تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 2 12 آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 12

نام تاپيک: داســـــتان : نگـــاهم تا دور دســـت ها خــــــاليست......

  1. #1
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    796

    پيش فرض داســـــتان : نگـــاهم تا دور دســـت ها خــــــاليست......

    با صداي آلارم گوشيم از خواب بيدار شدم و با چشماني نيمه باز گوشيمو برداشتم، 6تا ميس كال و 3تا اس ام اس، بدون اينكه ببينم گوشيمو پرت كردم روي مبل

    راحتي كنار تختم، كليپسمو برداشتم و همه ي موهامو بالاي سرم جمع كردم ، دست و صورتمو شستم و به سمت آشپزخونه رفتم.....قهوه رو روي گاز گذاشتم

    تا آماده بشه به سمت تلفن رفتم، 5تا پيغام ، دكمه ي پيغام گيرو زدم و دوباره رفتم سمت آشپزخونه، نسيم جون سلام خونه نيستي خانومي؟ اگه وقت كردي

    يه سر به مزون بزن ، چندتا مدل و ژورنال جديد آورديم...خانم راد، بهرامي هستم ، براي ماشينتون يه مشتري خيلي خوب پيدا كردم اگه هنوز نظرتون عوض

    نشده....دكمه ي پيغامگيرو زدم و همه ي پيغام هارو ديليت كردم....ي ليوان قهوه ريختم و چندتا بيسكوئيت از كابينت برداشتم و به سمت سالن رفتم....قهوه و

    بيسكوئيتو روي ميز گذاشتم و لپ تابمو روشن كردم....كمي از قهوه خوردم و ايميل هامو چك كردم....واااي بالاخره اين اقامت لعنتي جور شد.....لپ تاب روي

    مبل رها كردم و به سمت گوشيم رفتم...سريع شماره ي پري رو گرفتم...بعد از 6تا بوق با صدايي خواب آلود جواب داد:

    بله؟ -هنوز خوابي خره؟ با صدايي كه انگار از ته چاه داشت حرف ميزد گفت: ديشب مهموني خيلي طولاني شد،حالا چيه ؟ چيكار داري؟...-ديوونه اقامتم جور

    شد.....پري كه انگار آب يخ ريخته باشن روش جيغ كوتاهي كشيد و با صدايي بلند گفت: جدي ميگي؟..-آره...- وااااي خوشبحات رواني...-به سامان واسه بليط

    بگم كه رزرو كنه؟....پري گفت: آره حتما بهش بزنگ...- باشه كاري نداري؟....-گودباي پارتيتو كي ميگيري؟ -نميدونم توي اين هفته شايد....-باشه باي باي...-باي.

    گوشيمو قطع كردم و به سمت آينه رفتم...خوشحالي رو از توي برق چشمام ميتونستم ببينم....آرايش غليظي كردم و يه شال روي موهاي بلوندم انداختم و از

    خونه رفتم بيرون.....توي ماشينم مهتاب زنگ زد..صداي ضبط كم كردم و گفتم: سلام مهي جون....مهتاب مثل هميشه آروم و با متانت گفت: سلام عزيزم خوبي؟

    گفتم : از اين بهتر نميشه، مهتاب اقامتم جور شد ...مهتاب جدي گفت: يعني ميخواي واسه هميشه بري؟ از سوالش خندم گرفت.. با غيظ گفتم: وا معلومه

    ديگه...مهتاب لحظه اي سكوت كرد و بعد آروم پرسيد: پس پرهام چي ميشه؟ ...از سوالش يكه خوردم ولي آروم گفتم: اگه خواست ميتونه واسه اقامتش اقدام

    كنه و بياد اونجا....مهتاب گفت: فقط همين؟ حوصله ي سوال و جوابهاي مهتابو نداشتم و گفتم: اينجا پليس من بعدا بهت زنگ ميزنم و گوشيو قطع كردم...صداي

    ضبط و زياد كردم و بلند گفتم: آره فقط همين و خنده اي مستانه سر دادم....

    به سامان سفارش بليط و كردم و اونم گفت كه خيالت راحت باشه برات اوكيش ميكنم....مهموني رو هم به پري سپردم و پري هم ترتيب همه ي كارهاش رو
    داد...

