تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 4 از 23 اولاول 1234567814 ... آخرآخر
نمايش نتايج 31 به 40 از 227

نام تاپيک: فروغ فرخزاد

  1. #31
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض نامه ای از مونیخ به پدر

    چهارشنبه دو ژانویه [1957] _ مونیخ



    پد ر گرامی، امیدوارم حال شما خوب باشد، حتماً از اینکه مد ّت درازیست که برای شما نامه ننوشته ام از من رنجیده اید و فکر کرده اید که من شما را دو ست ندارم امّا در حقیقت اینطور نیست، من همیشه دلم می خواست برای شما نامه بنویسم و درد دل کنم امّا هر وقت پیش خودم تصمیم گرقته ام که نامه بنویسم بلا فاصله از خودم پرسیده ام که چه بنویسم و این فاصله ای را که بین من وشما بوجود آمده با چه چیز می توانم پر کنم؟ من دوست نداشتم بنویسم: حالم خوبست وسلا مت هستم و شما چطورید وچکار می کنید؟ دلم می خواست همۀ زند گیم را، حس ها و دردها و بد بختی هایم را برای شما بنویسم و نمی توانستم و هنوز هم نمی توانم، چون وقتی پایه های ساختمان افکار و عقاید ما در دو زمان مختلف و در دو اجتماعی که از لحاظ شرایط متفاوت هستند ریخته شده چطور ما می توانیم در میان خود مان حسن تفاهم ایجاد کنیم؟ اگر من بخواهم حرفهایم را شروع کنم باید یک کتاب بنویسم و می ترسم حرفهای من شما را

    متأ ثر کند و برایتان خوشایند نباشد امّا من هم نمی توانم تا وقتی که این حرفها توی سینه ام هست احساس رضایت و آ رامش کنم و وقتی شما را می بینم خودم باشم نه یک موجودی که نه می خندد نه حرف می زند و فقط می تواند کِز کند و یک گوشه بنشیند. درد بزرگ من این است که شما هرگز مرا نمی شناسید و هیچوقت نخواهید مرا شناخت شاید شما هنوز هم وقتی راجع به من فکر می کنید مرا یک زن سبکسر با افکار احمقانه ای که از خواندن رمانهای عشقی و داستانهای مجلۀ تهران مصوردر مغز او بوجود آ مده است می دانید.کاش اینطور بودم، آ نوقت می توانستم خوشبخت باشم آ نوقت به همان اطاقک کوچولو و همان شوهری که می خواست تا آخرعمرش یک کارمند جزء باشد و از قبول هر مسئولیتی و هر جهشی برای ترّقی و پیشرفت هراس داشت، و وّراجی با زنهای همسایه و دعوا کردن با مادرشوهر و خلا صه هزار کارکثیف و بی معنی دیگر قانع بودم و دنیای بزرگتر و زیباتری را نمی شناختم و مثل کرم ابریشم در د نیای محدود تاریک پیله خودم می لولید م و رشد می کردم و زندگیم را به پایان می رساند م! امّا من نمیتوانم و نمی توانستم اینطور زند گی کنم، وقتی خودم راشناختم سرکشی و عصیان من هم در مقابل زندگی با اینصورت احمقانه اش شروع شد، من می خواستم و می خواهم بزرگ باشم ، من نمی توانم مثل صدها هزار مردم د یگر که در یک روز به دنیا می آیند و روزی دیگر از دنیا می روند بی

