10 قانون کلی برای عادت دادن بچهها به رفتار خوب
پیروی از ده قانون ساده به شما امکان می دهد رفتارهای خوب را در کودک خود تقویت کنید و این رفتار را در آنها به صورت عادت در آورید.
1- رفتار درست بچهها را تقويت كنيد نه بدرفتاری شان را:
درخواستهای مودبانه بچهها را تقویت کنید، نه نالیدنها و فریاد زدنهايشان را یا سربهسر گذاشتنها و کجخلقیها و قهر کردنهايشان را. سعي كنيد بحث و گفتوگوهای آراميكه در بينتان وجود دارد را چند برابر كنيد، نه مجادله کردن و پافشاری و جنگیدنهايي كه گاه و بيگاه بينتان به وجود ميآيد.
2- بياموزيد كه قبل از صحبت فكر كنند:
هميشه در حين حرف زدن با فرزندانتان از آنها بپرسيد منظور تو دقيقا چیست؟ چقدر راجع به اين حرف فكر كردهاي؟ از او بخواهيد كه هميشه حرفهايش را بسنجد بعد بزند؛ اگر به اين روش عمل كرد برای ثابتقدم بودنش به او پاداش دهید.
3- از فرزندانتان توقع رفتار خوب داشته باشيد:
بچهها باید بدانند که شما چه توقعی از آنها دارید و آنها چه توقعی میتوانند از شما داشته باشند. وقتی بچهها بتوانند پیشبینی کنند که عکسالعمل شما در برابر رفتارشان چگونه خواهد بود، میتوانند رفتارهای انتخابی خود را بهتر کنند. مطمئن باشيد كه ميتوانيد به آنها اعتماد كنيد.
4- بچهها به حرفهاي شما اعتماد دارند:
بچههایتان را به شیوهای تربیت کنید که در هر موقعيتي به مقتضای آن موقعيت رفتار کنند. به آنها بیاموزید که تلاش کردن اساسیترین چیز است. آنها را در موقعيتهاي خوب تشویق کنید. وقتی شما فرزندتان را تشویق میکنید، آنها ایمان و اعتماد شما را به خودشان میبینند و در نتيجه به خودشان و تواناييهايشان ايمان ميآورند.
5- وقتی الگوی بدرفتاری را تشخیص دادید، شيوه رفتاريتان را تغيير بدهيد:
به فرزندتان قوانین رفتاری حاكم بر خانوادهتان را بگویید؛ دقت كنيد كه این قوانین باید مشخص، ثابت و عقلانی باشد. از جدولهای رفتاری و تعهدات استفاده کنید، موفقیتها و رفتارهای خوبشان را پررنگ کنید؛ از آنها حمایت كنيد و تشویقهايتان را هم در اين جدول بگنجانید.
6- تنبيه معقول در نظر بگيريد:
در برابر بچههايتان از تنبیههايی استفاده کنید که به آنها بياموزد كه در برابر اعمال و رفتارشان مسئولند. بچهها با تنبیههاي معقول به خوب زندگی کردن ادامه میدهند. اين تنبیهها ميتوانند شامل محدود کردن و کوتاهکردن زمانهای بیرون بودنشان باشد. فراموش نکنید وقتی از دستشان عصبانی هستید به هیچ عنوان تنبیه نکنید!
7- از كودكي به آنها درس زندگي بدهيد:
وقتی فرزندتان هنوز كوچك است، مسئولیتپذیری و تصمیمگیری را به آنها ياد بدهيد: این دروس آنها را برای دنیای واقعی آماده خواهد کرد. بهخاطر داشته باشید که بچهها به محدودیتها، ساختار و قوانیني پایدار و یکنواخت احتیاج دارند.
8- به آنها عشق بورزيد:
علیرغم رفتارهای خوب يا بد فرزندانتان به آنها عشق بورزید و روی نکات مثبت اخلاقی و رفتاری شان تمرکز و توجه کنید.
9- بگوييد كه كار خوب بدون پاداش نخواهد ماند:
برای اینکه نسبت به انجام کارهای درست احساس خوبی داشته باشند، به آنها بیاموزید که خودشان درپی به دست آوردن پاداش کار درست خود باشند.
10- محیط و فضای خانوادگی سالم و دلپذیری را ایجاد کنید:
استعدادها و تواناییهای شان را تایید کنید و ضعفهایشان را بپذیرید و در رفع اين ضعفها به آنها کمک کنید. قبول كنيد كه هيچكس بدون عيب نيست و به آنها فرصت جبران بدهيد.
