تو باشم ؛ به من امكان بده تا از طريق عشق بياموزم چرا كه عشق هرگز كسی را از روياهايش دور نكرده است ، تا من بتوانم همراه و ياور مردی باشم كه دوستش می دارم تا او بتواند وظيفه اش را در كنار من به انجام برساند.

    ***

    در قصه های كودكان شاهزاده خانم ها با بوسيدن يك قورباغه او را با شاهزاده ای زيبا تبديل می كنند ؛ و در زندگی حقيقی شاهزاده خانم ها شاهزاده ها را می بوسند و آنها تبديل به قورباغه می شوند...


    ***


    در لحظاتی از زندگی اتفاق افتاده كه گريه كنيم و بگوييم من برای عشقی رنج می كشم كه ارزش اين رنج را ندارد ما رنج می كشيم چون گمان می كنيم كه بيش از آنچه به دست می آوريم ايثار میكنيم يا رنج می كشيم چون عشقمان به رسميت شناخته نمی شود .
    رنج می كشيم چون نمی توانيم قواعد خاص خود را تحميل كنيم اما رنج ما بی دليل است چون عشق بذر رشد و تكامل ماست. هر چه بيشتر دوست داشته باشيم به تجربه ی معنوی نزديكتريم. مجذوبين، آنها كه روحشان به شعله ی عشق می سوخت بر همه ی پيش داوری های زمان پيروز شدند آنها آواز می خواندند می خنديدند به صدای بلند دعا می كردند می رقصيدند و در آنچه كه پل قديس "جنون مقدس" می ناميد شركت می كردند؛ آنها شادمان بودند زيرا آن كه دوست می دارد جهان را فتح كرده است بی آنكه بترسد مبادا چيزی را از دست بدهد؛ عشق حقيقی ايثار كامل است.



    از كتاب: كنار رودخانه ی پيدرا نشستم و گريه كردم.
    نوشته ی : پا‍‍ئولو كوئيلو

  4. #63
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    از کتاب (( نامه هاي بچه ها به خدا ** ))

    دنياي بچه ها دنياي معصوميت ؛ عشق و سادگي است ؛ دنيايي به دور از زشتي و پليدي ؛ دنيايي پر احساس كه به مراتب از دنياي آدم بزرگها بزرگتر است . اعمال ؛ آرزوها و پرسشهاي كودكي عميق تر و تامل برانگيز تر است ؛ كه از پاك سرشتي سرچشمه مي گيرد و چون از دل بر مي آيد با ترس و دورانديشي رابطه اي ندارد و بسيار جسورانه بيان مي شود . با خواندن كتاب نامه هاي بچه ها به خدا ؛ باري ديگر به تجربه معصوميت و سادگي كودكانه پرداختم . اثري با مجموعه اي از پرسشهاي كودكانه كه مخاطب را به تفكري ژرف فرو مي برد . موضوعاتي مانند : آرزوها ؛ پرسشها ؛ دعاها و ... كه با طرح هر يك دريچه اي جديد براي آدم بزرگها نسبت به كودكي مي گشايد ؛ پرسشهايي اساسي در خصوص سرمنشا هستي ؛ مذهب ؛ زندگي ... كه در قالبي جدي و يا طنز بيان شده است . هرگاه نامه هاي بچه ها به خدا را مي خوانم ؛ به ياد كودكي خود مي افتم ؛ سالهايي كه مثل باد سپري گشته و جز هاله اي از خاطرات ؛ چيزي از آن باقي نمانده و تلاشي بس بيهوده براي بازگشت . (( آه گذشته را باور دارم ؛ به ناگهان ؛ نيمي از آني كه بودم نيستم ؛ سايه اي است كه به رويم بال مي گستراند ؛ آه به يكباره گذشته بر من هجوم مي آورد ؛ چرا مي بايست برود ؟ نمي دانم ! *** ))

