-
این روزها دیده ای؟
آدم ها از پایان جهان می ترسند
عشق من!
وفتی زمین به آرزویش نرسیده هنوز
مگر می شود زمان بایستد؟
باید از تو پسری بسازم
که نگاهش
پر از خنده های تو باشد
که در پلک زدن هاش
تا آخر خیال خدا
... تکرار شوی
می دانی؟
فقط وقتی تو نباشی
دنیا تمام می شود.
@
میان نارنج و آلبالو
تاب می خورم
همین حوالی
بین واژه ها و نگاهت سرگردانم
همیشه
بین کلمه ها و موهات
دست و پام را گم می کنم
شب و روزم به هم ریخته
انگشتت را ماهی خطاب می کنم
به پرتقال می گویم نارنجی
به تو می گویم چشم روشنی
و باز در تو
دنبال کودکانه هام می گردم
شادی هام
می بینی؟
-
او که رفت باید می رفت
و او که باید می آید.
-
رساله ی عشق این روزگار
----------------------------
عشق همانی نیست؟ که به ناخن هاشان می مالند فوتش می کنند
بعد می روند مهمانی؟
«چی خیال کردی؟ خب همینه دیگه واه ه»!
عشق همان ها نیست؟ که به نخ می کشند و در دست می چرخانند؟ «تف بر این دنیای نکبت»!
اصلاً عشق پله های یک نردبان نیست؟ که ازش بروند بالا
سر از پشت بام این و آن درآورند؟
به قول مادربزرگه: «ایکبیری یه دونه گوز داره، می خواد رو صد تا پشت بوم بد...ه»!
عشق چیزی نیست که زیر پای آدم ها قرچ قرچ می کند؟
گاهی هم به درد یک قل دوقل می خورد؟
«هرچی خاک اونه، عمر شما»!؟
عشق آن نیست که طوطی وار خبری تئاتری بر صحنه ها چشم بسته گزارش کنند؟ فصیح تر از طوطی حسی تر از اتللو اپرایی تر از پاواروتی:
«ای زیباترین آفریده ی روزگارر! اول شمعو می کشم، بعدش فوتت می کنم، ها ها هاخ! زندگی زیباست»!
عشق همان ها نیست که در جیب شلوار پیداش می کنند و باهاش بیلیارد جیبی می زنند؟
«خدا دوتا ازینا داده که اگه گفتم به تخمم و یکیش ترکید، بازم دارم»!
عشق آن نیست که با چهار بار رفت و آمد نفخش می خوابد و یکی از طرفین زخمی می شود؟
«دودره ش کردم رفت»!
عشق آن نیست که عاشقانه در آغوشت بگیرند و مثل جیب برها قلبت را بزنند و فرار کنند؟
«خوب شد نفهمید. عجب خری بود»!
این روزها عشق در همین مایه ها (مایعات) می چرخد نازنین! «اینجوریاس داداش! نره تو پاچه ت! سرتو بدزد آبجی! نره تو چشات»!
---
اینها را با چشم های خودم دیده ام، عزیز ماه پیشانی من! خواستم تو هم بدانی.
کور شوم اگر دروغ بگویم...
کور شوم اگر دروغ بگویم...
-
بودنت
زندگی را معنا می کند
لازم نیست کاری انجام دهی
سرو روان من!
همین که راه می روی ساز می زنی
می گویی می شنوی می خندی
... همین که دگمه هام را باز می کنی می بندی
یعنی همه چیز
لازم نیست بر عاشقی کردنت خیال ببافی
همین شرمی که با خنده ات می خیزد
پولک هایی که از چشم هات می ریزد
همین که دستت
توی دستم عرق می کند
همین شیرین زبانی هات
همین که بوی قورمه سبزی نمی دهی
یعنی همه چیز
گفته بودم؟
گفته بودم همین که نگاه نارنجی ات
به زندگی ام می تابد
یعنی همه چیز؟
-
جامعه با من و تو آغاز می شود؛ وقتی بهم راست بگوییم جامعه دروغگو، دورو، دودره باز، و چندچهره نمی شود.
و هنگامی که به دست هایمان ایمان داشته باشیم، جامعه به تن فروشی نمی افتد؛ حتا مصلحتی، حتا موقت.
-
و من در تو می دوم
می دوم
آنقدر می دوم
تا دستانم را به آخر دنیا بکوبم
و پیروز از این تجربه ی تنانه برگردم
ولی ته ندارد این مستی
... هرچه می دوم نمی رسم
سرو روان من!
جایی آن سوی مرزهای غیب
به دل ریزش غریبی
سقوط می کنم
و خدا
مرا در حلقه ی بازوانت
حفظ می کند
می دانم می دانم
خدا به من رحم می کند.See More
-
می خواستم با صدا و حرف و نگاه
خواب را از تنت دربیاورم
نمی دانستم چی تنت کنم
که سردت نشود
دنبال یک پرتقال می گشتم
نمی دانستم که تو
... باغ پرتقالی
نمی دانستم از شاخه های تو
نارنج های آفتابی نورس
چشم هام را خیره می کند
پیش از آمدنت نمی دانستم
و حالا
دست هام بوی نارنج گرفته است.
-
وقتی که حرف می زنی
در صدای تو
گم می شوم
یعنی چقدر دوست داشتن؟
مگر غیر از صدات
جایی هست
... که در آن گم شوم؟
بلندبالا!
وقتی که در خوابم
گمت می کنم
و تا صبح برای پیدا کردنت
در به در
تمام ملافه های دنیا را
زیر و رو می کنم
یعنی چقدر دوست داشتن؟
مگر غیر از تنت
تنی هست
که کشف کنم؟
تمام دیشب
در خواب گمت کرده بودم
نارنجی من!
می شود در آغوشم باشی
و من در به در
دنبالت بگردم؟
-
در فاصله ی دو نگاه
یک فصل در چهره ات
عوض می شود
و تو هیچ خبر نداری
پاییز شرم
بر گونه هات ورق می خورد
بهار شادی
گوشه ی لب هات می خندد
سبز آبی کبود من!
در فاصله ی دو نگاه
... رنگ های عجیب
در تو می دود
چیزهای قشنگ اتفاق می افتد
تو خبر نداری هیچ
و من می بینم
در فاصله دو نقس
به دادم برس
-
می شود قلبت
از سینه ات بزند بیرون؟
به سوی من پر باز کند
پرنده شود؟
من اینجا بنشینم
روی تخته سنگ تنم
به پرنده های آسمان نگاه کنم؟
می شود؟
از امروز
همه ی پرنده ها
قلب توست.