    آ نکه از آ مدن و رفتنشان نشانه ای باقی بماند زندگی کنم، در من این هست ولی هرگز نمی گویم که آ نچه که تا به حال انجام داده ام صحیح بوده وکسی نمی- تواند به من اعتراضی کند، نه من خودم می دانم که در زندگیم خیلی اشتباه کرده ام اما کیست که بتواند بگوید همۀ اعمال و افکار و رفتارش در سراسرزندگی عاقلانه و درست بوده؟ به قول شاعر «عمر د و بایست در این روزگار/ تا بیکی تجربه آموختن / در دگری تجربه بردن به کار» من د ختربدی نیستم و هرگز در زندگیم نخواستم باعث سر افکند گی خوانواده ام باشم، من اگر در این راه قدم گذاشتم برای این بود که فامیل من بوجود من افتخار کنند و هنوز هم فکرم همین است و مطمئن هستم که یک روز به هدفم خواهم رسید، امّا چه می توانستم بکنم وقتی هرگز و در هیچ جا برای من آ سایشی وجود نداشت و هیچوقت نمی توانستم دهانم را باز کنم و حرفهایم را بزنم و خودم را به شما ویه دیگران بشناسانم؟ یادم می آ ید وقتی من در خانه برای خودم کتابهای فلسفی می خواند م . می نشستم و ساعتها با استاد فلسفه دانشکدۀ ادبیات راجع به فلسفه های شرق بحث می کردم شما راجع به من اظهار عقیده می کردید که دختر احمقی هستم که در اثر خواندن مجله های مزخرف فکرم فاسد شده ! آ نوقت توی خودم خرد می- شدم و از این که د ر خانه اینقد رغریبه هستم اشک توی چشمهایم جمع می شد و سعی می کردم خفه بشوم وبه کارکسی کاری نداشته باشم و یا هزار نکتۀ دیگر نظیر این که شاید در نقش خود زیاد مهم نباشد اما هرکدام به تنهایی برای خُود روحیه و شخصیت فردی کافی هستند، اگر بخواهم حرف بزنم باید خیلی چیزها را بگویم: اول باید از شما شروع کنم از کسی که با محبتش می توانست ما را به خودش نزدیک کند و راهنمای ما باشد. اما با خشونتش ما را از خودش می ترساند و باعث می شد که ما به خودمان پناه بیاوریم و یا مغزهای کوچکمان مسائل بزرگ زندگی را حل کنیم و چه بسا که دچار اشتباه بشویم. یاد م می آید گاهی اوقات به فکر شما می رسید که ما را نصیحت کنید امّا فقط وقتی خود تان حس می کردید که احتیاج به حرف زدن دارید نه وقتی که ما احتیاج به شنیدن! بی

    آ نکه در نظر بگیرید که آ یا شرایط و مو قعیت و مهمتر ازهمه روحیه های ما آ ماده برای درک و قبول نصایح شما هست یا نه (یکی را از توی خواب و دیگری را ازسر میز غذا و بعد سومی را در حالی که غرق بحر مطالعه بود صدا می کردید و بعد) نصایح شما بدون هیچ مقد مه ای شروع می شد. با ابروهای گره کرده و سری که همیشه بزیر بود مثل اینکه شما می ترسید ید اگر به چشمهای ما نگاه کنید و به روی ما بخند ید ما محبت و ظرافت احساسات شما را درک کنیم و این برای شما بد باشد و بعداَ نتوانید باز ما را وادار کنید که از شما اطاعت کنیم و بترسیم! هرگز یادم نمی آید که حرفهای شما را جدی تلّقی کرده باشم! وقتی شما با حرارت ما را نصیحت می کردید من اطمینان دارم که سایر بچه ها هم مثل من فکرشان جای دیگر سیر می کرد وهرگز به یاد ندارم که فردا صبح که از خواب بلند می شدم همه نصایح شما را فراموش نکرده باشم و بر عکس جه بسا اوقات که روح من در اثر ارتکاب خطایی از پشیمانی وند امت می لرزیده ودلم می خواسته که پیش شما بیایم و بگویم که چه کرده ام و از شما بخواهم که مرا نصیحت کنید و مثل همیشه ترسیده ام و حس کرده ام که باشما بیگانه هستم، چرا باید اینطور باشد؟ شما که اینقدر کتابهای روانشناسی مطالعه می کرد ید باید علت این چیزها را خوب بدانید. هر وقت به زندگی گذشته ام به زندگی یکسال گذ شته در منزل شما، فکر می کنم قلبم پایین می ریزد مثل دزدها همه کارم پنهانی: کارهای خوب و کارهای بد! چرا برای من شخصیت قائل نبودید و چرا مرا وادار می کردید که از خانه فراری باشم و مثل آ د می که در خواب راه می رود ندانم که کجا هستم و چه می کنم وبا که حرف می- زنم؟ چراجراُ ت نداشتم دوستانم را به خانه بیاورم و با شما آشنا کنم تا اگر خوب یا بد هستند به من تذکر بدهید و مرا کمک کنید؟ و ناچار خطا می کردم، خطا های زیاد و امّا حالا چرا به اینجا آمدم و چرا رنج گرسنگی و در بدری و هزار بدبختی دیگر را تحمل می کنم؟ برای اینکه من خانه را دوست دارم من دلم نمی خواست صبح تا شب توی خیابانها بدون هد ف راه بروم واز خستگی و فشار روحی صحبت هرکس و ناکسی راتحمل کنم، فقط برای این که در خانه غریبه هستم و نمی توانم خودم را بشنا سانم و آرا مشی داشته باشم حالا آمده ام اینجا، آ زاد هستم، همان آزادی که شما ترس داشتید به من بدهید و من پنهان از شما تلاش می کردم که به دست بیاورم و به همین دلیل دچار اشتباه می شد م در حالی که حق این بود که شما در بدست آوردن این آ زادی از راه صحیح به من کمک می کرد ید.