    ــ خداي عزيز توي كلاساي ديني يكشنبه ها به ما گفتن كه تو چيكار ميكني . كي جاي تو كار ميكنه وقتي تو ميري مرخصي ؟

    ــ خداي عزيز مي خوام تو جشن هالوين لباس شيطون بپوشم ؛ از نظر تو اشكالي نداره ؟

    ــ خداي عزيز آيا تو واقعا نامرئي هستي يا اين فقط يك شوخي است ؟

    ــ خداي عزيز چرا به جاي اينكه بذاري مردم بميرن و مجبور بشي كه آدماي تازه ديگه اي بسازي همين آدمايي رو كه وجود دارن نيگه نمي داري ؟

    ــ خداي عزيز آيا تو خداي حيوونا هستي يا خداي اونا يكي ديگه ست ؟

    ــ خداي عزيز اگه واقعا منظورت اينه كه بايد با ديگران همون كاري رو كرد كه اونا با تو ميكنن ؛ پس من بايد حساب برادرم رو برسم !

    ــ خداي عزيز من امريكايي هستم تو كجايي هستي ؟

    ــ خداي عزيز به خاطر برادر كوچيكم متشكرم ولي من دعا كرده بودم كه يه توله سگ داشته باشم !

    ــ برادر من راجع به تولد بچه ها باهام حرف زده ولي به نظرم جور در نمياد !

    ــ اگه روز يكشنبه توي كليسا رو نگاه كني بهت كفشاي نوام رو نشون ميدم .

    ــ و بالاخره يك جمله محشر از كودكي به نام چارلي : خداي عزيز تو چطور تونستي كه بدوني خدا هستي

  5. این کاربر از mehrdad21 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  6. #64
    آخر فروم باز Payan's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    شهر تو...
    پست ها
    1,376

    پيش فرض

    شروع حركت تو كه ضرورت حركت از آن مايه ميگيرد از لحظه اي است كه مي فهمي از همه ي چيزهايي كه با آن مانوس هستي بزرگتري.
    بزرگتري چون آنها به تو ختم شده اند. تو ميوه اين درختي و هيج وقت به ريشه و خاك و سنگ برگشت نخواهي كرد.
    نياز ، قدر ، ساخت ما ضرورت حركت را بوجود مي آورند و ضرورت اين حركت حتي از تنفس ما بيشتر است.
    چون با مرگمان ادامه داريم و در مرگمان تولد را يافته ايم.

    حركت نوشته عين.صاد

  7. #65
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    این هم قسمتی دیگر از نامه های کتاب



    -خدا جون، این خطها رو کی دور کشورها کشیده؟

    -ای خدای بزرگ: اگه برام چراغ جادوی علاء الدین رو بفرستی حاضرم هرچیزی رو که دارم به تو ببخشم... البته بجز پولهام و شطرنجم.

    -شاید اگه هابیل و قابیل هم برای خودشون اتاقهای جدا داشتند کار به اونجاها نمی کشید. برای من و داداشم که هیچوقت همچین مشکلی پیش نیومده.

    -خدای بزرگ: آرزو می کنم وقتی که بزرگ شدم درست شبیه بابام بشم، فقط نه به اون پشمالوئی.

    -خدا جون: می دونم کار خیلی مشکلیه که تمام آدمهای روی کره زمین رو دوست داشته باشی. ما توی خونه فقط چهار نفر هستیم و من نمی تونم هيچكدومشون رو دوست داشته باشم.

    -خداجون: از بین تمام آدمهائی که برات کار می کنند من نوح و داود رو بیشتر دوست دارم.

    -یک جائی خوندم توماس ادیسون برق رو ساخته. ولی توی مدرسه به ما میگن که کار تو بوده. پس لابد اون ایده تو رو کش رفته.