روانشناسی تداوم نوروز و سایر آئین های ملّی
نزدیک به سی سال است که از موج اوّل مهاجرین ایرانی به خارج از کشور می گذرد و هر چشم کنجکاوی متوجه این واقعیت می شود که هر سال که از دوری ما از کشور خودمان می گذرد، مراسم چهارشنبه سوری، نوروز، مهرگان و سیزده بدر، مفصل تر و با شکوه تر برگذار می گردد.
یعنی علاوه بر این که دوری از سرزمین مادری سبب بی توجهی و فراموشی این آئین ها نشده، بلکه ایرانیان مهاجر بیشتر به این رگه های عاطفی با تاریخ سرزمین خود آمیخته شده اند. بی دلیل نیست که مولانا می گوید:
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش.»
به عنوان یک روانشناس, دوست دارم که علت این پایداری و وفاداری فرهنگی را کالبد شکافی کنیم.
در پاسخ به این سئوال که فرهنگ چیست؟ جواب های متعددی وجود دارد، ولی شاید خیلی ها با این توصیف موافقند که فرهنگ عبارتست از:
رشته های نامرئی معنا سازی که بده - بستان های مستأجرین یک فرهنگ را سامان می بخشد و سبب می شود که رفتارهای افراد در قالب های شناخته شده جمعی، یک معنا و برداشت را ایجاد می کند. به عنوان مثال در فرهنگ سنتی ما و بسیاری از شرقی ها، سخن گفتن رسمی و به کار گرفتن ضمیر جمعی و سوم شخص، نشانه ای از احترام و قدرشناسی است. در حالی که در فرهنگ غربی، صمیمیت و راحتی با ارزش تر از احترامات رسمی است، بخصوص در میان افراد خانواده یا دوستی های نزدیک. پس در فرهنگ ما، اگر فرد کوچک تری با بزرگتر به شکل غیر رسمی و خودمانی صحبت کند و مثلاً بجای «شما»، «تو» بگوید در شبکه معناسازی فرهنگ سنتی، جوانی بی ادب است.
حالا که معنای فرهنگ را شناختیم باید از این پدیده هم سخن بگوئیم که فرهنگ لایه های مختلفی دارد، لایه های عمیقی که چون با هویت ما گره می خورد و بخشی از روان جمعی ما می شود، تاریخ مصرف ندارد و با گذشت زمان کم رنگ نمی شود. این بخش از فرهنگ جزء رسوبات تمدنی ما است که از گزند حوادث تاریخی در امان می ماند و بتدریج به هویت ملی بَدل می شود. در این مقطع است که به یکی از نیازهای عمیق انسان در سلسله مراتب نیازها (نظریه ی مازلو» یعنی نیاز متعلق بودن و تعلق داشتن گره می خورد و از آن پس انسان برای حفظ هویت فردی و جمعی خود به این لایه ی فرهنگی سخت می چسبد و در باز تولیدش همت می کند.
اما انسان مهاجر نیز قصه ی خودش را دارد. باز نظریات علمی در مورد پدیده ی مهاجرت بر این باور است که انسان مهاجر از سه دوره ی خاص عبور میکند.
در مرحله اول،
انسان مهاجر بخصوص مهاجری که از بد حادثه تن به مهاجرت داده و از سرزمین آشنا کنده شده و جدا افتاده است، در جامعه ی میزبان با دلهره های اولیه ی سازگاری دست و پنجه نرم می کند.
در این دوران هدف اصلی او، پیوند خوردن به بافت اقتصادی و اجتماعی جامعه ی میزبان است. ولی نا آشنائی با محیط یا زبان یا فرهنگ سبب می شود که این دوره تؤام با اضطراب و نوعی دل گرفتگی و غربت زدگی و دلهره های جا افتادن یا سرخوردگی در محیط جدید است، لذا مهاجر چسبیدن به فرهنگ مادری را مانعی می بیند در سازگاری و جاافتادن در محیط جدید. از این رو نوعی فرهنگ گریزی انتخابی پیش می آید. از ویژگی های این دوره، فاصله گرفتن از هموطننان، ترک موسیقی و آداب فرهنگی و حتی ترک زبان مادری بخصوص در اماکن عمومی و شتابزده گی در همرنگی با جامعه ی میزبان است. این وضعیت که نوعی پادرهوائی فرهنگی است، منجر به یک پد یده ی مثبت، یعنی نزدیکی و آشنایی با فرهنگ میزبان می گردد. اما عاملی منفی نیز از ویژگی های این دوره است و آن عبارتست از نوعی احساس بیگانگی و عدم تعلق فرهنگی.