    حالا اینجا هستم امّا چه کسی می تواند بگوید که من یک شب بیرون از خانه خوابیده ام، نه من صبح تا شب توی اطاقم هستم وکار خودم را می کنم،علاقه ای هم ندارم به اینکه بیرون بروم. بر عکس تصور شما زن خیابانگردی نیستم بلکه خودم هستم ، زنی که دوست دارد کنا رمیزش بنشیند وکتاب بخواند و شعر بنویسد و فکر کند. چرا؟ چون حس می کنم که مال خودم هستم حس می کنم که در خانه راحت هستم، دیگر چشمهای کسی با تنفر و تحقیر مرا نگاه نمی کند،دیکر کسی به من نمیگوید این کاررابکن ، این کارنکن کسی مرایک بچهُ نفهم نمی داند ومن برای خودم، برای حفظ وجود شخصیت خودم، احساس مسئولیت می کنم وهرگز بعد از این نمی توانم خودم را در مورد اشتباهی که ممکن است مرتکب بشوم ببخشم،در حالی که پیش خودم وقتی راجع به گذ شته فکر می کنم، هرگز خودم را تقصیر کار نمی دانم بلکه دیگران را باعث اشتباهات و خطاهای خودم می دانم.

    افسوس که نمی توانم همهُ حرفهایم را بزنم، اگر به من اجازه می داد ید وقول می دادید که از من نخواهید رنجید، خیلی حرفها برای گفتن داشتم ، می خواستم از اوّل زندگیم شروع کنم و هرلحظهُ آ ن را برای شما شرح بدهم و همهُ افکارم را بنویسم، من خیلی راجع به زندگیم قکر کرده ام و همچنین راجع به شما و طرز تربیت و تقکر شما در مورد خودمان ، امّا حالا چه می توانم بکنم؟ اگر بدانم که شما از من می رنجید بهتر است که همیشه همینطور با لبهای بسته و چشمهایی که محبت طلب می کنند به شما نگاه کنم و دلم پر باشد و حرف ما از سلام و احوالپرسی تجاوز نکند،اینقدر بدانید که من هم مثل همهُ بچه ها دوست دارم و دلم نمی خواهد کاری کنم که شما را نارحت کند و باز هم می دانم که ممکن نیست پدر و مادر فرزندانشان را دوست نداشته باشند، شاید بیش از این که من شما را دوست دارم شما مرا دوست داشته باشید. من خودم وقتی به «کامی» فکر می کنم دلم می خواهد از غصه فریاد بزنم و زار زار گریه کنم امّا وقتی تفاهم نیست هر دوی ما دچار اشتباه می شویم.

    من ده روز است که به مونیخ آ مده ام، من و امیر(برادر فروغ)دیشب اینجا از شما خیلی صحبت کردیم، د یشب وقتی می خواستم بخوابم دیدم دیگر نمی توانم کاغذ ننویسم، پیش خودم گفتم کاغذ می نویسم حتی دو خط، همین برایم کافی است به امیر قول دادم که برای شما همهُ فکرها یم را بنویسم امّا نمی توانم، اینقدر بد بختم که نمی توانم، فقط دلم می خواست شما فکر کنید که من دختر بدی نیستم و بدانید که دوستتان دارم، من همیشه از حال شما خبر داشتم و آ دمی هستم که هرگز به دوستی و محبت تظاهر نمی کنم و هر چه دارم در قلب خود دارم.