    -توی تعطیلات ما اونقدر بارون اومد که پدرم قاطی کرد و یک چیزائی در مورد تو گفت که مردم نباید بگن. یک وقت اذیتش نکنی ها

  8. #66
    حـــــرفـه ای mehrdad21's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    محل سكونت
    tehran
    پست ها
    2,312

    پيش فرض

    شازده‌کوچولو گفت: -سلام.
    سوزن‌بان گفت: -سلام.
    شازده‌ کوچولو گفت: -تو چی کار می‌کنی اين‌جا؟
    سوزن‌بان گفت: -مسافرها را به دسته‌های هزارتايی تقسيم می‌کنم و قطارهايی را که می‌بردشون گاهی به سمت راست می‌فرستم و گاهی به سمت چپ.
    همون موقع قطار سريع‌السيری با چراغ‌های روشن و غرّشی رعدوار اتاقک سوزن‌بانی رو به لرزه انداخت.
    -عجب عجله‌ای دارند! دنبال چی می‌رن؟
    سوزن‌بان گفت: -از خودِ آتش‌کارِ لکوموتيف هم بپرسی نمی‌دونه !
    یه قطار ديگه با چراغ‌های روشن غرّيد و در جهت مخالف گذشت .
    شازده‌ گفت: -برگشتند که ...
    سوزن‌بان گفت: -اين‌ها اولی‌ها نيستن. اون‌ها رفتن اين‌ها دارن برمی‌گردن.
    -جايی رو که بودن دوست نداشتن؟
    -آدمی‌زاد هيچ وقت جايی رو که هست دوست نداره.
    بعد رعدِ سريع‌السيرِ نورانیِ سومی غرّيد.
    شازده‌ کوچولو پرسيد: -اين‌ها دارند مسافرهای اولی رو دنبال می‌کنند؟
    سوزن‌بان گفت: -اين‌ها هيچ چی رو دنبال نمی‌کنن. اون تو يا خوابشون می‌بَرَه يا دهن‌دره می‌کنن. فقط بچه‌هاند که دماغ‌شون رو فشار می‌دن به شيشه‌ها.
    شازده‌ کوچولو گفت: -فقط بچه‌هان که می‌دونن پیِ چی می‌گردن. بچه‌هاند که کُلّی وقت صرف يه عروسک پارچه‌ای می‌کنن و عروسک برا‌شون اونقدر اهميت داره که اگه يکی عروسکشون رو ازشون کِش بره می‌زنن زير گريه ... فقط بچه‌هان ..


    از شازده کوچولو جاودانی

  9. این کاربر از mehrdad21 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  10. #67
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    خداوند برای هر کس همان قدر وجود داره که او به خداوند ایمان داره

    روی ماه خداوند را ببوس

  11. #68
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    اگه ابراهیم برای تکمیل ایمانش محتاج معجزه بازسازی قیامت بر روی زمین بود یا موسی محتاج تجلی خداوند بر طوره علی (ع ) لحظه ای در توانایی و اقتدار خداوندش تردید نکرد و هموار می گفت اگر پرده ها برچیده شوند ذره ای بر ایمان او افزوده نخواهد شد . خداوند علی (ع ) بی شک بزرگ ترین خداوندی است که می تواند وجود داشته باشه .


    روی ماه خداوند را ببوس

  12. #69
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    این سخت ترین کاریه که کسی می تونه در تمام زندگی اش انجام بده . وای یونس کشتن عشقی به خاطر عشق دیگه خیلی سخته . چرا مرا به اینجا کشوندی ؟ یونس تو حق نداشتی با من این کار رو بکنی . تو حق نداشتی منو عاشق بکنی و بعد همه چیز رو به هم بریزی


    روی ماه خداوند را ببوس

  13. #70
    حـــــرفـه ای magmagf's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2006
    محل سكونت
    esfahan
    پست ها
    14,650

    پيش فرض

    گفتم "دوستت دارم " و تو دیگر نفس نکشیدی و روح من از تپش ایستاد . گفتم نکند تو رو کشته باشم ؟ نکند من مرده باشم ؟پس روحم را از روی تو برچیدم اما تو نبودی . غیب شده بودی . گفتم که سحر نمی دانم.

    روی ماه خداوند را ببوس

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •