-
مرد دهقان
صبحها د رگوش باغ
باد،هو هو مي كند
برگها را از زمين
خوب جارو ميكند
يك كلاغ پر سياه
مي پرد از روي بام
با صداي قار قار
مي كند بر من سلام
باز هم از اشك ابر
باغ،خندان مي شود
زير بال مادرش
جوجه ،پنهان مي شود
نغمه هاي يك خروس
باز مي آيد به گوش
مرد دهقان،بيل را
مي گذارد روي دوش
باز،او خوشحال و شاد
مي رود تا مزرعه
چون كه دارد در دلش
حرفها با مزرعه
شاعر : سيد احمد ميرزاده
-
كوچه هاي بي بازي
بچه هاي خرمشهر
بچه هاي يا زهرا
بچه هاي خاكستر
بچه هاي عاشورا
بچه هاي گهواره
بچه هاي لالايي
بچه هاي بابا جان
كي به خانه مي آيي...
غنچه هاي نشكفته
برگ زخم پيچك ها
در حياط يك خانه
گريه عروسك ها
موشكي نشست آن روز
توي كوچه اي بن بست
«طاهره» به خون غلتيد
من هنوز يادم هست
لاله قشنگي زود
از دل زمين، سرزد
در نگاه يك مادر
يك پرنده پرپر زد
شب كه مي رسد از راه
يك ستاره پيدا نيست
يك پرنده هم اينجا
آشناي گلها نيست
كوچه هاي بي بازي
خانه هاي بي لبخند
بچه هاي خرمشهر
بچه هاي بي مانند...
شاعر : حميد هنرجو
-
ما گلهاي خندانيم...
ما گلهاي خندانيم ......... فرزندان ايرانيم
ايران پاك خود را ......... مانند جان مي دانيم
ما بايد دانا باشيم........ هوشيار و بينا باشيم
از بهر حفظ ايران .......... بايد توانا باشيم
آباد باشي اي ايران ....... آزاد باشي اي ايران
از ما فرزندان خود ........ دلشاد باش اي ايران
-
كتاب
اي مونس خوبم
اي همدم دلسوز
تنهايي من را
پُر مي كني هر روز
در سينه ات داري
صد قصّه شيرين
يك قصه ات شاد است
يك قصه ات غمگين
در برگ برگ تو
خوشبوئي گلهاست
بي تابي موج است
زيبائي درياست
پس اي كتاب، اي دوست!
امشب كه بيدارم
صحبت بكن با من
چون دوستت دارم
شاعر : سيد احمد ميرزاده
-
يك هديه
يك هديه براي من خريده است
ديروز منيژه، خواهر من
اين هديه عروسك قشنگي است
با پيرهن و بلوز و دامن
موهاي طلايي قشنگش
صاف است و بلند و نرم و زيبا
چشمان درشت و آبيش هست
همرنگ دل بزرگ دريا
هر جا كه نشسته ام،عروسك
آرام نشسته در كنارم
مي خندد و من هميشه او را
مانند منيژه دوست دارم
شاعر : رودابه حمزه اي
-
من دوستت هستم
من يک سبد دارم
تو يک سبد داري
من از تو مي خواهم
يک سيب برداري
بردار آنرا زود
توي سبد بگذار
اين سيب مال من است
با دست خود بردار
وقتي که مي گيري
يک سيب از دستم
با خنده مي گويم
من دوستت هستم
شاعر : رودابه حمزهاي
-
پاییز نقاش
پاییز نقاش
پاییز با شادی
از راه دور آمد
تا کوچه مان را دید
یکدفعه خشکش زد
انگار یک لحظه
قلبش گرفت آتش
رنگ و قلم مو هم
افتاد از دستش
از گوشه چشمش
قل خورد یک شبنم
او رفت یک گوشه
گریه کند یک کم:
"کو آن چناری که
هر سال اینجا بود
او دفتری پر برگ
بسیار زیبا بود
جان داشت او دل داشت
من را صدا می کرد
می گفت رنگم کن
با قهوه ای یا زرد
حالا به جای او
یک برج سیمانی است
توی دل این غول
جز سنگ و آهن نیست
آری چنارم را
او خورده می دانم
من می روم جنگل
اینجا نمی مانم! "
ناصر کشاورز
-
دست همگي درد نكنه عالي بود
-
مشق شب
باز با دست كوچكت، امروز
ميروي تا مداد برداري
مي نويسي تو؛آب ، بابا، نان
باز انگار، مشق شب داري
شعرهاي كتاب را از حفظ
با صداي بلند ميخواني
خوش به حالت كه ياد مي گيري
درس امروز را به آساني
درسهاي كتاب مي گويند:
ژاله گلدان پر گلي دارد
ژاله هر روز توي گلدانش
آب را قطره قطره مي بارد
ميروي در حياط و مي كاري
توي گلدان خود ، گل لاله
كاش گلدان كوچكت مي شد
مثل گلدان پر گل ژاله
شاعر : رودابه حمزه اي
-
كاش آزادت كنم
طوطي شيرين زبانم
هرچه من گفتم بگو
آن نوك زيباي خود را
باز كن با گفتگو
در قفس هستي هميشه
از همه جا بي خبر
آن دُم زيباي سبزت
گير كرده لاي در
من دلم ميخواهد امشب
باز هم شادت كنم
دور از چشمان بابا
كاش آزادت كنم
شاعر : رودابه حمزه اي