    واااااي پام شكست از بس رقصيدم...اين جمله ي پري بود كه روي مبل ولو شده بود و داشت كفشهاي پاشنه 20سانتيشو درمياورد، منم كه خيلي خسته بودم

    روي اون يكي راحتي دراز كشيدم و گفتم: ماشينو امروز فروختم و پولشو تبديل به دلار كردم....پري چشماشو بسته بود و داشت به حرفهاي من گوش

    ميداد...چند روز پيش با مهتاب حرف زدم گفت ميخواي بدون پرهام بري؟ منم گفتم آره...پري سريع چشماشو باز كرد و گفت: اصلا چرا به مهتاب گفتي؟...نگفتي

    يهو بره به پرهام بگه؟ گفتم: نه بابا يه جوري بهش گفتم كه فكر كرد پرهام از جريان اقامتم خبر داره...پري با صداي بلند خنديد و گفت: ايول.....

    چمدونم رو به زور از پله ها پايين آوردم و بلند گفتم: پري به آژانس زنگ زدي؟ پري گفت آره بيا، خيلي سريع نگاهي به خونه انداختم و سوار ماشين شدم ....به

    فرودگاه رسيديم....هنوز 4 ساعت ديگه وقت داشتيم، به پري گفتم بيا بريم كافي شاپ فرودگاه يه چيزي بخوريم ، پري قبول كرد و رفتيم ...2تا قهوه سفارش

    داديم و داشتيم حرف ميزديم و ميخنديديم ، پري گفت:پرهام سراغتو گرفت چي بگم؟ گفتم: بگو مرده...يه قبر هم الكي نشونش بده ....جفتمون زديم زير خنده

    ..از شدت خنده اشك از چشمامون سرازير شده بود كه يهو ديدم پري ساكت شد، دستمو محكم گرفت و گفت: اونجارو...سريع به عقب نگاه كردم و پرهام و ديدم

    كه داشت به طرفمون ميومد...خودمو جمع و جور كردم ...وقتي رسيد به ما به پري گفت: بلند شو برو ميخوام با نسيم تنها حرف بزنم ..پري كه جا خورده بود

    سريع بلند شد و رفت...پرهام نشست ...چند دقيقه اي چشماشو به قهوه دوخت...گفتم:من ميخواستم....پرهام سرشو بلند كرد و گفت: هيسسس تو به اندازه

    ي كافي حرف زدي ...حالا ساكت شو و فقط گوش كن.....از قاطعيتي كه اولين بار توي صداش بود لبهام قفل شد و ساكت شدم...پرهام توي چشمام نگاه كرد و

    شروع كرد به حرف زدن:
    Last edited by sara_girl; 08-12-2013 at 19:22.


  2. #2
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    796

    پيش فرض


    فكر كردي دوستي من و تو فقط همين 3 سال بوده؟ فكر كردي اونروز كه تو و پري سوار ماشينم شدين و رسوندمتون اتفاقي بوده؟ يا فكر كردي كارم اين بوده؟

    فكر ميكني چرا تو اين 3سال به هر سازت رقصيدم؟ هر موقع خواستي باشم بودم و هر موقع نخواستي نبودم...فكر ميكني چرا توي اين 3سال همش من

    سكوت كردم و همش تو حرف زدي؟ خيلي اونموقع هايي كه هر چي ميگفتي گوش ميكردم ،​هر كاري ميخواستي واست انجام ميدادم احساس زرنگي ميكردي

    نه؟ با پري مينشستين و بهم ميخنديدين؟ ميگفتين يا خيلي خره يا خيلي عاشق؟ كارهاي اقامتتو جور كردي ، گودباي پارتيتو گرفتي، بليطت رو خريدي و الانم

    ميخواي بري؟..چي فكر ميكني راجع به خودت؟ فكر كردي ميري و منم چند روز بعد ميفهمم و تنها كاري كه از دستم برمياد دلتنگ شدنه؟ تا حالا فكر كردي كي

    هستي؟ يه دختر تنها و بي كس كه خانوادشم گذاشته رفته، كه ولت كردن، به همه گفتي مامان و بابات خارج هستن و داري ميري پيششون؟ هه هيچي

    نباشي ولي دروغ گوي خوبي هستي....ميدوني من دوستت داشتم...همون وقتايي كه يه دختر دبيرستاني ساده بودي،​ همون وقتهايي كه هنوز پري وارد