مرحله دوم مهاجرت،
از ویژگی های این دوره نوعی بی تفاوتی یا حاشیه نشینی فرهنگی هم به فرهنگ خودی و هم فرهنگ جامعه ی میزبان است. گویا انسان مهاجر، هیجان زدگی اولیه به فرهنگ میزبان را از دست داده و انرژی و حوصله ی بازگشت به رحم فرهنگ مادری را نیز ندارد. لذا در این دوره ی حاشیه نشینی، بیشترین انرژی روانی مهاجر صرف پیشرفت اقتصادی و جا انداختن فرزندان خود در محیط می گردد. بی توجهی فرهنگی بصورت نوعی عادت مفید در می آید.
زمان می گذرد و مرحله ی سوم مهاجرت آغاز می شود. کم کم تفاوت های رفتاری نسل دوم با مادر و پدرها، ظاهر می شود. احساس دوگانگی در والدین با فرزندان خویش، زنگ خطری می گردد که مهاجر را به بازبینی آداب و رسوم فرهنگی وادار می کند. در جستجوی هویت کم رنگ شده جامعه ی مهاجر، به رشته های الُفت خود با فرهنگ مادری می آویزد. موسیقی، تأتر، سینما، جلسات سخنرانی، کلاس حافظ و سعدی و مولانا برای ایرانیان مهاجر رونق می گیرد. مهاجر ایرانی به فکر آموزش زبان فارسی به فرزندان و نوادگان خود می افتد. مهاجر، دیگر جای امنی برای خود در وطن جدید خویش دست و پا کرده و نوعی امنیت اقتصادی را تجربه می کند. ولی از عدم همانندی فرهنگی خود و عدم تعلق به بخش های فرهنگی جامعه ی میزبان، بیشتر و بیشتر آگاه می شود. با گوشت و استخوان خود احساس می کند که لایه های عمیق وجود او نوعی وصال مجدد را با ریشه های خود فریاد می زند.
«هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش»
مهاجر متوجه می شود که «هویت» چیزی نیست که با رنگ پاسپورت و یا آدرس محل زندگی و حتی زبانی که با آن زندگی روزمره را اداره می کند تغییر یابد، «هویت» نه فقط در ذهن جمعی ما، بلکه حتی در کُدهای ژنتیکی ما اثر و نشانه سازی کرده و قرنها بر روابط قومی ما حکومت کرده است. یک نگاه میان مهاجرین یک فرهنگ حکایت ها می کند، حکایت های خوب یا بَد، ولی بهر حال عمیق و اثر گذار.
نشود فاشِ کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
مرحله ی سوم مهاجرت، روی کرد به بخش های مختلف فرهنگ مادری است و در این رویکرد، چه بهتر از لحظات شادی ملّی و یا دلشادی های جمعی که روان قومی ما را در لحظاتی حساس مانند آغاز بهار یا آخرین سه شنبه ی سال، به وصال یکدیگر می رساند و ما با زبان فرهنگ وسنت ها، با یکدیگر همانندی می کنیم. هم زمان سبزه سبز کنیم، لباس نو بخریم، سبزی پلو و ماهی بخوریم، هفت سین بگذاریم و لحظات تحویل سال را بشماریم.
به دید و بازدید یکدیگر برویم و بالاخره در سیزدهمین روز، سیزده بِدَر کنیم و سبزه بر آب روان، روانه سازیم.
اگر ارتباط حسی و عاطفی، اگر تماس روحی با دیگری، اگر هم حسی، اگر دل دانی، و اگر همراهی و هم زبانی و هم بالی معنایی داشته باشد، کدام فرصت بهتر از یک عید و مراسم ملّی می تواند به انسان احساس وصال عاطفی و احساس تعلق به چیزی و متعلق بودن به جائی را بدهد.
بنا براین علت دوام آئین ملّی چه در داخل کشور و چه در خارج تجربه ی ارتباط است. ارتباط با خویشتن، با گذشته، با روان قومی، با لایه های عمیق و رسوبات ماندگار فرهنگی.
در داخل، شاید بریدگی و گسل موقت نیز پیش نمی آید و در خارج از کشور و در زندگی مهاجرت این ارتباط فرهنگی از یک بریدگی و گسست موقت عبور می کند، ولی بالاخره به تجربه وصال مجدد منجر می شود. برای هم قومی، همانندی فرهنگی همان ریسمانی است که ما را به تاریخ و گذشته ی خود وصل می کند و انسان تاریخ مند انسانی است که احساس تعلق می کند و از پا در هوائی و ندانم چه خواهی هویتی رنج نمی برد.