    از این که ماهیانه مبلغی برایم می فرستید یک دنیا ممنون هستم، دلم نمی خواست سربار شما باشم، امّا چه می توانستم بکنم، زند گیم خیلی سخت بود امّا تا یکی دو ماه دیگر اینجا قرار است کاری به من بدهند وشاید دیگر احتیاج نداشته باشم، وقتی به تهران آمدم پولدار خواهم شد و قرض شما را پس می- دهم. اگر برایم جواب بنویسید خوشحال می شوم چون حالا روزهایی را می گذرانم که خیلی سخت و دردناک است ومثل آدمی که توی گور خوابیده تنها هستم با یک مشت افکار تلخ و عذاب دهنده و یک مشت غصه که هیچوقت تمام نمی شوند. حالا که نمی توانم کاری کنم که شما را راضی کند امِّا شاید یک روز برسد که شما هم به من حق بدهید و دیگر از من قهر نکنید و با من هم مثل بچه های دیگر مهربان باشید. شما را از دور می بوسم فروغ

  2. #32
    حـــــرفـه ای saye's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2005
    محل سكونت
    mirror
    پست ها
    2,675

    پيش فرض

    باد ما را خواهد برد( دفتر تولدی دیگر)

    در شب كوچك من افسوس
    باد با برگ درختان ميعادي دارد
    در شب كوچك من دلهره ويرانيست
    گوش كن
    وزش ظلمت را ميشنوي؟
    من غريبانه به اين خوشبختي مي
    نگرم
    من به نوميدي خود معتادم
    گوش كن
    وزش ظلمت را ميشنوي ؟
    در شب اكنون چيزي مي گذرد
    ماه سرخست و مشوش
    و بر اين بام كه هر لحظه در او بيم فرو ريختن است
    ابرها همچون انبوه عزاداران
    لحظه باريدن را گويي منتظرند
    لحظه اي
    و پس از آن هيچ .
    پشت اين
    پنجره شب دارد مي لرزد
    و زمين دارد
    باز ميماند از چرخش
    پشت اين پنجره يك نا معلوم
    نگران من و توست
    اي سراپايت سبز
    دستهايت را چون خاطره اي سوزان در دستان عاشق من بگذار
    و لبانت را چون حسي گرم از هستي
    به نوازش هاي لبهاي عاشق من بسپار
    باد ما را خواهد برد
    باد ما را خواهد برد
    ...........