    زندگيت نشده بود كه هنوز دروغ گفتن رو بلد نبودي....همون روزايي كه صداي گريه هات و فقط من از توي اتاقم ميشنيدم ، ميتونستم بفهمم كه چقدر دلتنگ پدر

    و مادرتي ، همون روزهايي دوستت داشتم كه معصومانه گوشه ي آسانسور مي ايستادي و حتي نيم نگاهي هم بهم نميكردي ؛ يادته اون روزي رو كه تو

    مدرسه تب كرده بودي و من خيلي اتفاقي رسوندمت تا خونه ، من مجبور شدم واسه يه كار اداري 2 سال برم خارج ولي وقتي برگشتم ديگه تو همسايمون

    نبودي وقتي سراغتو از عموت گرفتم گفت : دانشگاه قبول شده و رفته ، ولي بعدا فهميدم كه دروغ گفته و بيرونت كرده ، با هزار بدبختي آدرستو پيدا كردم و

    داشتم به سمت خونت ميرفتم كه توي يكي از خيابون هاي نزديك خونتون ديدمت كه با پري ايستاده بودي ، خيلي تغيير كرده بودي ، خيلي ، ولي نمدونستي كه

    من خيلي راحت ميشناسمت ، تو و پري رو سوار كردم و وقتي فهميدم كه تو اصلا منو يادت نمياد شمارمو بهت دادم ، ميخواستم بدونم چقدر تغيير كردي ،

    ميخواستم بشناسمت ، گفتم ظاهرش شايد به خاطر دوستاي بدشه گفتم تو نميتوني عوض شده باشي نميتوني اون پاكي و معصوميت و اون غم توي دلت رو

    پنهان كني ، واسه همين بهت نزديك شدم ، گفنم اگه بهم ثابت بشه كه همون نسيم دبيرستاني هستي دنيا رو به پات ميريزم و ميشم پدر، مادر ، برادر و

    خواهري كه هيچوقت حسشون نكردي، ميشم برات بهترين عمويي كه هيچوقت نميخواد تو از كنارش بري ؛ واست جاي خالي همه رو پر ميكنم ميشم دوستت

    يكي بهتر از پري كه ديگه هيچوقت طرفش نري ، ميخواستم برات خيلي كارها كنم نسيم خيلي ، ولي نذاشتي ، من از تو خيلي چيزها ياد گرفتم ولي تو خودت

    همه ي اونها رو فراموش كردي ، من ازت ياد گرفته بودم مهربوني رو ، قلب صاف داشتن رو ، پاكي و معصوميت رو ، وقتي نگات ميكردم ميگفتم چه جوري پدر و

    مادرت دلشون اومده كه تنهات بذارن ، چه جوري عموت دلش اومد تو توي خونشون نباشي ، عطرت ، حضورت ديگه توي اون خونه نباشه ، ولي الان ديگه خيلي

    چيزها فرق كرده ...توي اين 3 سال فهميدم تو خيلي عوض شدي...نه تنها ظاهرت ، تو باطنتم عوض كردي.....ديگه نميشناسمت نسيم...توي اين 3 سال همش

    توي چهرت توي چشمات دنبال يه نشوني از نسيمي كه ميشناختم ميگردم ...ميخواستم همون چيزي كه هميشه توي چشماي نسيم ميديدم توي چشمات

    ببينم ولي نبود ولي من ديگه نشناختمت...هيچوقت....انگار اون نسيمي كه ميشناختم توي همون سالهايي كه ايران نبودم گم شد ...الان اينجا نيومدم كه بگم

    بمون، اتفاقا برو ، خيلي زود برو...برو و وقتي يه روزي از خواب بيدار شدي و توي آينه نگاه كردي ، احساس كردي يه چيزي توي چشمات فرق كرده، احساس

    كردي عوض شدي، مهربون شدي، اونموقع هم برنگرد...حتي اگه خيلي هم زود باشه برنگرد .....پرهام اينارو گفت وخيلي سريع رفت....براي هميشه رفت...و

    من ماندم و اشكهايي كه آرام قل ميخوردند روي گونه هايم..من ماندم و خودم....من ماندم و پري اي كه رفته بود ...من ماندم و تنهايي...من ماندم و يك دلتنگي

    هميشگي براي پرهام، يك عالمه بغض فروخورده....من ماندم و خاطرات روزهاي خوب كودكي....من ماندم و آدمهايي كه هيچكدام شبيه پرهام نبودند...من ماندم

    و كابوس هاي هميشگي ام....دستهايي لرزان .....و نگاه خيره ام به جاي خالي پرهام...نگاهي كه تا دوردستها خالي ماند...