جالب است که بدانید، انسانی که هویت فرهنگی خود را می شناسد، با فرهنگ های دیگر نیز سازگاری بهتری دارد. بر عکس آن کس که از فرهنگ خود می گریزد و نوعی احساس عدم تعلق یا فرهنگ گریزی ملّی را تجربه می کند. در سازگاری با هر نوع فرهنگ و نظام ارزشی نیز گرفتار می گردد.
خودتان را همانگونه كه هستيد بپذيريد
اگر ميخواهيد استرسها و نگرانيها را از خودتان دور كنيد، به آساني تحتتأثير عوامل و شرايط محيطي قرار نگيريد
و با استفاده از استعدادها و خلاقيتهاي خود به ابراز وجود و مقابله با شرايط نامطلوب بپردازيد. خودتان را همانطور كه هستيد بپذيريد. فراموش نكنيد شما با هر نقص و كمبودي كه داشته باشيد، باز هم دوست داشتني و ارزشمنديد. نقص عضو، معلوليت، فقر، مشكلات مالي و هر كمبود يا نقص ديگري نميتواند چيزي از ارزش شما كم كند. پذيرفتن خود با تمام نقصها، ضعفها و كمبودها نشاندهنده عزت نفس و اعتماد به نفس است.
خيليها تصور ميكنند اگر خودشان را همانطور كه هستند بپذيرند، نميتوانند تغيير كنند و به چيزهايي كه ميخواهند، برسند. بيشتر وقتها ما فكر ميكنيم اگر نسبت به خودمان احساس خوبي نداشته باشيم و از خودمان، شرايط و موقعيت و عملكردمان ناراضي باشيم، اين نارضايتي در ما ايجاد انگيزه ميكند و باعث ميشود براي تغيير، رشد، پيشرفت و رسيدن به شرايط بهتر تلاش كنيم. ممكن است اين طرز فكر گاهي - آن هم در كوتاه مدت - درست باشد. خيلي اوقات احساسات ناخوشايندي مانند نااميدي، عصبانيت، افسردگي و اضطراب، ما را براي تغيير آماده ميكنند اما واقعيت اين است كه نارضايتي و احساسات ناخوشايند بعد از مدتي انرژي ما را ميگيرد و توان لازم براي تلاش و ايجاد تغيير را از بين ميبرد.
اولين قدم در تغيير و تلاش براي رسيدن به هدف، شادي و آرامش است. پذيرش خود و قبول واقعيت در واقع يك خودآگاهي همراه با احساس شادي و رضايت است. پذيرش، به شما احساس آرامش ميدهد و همين، انرژي لازم براي رسيدن به هدف، تلاش براي ايجاد تغيير و رشد و پيشرفت را فراهم ميكند.
خواستهها و اهداف
شما ميتوانيد ضمن اينكه شرايط را ميپذيريد، خواستههايتان را هم داشته باشيد و براي رسيدن به آنها تلاش كنيد. تصور كنيد شما در يك خانه كوچك زندگي ميكنيد و آرزو داريد خانه بزرگتري داشته باشيد. حسرتخوردن و مدام فكركردن به اينكه خانهتان اندازه قفس است و ايكاش خانه بزرگتري داشتيد، فقط روحيهتان را ضعيف ميكند. شما ميتوانيد ضمن اينكه به خريد خانه بزرگتر فكر ميكنيد و براي رسيدن به اين هدف، برنامهريزي و تلاش ميكنيد، شرايط فعليتان را بپذيريد. باور كنيد در خانه كوچك هم ميشود شاد و خوشحال زندگي كرد. زندگي در خانه كوچك هم مزايايي دارد پس بهتر است تا زماني كه در اين خانه زندگي ميكنيد، به مزاياي آن فكر كنيد؛ مثلا به اينكه راحتتر تميز ميشود، هزينههايش كمتر است و راحتتر و زودتر فروش ميرود.
پذيرش يا تسليم
پذيرش و قبول واقعيت را نبايد با تسليم در برابر مشكلات و كمبودها يكي دانست. پذيرش يك نوع آگاهي همراه با علاقه، انگيزه و شادي است؛ در حالي كه تسليم نوعي پذيرش همراه با احساس ضعف، شكست و ناتواني در ايجاد تغيير است.
بهبود روابط
اگر خودتان را بپذيريد و با تمام وجود خودتان را دوست داشته باشيد و به خود عشق بورزيد، اين احساس را به ديگران هم منتقل خواهيد كرد و ديگران هم با شما راحتتر خواهند بود. پذيرش با ايجاد احساس شادي، رضايت و آرامش موجب ميشود شما به شرايط مسلط شويد و راحتتر و بهتر زندگيتان را مديريت كنيد، همچنين اين حس باعث ميشود روابط شما با ديگران بهبود پيدا كند.
تمرين پذيرش
حالا كه متوجه شديد پذيرش، نقش مهمي در سلامت روان و بهتر شدن زندگي و رشد و پيشرفت شما دارد، بهتر است سعي كنيد اين مهارت (پذيرش) را در خودتان تقويت كنيد. نكات زير ميتواند شما را بيشتر در اين باره كمك كند:
خودتان تواناييها و علايق خود را بشناسيد
سعي كنيد تواناييها، استعدادها، علايق و ويژگيهاي شخصيتي خودتان را بشناسيد. شناخت درست و صحيح از خودتان باعث ميشود به خودآگاهي برسيد و درباره تواناييهاي
واقعيتان بيشتر بدانيد.
اهدافتان را مشخص كنيد
اهدافتان را مشخص كنيد و دقيقا و بهطور واضح مشخص كنيد كه چه ميخواهيد. با در نظرگرفتن تواناييهاي خود سعي كنيد مناسبترين راه را براي رسيدن به اهداف خود انتخاب كنيد.
با خودتان صادق باشيد
خودتان را گول نزنيد. سعي كنيد با دقت و صداقت كامل تواناييها، علايق و اهداف خود را مشخص كنيد. دقت داشته باشيد ممكن است كارهايي كه براي جلب رضايت ديگران و تحت تاثير اصرار آنها انجام ميدهيد يا كارهايي كه به اجبار، آنها را انجام ميدهيد، جزء علايق واقعي خودتان نباشند.
مطمئن باشيد كار را به بهترين شكلي كه ميتوانيد، انجام ميدهيد. از خودتان توقع زياد و خارج از تواناييتان نداشته باشيد. هنگامي كه مشغول انجام كاري هستيد، تلاش كنيد و مطمئن باشيد هر كاري از دستتان بر ميآمده، انجام دادهايد.
خودتان را با ديگران مقايسه نكنيد
اگر از آن دسته افرادي هستيد كه مدام خودشان را با ديگران مقايسه ميكنند و به داشتهها و نداشتههايشان فكر ميكنند، متاسفانه هنوز خودتان را نپذيرفتهايد. اينكه در يك مهماني به جاي لذتبردن از مصاحبت با ديگران و كسب تجربه و شنيدن خاطرات، مدام به چيزهايي كه ديگران دارند و شما نداريد يا شما داريد و آنها ندارند فكر كنيد، نشان ميدهد هنوز فاصله زيادي با خودباوري و خودپذيري داريد.
به خودتان پاداش بدهيد
براي تقويت پذيرش خود و قبول واقعيتها و شرايط موجود زندگي، لازم است از قدرت تشويق استفاده كنيد. هر وقت در برابر شرايط و موقعيتهاي مختلف، خودتان بوديد و خودتان را با ديگران مقايسه نكرديد و هر وقت خطاها و اشتباهات خود را با واقعبيني پذيرفتيد و آن را به ديگران نسبت نداديد، به خودتان جايزه بدهيد.
در صورت لزوم، باورهايتان را تغيير دهيد
فهرستي از موارد و موضوعاتي كه پذيرششان برايتان سخت است و نميتوانيد آنها را بپذيريد، تهيه كنيد. بعد يكي يكي درباره شان فكر كنيد. باورهايتان را مرور كنيد؛ شايد لازم باشد آنها را تغيير دهيد تا بتوانيد بهتر مسائل را بپذيريد و به آرامش برسيد.
سخن آخر:
چطور ممكن است آدم چيزي را تغيير بدهد كه آن را انكار ميكند يا بيارزش ميداند؟
سوال اصلي
4 دانشجو – كه به خودشان اعتماد كامل داشتند– يك هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگري حسابي به تفريح پرداختند اما وقتي به شهر خودشان برگشتند، متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كردهاند و امتحان به جاي سهشنبه، دوشنبه صبح بوده است. بنابراين تصميم گرفتند استادشان را پيدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند.
آنها به استاد گفتند: «ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرويمان پنچر شد و با توجه به اينكه زاپاس نداشتيم تا مدت زماني طولاني، نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم؛ به همين دليل دوشنبه ديروقت به خانه رسيديم». استاد فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. 4 دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به 4 اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحانياي را داد و از آنها خواست كه شروع كنند. آنها به اولين مسئله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سؤال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سؤال 95امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سؤال اين بود: «كدام لاستيك پنچر شده بود؟»...!
همشهري