-
همْکناريِ تو را حس کردن!
طنينِ صدايت را شنيدنُ
ردِ دستهايت را پِي گرفتن!
اعتماد کردن به چشمانت
وَ به آواي عشقي پنهان، گوش سپردن
که زندهگيِ ما را با خويش ميبردُ
دگرگون ميکند
وَ ميپاشد رنگهاي روشنش را
بر تاريکيِ روزمرهگي!
-
وقتی ناگهان
بیماری سختی
حیاتِ تو را در خود گیرد،
این سوال بیشتر از همیشه مردّدت میکند:
بیماری با من چه خواهد کرد؟
پذیرش بیماری به عنوان راه امید،
برای تاراندنِ عادتها!
اندیشیدن به زندهگی!
به عنوان یک انگیزه...
من با بیماریام چه کنم؟
-
برای هر سفر کولهباری لازم داریم!
نانُ آب،
برای گریز از گرسنهگیُ تشنهگی!
در سفرِ زندهگیمان
کولهباری را حمل میکنیم،
لبْریزِ خاطرهها وُ تجربهها وُ زخمها...
میراثِ گُذشته!
هر چه کولهبارت سنگینتر باشد ،
سختتر به پیش میروی
در کلوخْراهها وُ سراشیبیها!
اِی! انسان!
سبکتر سفر کن!
-
بمان در کنارم
در مسیر من
که به سوئی ناشناخته پیش می رود
بمان در کنارم
تا زمانی که خودم
قادر باشم مقصدم را شناسائی کنم
تو ، دوست من
بمان در کنارم
تا من فردا
تنها به راه خود بروم
بمان در کنارم
و من
پس فردا تو را همراهی خوهم کرد
Bleibe an meiner Seite
auf meiner Wegstrecke
die ins Ungewisse Fuhrt
Bleibe an meiner Seite
bis ich selbst
das Ziel erkennen kann
Du , mein Frennd
Bleibe an meiner Seite
bis ich morgen
meinen Weg allein gehe
Bleibe an meiner Seite
und ich werde ubermorgen
dich begleiten
-
در آرزوی نو شُدن بودن
وَ آرزوی درآمدن به نقشی تازه!
خیالِ شکل دادن به حیاتِ خویش...
به خود آمدن ،
برخاستن ،
آغازیدن...
-
وقتی زمانِ عزیمتِ آخرِ تو
به سفری بیبازگشت میرسد،
آرزو میکنم که به هنگام
کلیدِ درهای بسته به قُفلِ حیاتت را بیابی!
وداع در هوای تازهی آشتی،
آسانتر خواهد بود!
در جوارِ درهای گشودهی آسودهگیِ دل...
آن وقت میتوانی به آسودهگی سفر کنی!
مسئولیتِ زندهگیات
به انجام رسیده است!
-
با من به سرزمینِ وعدهها سفر کن!
آنجا که نانُ آب هست ،
برای گرسنهگان!
با من به سرزمینِ وعدهها سفر کن!
آنجا که بخششُ بیتوتهگاه هست ،
برای فراموششُدهگان!
سرزمینِ وعدهها
آغاز میشود یا به پایان میرسد ،
در آستانهی دری گشوده
به سمتِ تو ،
به سمتِ من...
-
آزادی به صراحت میانجامد،
صراحت به اعتماد،
اعتماد امنیت به دنبال دارد،
امنیت عشق را میآفریند،
عشق به آزادی میانجامد...
-
برای تو و خویش
چشمانی آرزو می کنم
که چراغها و نشانه ها را
در ظلماتمان
ببیند.
گوشی
که صداها و شناسهها را
در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش، روحی
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون کشد
و بگذارد
از آنچه در بندمان کشیده
سخن گوییم.
-
تامل کن در مسیرِ زندهگی!
صبوری در حادثهها ،
کشفِ تصاویر درونی ،
نگاه کردن در هیاهو
صدای درون را باور داشتنُ
به آن گوش فرا دادن!
در طوفانهای زندهگی تامل کردن،
صبوری...
تا خود را گُم نکنیم ،
در جریانِ زندهگی...