    ای مرز پرگهر

    فاتح شدم
    خود را به ثبت رساندم
    خود را به نامي در يك شناسنامه مزين كردم
    و هستيم به يك شماره مشخص شد
    پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساكن تهران
    ديگر
    خيالم از همه سو راحت است
    آغوش مهربان مام وطن
    پستانك سوابق پر افتخار تاريخي
    لالايي تمدن و فرهنگ
    و جق و جق جقجقه قانون ...
    آه
    ديگر خيالم از همه سو راحتست
    از فرط شادماني
    رفتم كنار پنجره با اشتياق ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را كه از اغبار
    پهن
    و بوي
    خاكروبه و ادرار ‚ منقبض شده بود
    درون سينه فرو دادم
    و زير ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهكاري
    و روي ششصد و هفتاد و هشت تقاضاي كار نوشتم : فروغ فرخزاد
    در سرزمين شعر و گل و بلبل
    موهبتيست زيستن ‚ آن هم
    وقتي كه واقعيت موجود بودن تو پس از سالهاي سال پذيرفته ميشود
    جايي
    كه من با اولين نگاه رسميم از لاي پرده ششصد و هفتاد و هشت شاعر
    را مي بينم
    كه حقه باز ها همه در هيات غريب گداياين
    در لاي خاكروبه به دنبال وزن و قافيه مي گردند
    و از صداي اولين قدم رسميم
    يكباره از ميان لجنزارهاي تيره ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
    كه از سر تفنن خود را به
    شكل ششصد و هفتاد و هشت كلاغ سياه پير در
    آورده اند
    با تنبلي به سوي حاشيه روز مي پرند
    و اولين نفس زدن رسميم
    آغشته مي شود به بوي ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ
    محصول كارخانجات عظيم پلاسكو
    موهبتيست زيستن آري
    در زادگاه شيخ ابودلقك كمانچه كش فوري
    و شيخ ‚
    اي دل ‚ اي دل تنبك تبار تنبوري
    شهر ستارگان گران ‚ وزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر
    گهواره مولفان فلسفه ي اي بابا به من چه ولش كن
    مهد مسابقات المپيك هوش - واي
    جايي كه دست به هر دستگاه نقلي تصوير و صوت ميزني از آن
    بوق نبوغ نابغه اي تازه سال مي آيد
    و
    برگزيدگان فكري ملت
    وقتي كه در كلاس اكابر حضور مي يابند
    هر يك به روي سينه ششصد و هفتاد و هشت كباب پز برقي و بر دو دست ششصد و
    هفتاد و هشت ساعت ناوزر رديف كرده و ميدانند
    كه ناتواني از خواص تهي كيسه بودنست نه ناداني
    فاتح شدم بله فاتح شدم
    اكنون به شادماني اين فتح
    در پاي آينه با افتخار ششصد و هفتاد و هشت شمع نسيه مي افروزم
    و مي پرم به روي طاقچه تا با اجازه چند كلامي
    در باره فوائد قانوني حيات به عرض حضورتان برسانم
    و اولين كلنگ ساختمان رفيع زندگيم را
    همراه با طنين كف زدني پر شور
    بر فرق فرق خويش بكوبم
    من زنده ام بله مانند
    زنده رود كه يكروز زنده بود
    و از تمام آن چه كه در انحصار مردم زنده ست بهره خواهم برد
    من مي توانم از فردا
    در كوچه هاي شهر كه سرشار از مواهب مليست
    و در ميان سايه هاي سبكبار تيرهاي تلگراف
    گردش كنان قدم بردارم
    و با غرور ششصد و هفتاد و هشت بار به ديوار مستراح هاي
    عمومي بنويسم
    “خط نوشتم كه خر كند خنده”
    من مي توانم از فردا
    همچون وطن پرست غيوري
    سهمي از ايده آل عظيمي كه اجتماع
    هر چارشنبه بعد از ظهر ‚ آن را
    با اشتياق و دلهره دنبال ميكند
    در قلب و مغز خويش داشته باشم
    سهمي از آن هزار هوس پرور هزار ريالي
    كه مي
    توان به مصرف يخچال و مبل و پرده رساندش
    يا آنكه در ازاي ششصد و هفتاد و هشت راي طبيعي
    آن را شبي به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشيد
    من مي توانم از فردا
    در پستوي مغازه خاچيك
    بعد از فرو كشيدن چندين نفس ز چند گرم جنس دست اول خالص
    و صرف چند باديه پپسي كولاي ناخالص
    و
    پخش چند يا حقو يا هو و وغ وغ و هو هو
    رسما به مجمع فضلاي فكور و فضله هاي فاضل روشنفكر
    و پيران مكتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپيوندم
    و طرح اولين رمان بزرگم را
    كه در حوالي سنه يكهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسي تبريزي
    رسما به زير دستگاه تهيدست چاپ خواهد رفت
    بر هر دو پشت
    ششصد و هفتاد و هشت پاكت
    اشنوي اصل ويژه بريزم
    من مي توانم از فردا
    با اعتماد كامل
    خود رابراي ششصد و هفتاد و هشت دوره به يك دستگاه مسند مخمل پوش
    در مجلس تجمع و تامين آتيه
    يا مجلس سپاس و ثنا ميهمان كنم
    زيرا كه من تمام مندرجات مجله هنر و دانش و تملق و كرنش را مي
    خوانم
    و شيوه درست نوشتن را مي دانم
    من در ميان توده سازنده اي قدم به عرصه هستي نهاده ام
    كه گرچه نان ندارد اما به جاي آن ميدان ديد و باز و وسيعي دارد
    كه مرزهاي فعلي جغرافياييش
    از جانب شمال به ميدان پر طراوت و سبز تير
    و از جنوب به ميدان باستاني اعدام
    و در
    مناطق پر ازدحام به ميدان توپخانه رسيده ست
    و در پناه آسمان درخشان و امن امنيتش
    از صبح تا غروب ششصد و هفتاد و هشت قوي قوي هيكل گچي
    به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته
    آن هم فرشته از خاك وگل سرشته
    به تبليغ طرح هاي سكون و سكوت مشغولند
    فاتح شدم بله فاتح شدم
    پس زنده
    باد 678 صادره از بخش 5 ساكن تهران
    كه در پناه پشتكار و اراده
    به آن چنان مقام رفيعي رسيده است كه در چارچوب پنجره اي در
    ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متري سطح زمين قرار گرفته ست
    و افتخار اين را دارد كه مي تواند از همين دريچه نه از راه پلكان خود
    را
    ديوانه وار به
    دامان مهربان مام وطن سرنگون كند
    و آخرين وصيتش اينست
    كه در ازاي ششصد و هفتاد و هشت سكه حضرت استاد آبراهام صهبا مرثيه اي
    به قافيه كشك
    در رثاي حياتش رقم زند

  3. این کاربر از saye بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  4. #33
    حـــــرفـه ای Vmusic's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2006
    محل سكونت
    vmusic.ir
    پست ها
    5,376

    12 فهرست بندي تاپيك .::تاپيک اختصاصي فروغ ::.

    سلام

    خيلي تاپيك جالبي شده

    فهرست بندي .::تاپيک اختصاصي فروغ ::.
    __________________________________________________ _______________


    آپديت 01.06.2007

    1. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    2. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    3. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    4. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    5. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    6. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    7. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    8. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    9. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    10. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    11. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    12. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    13. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    14. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    15. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    16. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    17. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    18. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    19. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    20. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    21. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    22. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    23. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    24. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    25. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    26. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    27. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    28. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    29. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    30. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    31. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    32. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    33. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    34. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    35. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    36. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    37. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    38. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    39. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    40. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    41. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    42. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    43. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    44. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    45. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    46. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    47. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    48. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    49. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    50. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    51. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    52. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    53. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    54. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    55. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    56. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    57. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    58. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    59. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    60. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    61. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    62. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    63. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    64. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    65. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    66. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    67. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    68. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    69. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    70. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    71. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    72. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    73. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    74. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    75. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    76. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

    77. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    78. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    79. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    80. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    81. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    82. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    83. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    84. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    85. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    86. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    87. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    88. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    89. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    90. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]


    91. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    92. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    93. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    94. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    95. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    96 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    97 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    98 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    99 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    100 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    101. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    102 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    103 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    104 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    105 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    106 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    107 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    108 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    109 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    110 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    111 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    112 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    113 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    114 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    115 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ] [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    116. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    117. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    136. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    137 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    150. [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    153 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    154 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    155 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    156 [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
    [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]

  5. #34
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض سروده هايی در مرگ فروغ -- احمد شاملو

    مرثيه



    به جست و جوي تو
    بر درگاه ِ كوه ميگريم
    در آستانه دريا و علف

    به جستجوي تو
    در معبر بادها مي گريم
    در چار راه فصول
    در چار چوب شكسته پنجره ئي
    كه آسمان ابر آلوده را
    قابي كهنه مي گيرد
    . . . . . . . . . . . .
    به انتظار تصوير تو
    اين دفتر خالي
    تاچند
    تا چند
    ورق خواهد زد؟


    ***
    جريان باد را پذيرفتن
    و عشق را
    كه خواهر مرگ است

    و جاودانگي
    رازش را
    با تو درميان نهاد

    پس به هيئت گنجي در آمدي
    بايسته وآزانگيز
    گنجي از آن دست
    كه تملك خاك را و دياران را
    از اين سان
    دلپذير كرده است

    !
    ***
    نامت سپيده دمي است كه بر پيشاني آفتاب مي گذرد
    - متبرك باد نام تو

    و ما همچنان
    دوره مي كنيم
    شب را و روز را
    هنوز را
    Last edited by Monica; 26-10-2006 at 09:40.

  6. #35
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض سروده هايی در مرگ فروغ -- سیاوش کسرایی