    پــــايان

    Last edited by sara_girl; 08-12-2013 at 19:25.


  3. #3
    آخر فروم باز vahidhgh's Avatar
    تاريخ عضويت
    May 2006
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    1,035

    پيش فرض

    تبریک میگم سارا جان نوشتت عالی بود

  4. 4 کاربر از vahidhgh بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #4
    کاربر فعال مشاوره خرید گوشی موبایل Iloveu-ALL's Avatar
    تاريخ عضويت
    Apr 2011
    پست ها
    5,275

    پيش فرض

    کوتاه و زیبا

  6. 4 کاربر از Iloveu-ALL بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #5
    حـــــرفـه ای sansi's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2008
    پست ها
    1,830

    پيش فرض

    خوب بود سارا جان...مي تونست يكم طولاني تر باشه... توضيحاتي مربوط به برخوردها و روابط نسيم و پرهام رو اگر مي داشت خيلي بهتر ميشد.

    موفق باشي... منتظر كارهاي بعديت هستيم گلم.

  8. 4 کاربر از sansi بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #6
    داره خودمونی میشه PrinceRavenX11's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2013
    محل سكونت
    PlayStationNetwork
    پست ها
    1

    پيش فرض

    جالب و جذاب ...



  10. 3 کاربر از PrinceRavenX11 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #7
    مدیر انجمن زیست شناسی، پزشکی raana's Avatar
    تاريخ عضويت
    Mar 2007
    محل سكونت
    تهران
    پست ها
    2,070

    پيش فرض

    سلام سارا جان.....

    بسیار زیبا بود...متنی راحت و روان و در عین حال با تاثیرگذاری عمیق....لذت بردم

      محتوای مخفی: نوشته 

    عزیز فقط بین نوشته هات کمی فاصله بزار.....موقع خوندن یه کم قاطی میشه و خط ها گم میشن.....

    بازم ممنون خانومی

  12. 5 کاربر از raana بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #8
    کاربر فعال تاریخ، سبک زندگی و ادبیات Demon King's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2013
    محل سكونت
    Dreams
    پست ها
    2,279

    پيش فرض

    عالی بود ... فیض بردیم...

  14. این کاربر از Demon King بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  15. #9
    حـــــرفـه ای
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    796

    پيش فرض

    ممنــــــون از همه ي دوستاني كه لطف داشتند و وقت گذاشتند و خوندند....

    خوب بود سارا جان...مي تونست يكم طولاني تر باشه... توضيحاتي مربوط به برخوردها و روابط نسيم و پرهام رو اگر مي داشت خيلي بهتر ميشد.
    آخه تقريبا ميخواستم يه داستان كوتاه باشه ...آره ولي اگه حداقل چندنمونه برخوردشونو مينوشتم بهتر بود......ممنــــــون از راهنماييت عزيزم....

    سلام سارا جان.....

    بسیار زیبا بود...متنی راحت و روان و در عین حال با تاثیرگذاری عمیق....لذت بردم
    ممنون عزيزم....لطف داري.....

    عزیز فقط بین نوشته هات کمی فاصله بزار.....موقع خوندن یه کم قاطی میشه و خط ها گم میشن.....

    بازم ممنون خانومی
    چشم حتما.......از شما ممنون كه وقت گذاشتي خوندي عزيزم....


    منتظـــر نظرات انتقادي بقيه هم هستم....

  16. 4 کاربر از sara_girl بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  17. #10
    اگه نباشه جاش خالی می مونه (^_^)'s Avatar
    تاريخ عضويت
    Sep 2009
    محل سكونت
    00:00
    پست ها
    228

    پيش فرض

    خوب بود ، بهتر شده کارت ...

  18. این کاربر از (^_^) بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


صفحه 1 از 2 12 آخرآخر

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •