سلام خدمت همه
آقا ما یه خواب خیلی بدی دیدیم... الان مغزم یه جورایی قفل شده انگار...!(مخصوصا قسمت چپ سرم!)
دکترم رفتم گفت باید قرص بُخوری! (وااااا...!) که من قبول نکردم!! (آرررره؟؟)
خوابم خیلی بد بود کلی ترسیده بودم!
----------------------------
نمی دونم اینجا گفتن خواب درسته یا نه اما اگه یکمش و بخوام بگم قضیه این میشه که:
«ظهر بود هوا هم گرم ... من تازه از سر کار برگشته بودم،خیلی گشنم بود خسته هم بودم خوابم میومد .
ناهار که خوردم رفتم اتاقم سرم و که گذاشتم رو بالش رفتم...(خوابم برد)
(از الان توی خوابم اما متوجه نیستم!خسته بودم فک میکردم هنوز خوابم نگرفت!)
دیدم دارم به پنجره اتاقم نگاه میکنم که انگاری یکی داره توری پنجره رو با یه چیزی شبیه چاقویی چیزی پاره میکنه!
اول فک کردم بچه های داداشمن که سابقه اذیت کردن من و داشتن اما........(خدا نیاره این جور صحنه ها رو!)
دیدم یه چیزی شبیه حیوون-جونور ( تصور اول بود) داره از زیر همون یه ذره توری سیمی ای که پاره کرده سرشو آورده داخل بزورم داره میاد تو اتاقم...!
خدایا چی جوری تعریفش کنم،
من که تازه حواسم جا افتاد، از هول (یه جوری که چشمم داشت از حدقه در میومد )میخ شده بودم به این موجود کریه المنظر(نمی دونم چطوری بگم ) یهو از رخت خوابم از ترس سریع بلند شدم (توی خوابم هنوز).
دیدم یه موجود سیاه چهره ی -چش درشت که موهای خاکستری کثیف و آویزونی داشت با چاقویی که دستَش نمی دونم از استخون بود چی بود! به سرعت بهم حمله کرد و با چه حرسی می خواد اونو تو تنم فرو کنه!!!
خدا میدونه این قدر هول کردم که روح تو مغزم گیر کرد! (نمی تونستم بیدار شم) نمی دونم چطوری شد که فقط از رو غریزه یهویی من دست راستشو که چاقو داشت دو دستی محکم گرفتم که نزارم اون چاقوی زنگ زده رو تو تنم فرو کنه بعدم با تموم تزسی که تو تنم ریخته شده بود با هم در گیر شدیم یه جوری که حتی من یه ثانیه رو قشنگ یادمه که تو صورتش هی نگاه می کردم و هی بلند جیغ می کشیدم !!!(اوه خدا....این چی بود دیگه الان بازم تنم مور مور شد!)
اینقدر داد زدم اینقدر داد زدم که مادر و برادرم اومدن به زور بیدارم کردن!!(خدا رحم کرد)
اما فرداش من احساس کردم سمت چپ مغزم کیپ شده و منگ شدم! (نمی دونم به حافظم صدمه وارد شده یا چیز دیگه...)
البته الان خیلی بهتر شده اما اثرش موقعی که خونه کسی نیست عود میکنه بازم منگ میشم...چرا؟
تشکر