    شبنمی و آه


    آي گلهاي فراموشي باغ
    مرگ از باغچه خلوت ما مي گذرد داس به دست
    و گلي چون لبخند
    مي برد از بر ما
    سبب اين بود آري
    راه را گر گره افتاده به پاي
    باد را گر نفس خوشبو در سينه شكست
    آب را اشك اگر آمد در چشم زلال
    گل يخ را پرها ريخت اگر
    در تك روزي آري
    روشنايي مي مرد
    شبنمي با همه جان مي شد آه
    اختران را با هم
    پچ پچي بود شب پيش كه مي ديدم من
    ابرها با تشويش
    هودجي را در تاريكي ها مي بردند
    و دعاهايي چون شعله و دود
    از نهانگاه زمين بر مي شد
    شاعري دست نوازشگر از پشت جهان بر مي داشت
    زشتي از بند رها مي گرديد
    دختر عاصي و زيباي گناه
    ماند با سنگ صبورش تنها
    او نخواهد آمد
    او نخواهد آمد اينك آن آوازي است
    كه بيابان را در بر دارد
    او نخواهد آمد
    عطر تنهايي دارد با خويش
    همره قافله شاد بهار
    كه به دروازه رسيده است كنون
    او نخواهد آمد
    و در اين بزم كه چتري زده يادش بر ما
    باده اي نيست كه بتواند شستن از ياد
    داغ اين سرخ ترينن گل فرياد
    كودكي را كه در اين مه سوي صحرا رفته است
    تا كه تاجي بنشاند از گل بر زلفان
    يا كه بر گيرد پروانه رنگيني از بيشه غم
    با چه نقل سخني
    بفريبيمش آيا
    بكشانيمش تا آبادي ؟
    پاي گهواره خالي چه عبث خواهد بود
    پس از اين لالايي
    خواب او سنگين است
    و شما اي همه مرغان جهان در غوغا آزاديد
    شعر در پنجه مهتابي
    گريه سر داد و غريبانه نشست

  7. #36
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض سروده هايی در مرگ فروغ -- مهدی اخوان ثالث

    چه درد آلود و وحشتناک

    نمی گردد زبانم تا بگویم ماجرا چون بود

    دریغ و درد

    هنوز از مرگ نیما من دلم خون بود

    چه بود این تیر بی رحم از کجاآمد

    که غمگین باغ بی آواز ما را باز

    در این محرومی و عریانی پاییز بدینسان ناگهان خاموش و خالی کرد

    از آن تنها و تنها قمری محزون خوشخوان نیز



    چه جانسوز و چه وحشت آور است این درد

    نمی خواهم ، نمی آید مرا باور

    و من با این شبیخونهای بیشرمانه و شومی که دارد مرگ

    بدم می آید از این زندگی دیگر



    بسی پیغامها سوگند ها دادم

    خدا را با شکسته تر دل و با خسته تر خاطر

    نهادم دستهای خویش چون زنهاریان بر سر

    که زنهار،ای خدا ای داور ای دادار

    تو را هم با تو سوگند ،آی

    مبادا راست باشد این خبر ،زنهار

    تو آخر وحشت و اندوه را نشناختی هرگز

    و نفشرده است هرگز پنجه ی بغضی گلویت را

    نمی دانی چه چنگی در جگر می افکند این درد

    خداوندا،خداوندا

    به هر چه نیک و نیکی،هر چه اشک گرم و آه سرد

    تو کاری کن نباشد راست

    همین،تنها تو میدانی چه باید کرد

    نمی دانم،اگر خون من او را بکار آید دریغی نیست

    تو کاری کن بتوانم ببینم زنده ماندست او

    و بینم باز هست و باز خندان است خوش ،بر روی دشمن هم

    و بینم باز

    گشوده در به روی دوست

    نشسته مهربان و گربه اش را بر روی دامن نشانده است او...

    الا یا هر چه زین جنبنده ای ، جانی ، جمادی یا نبات از تو

    سپهر و آن همه اختر

    زمین و و این همه صحرا و کوه و بیشه و دریا

    جهانها با جهانها بازی مرگ و حیات از تو

    سلام دردمندی هست

    و سوگندی و زنهاری

    الا یا هر چه هستِ کائنات از تو

    به تو سوگند

    دگر ره با تو ایمان خواهم آوردن

    و باور می کنم - بی شک - همه پیغمبرانت را

    مبادا راست باشد این خبر ،زنهار

    مکن ، مپسند این ، مگذار

    ببین ، آخر پناه آورده ای زنهار می خواهد

    پس از عمری ،همین یک آرزو ، یک خواست

    همین یک بار می خواهد

    ببین ، غمگین دلم با وحشت و با درد می گرید

    خداوندا ، به حق هر چه مردانند

    ببین ، یک مرد می گرید........



    چه سود اما ، دریغ و درد

    در این تاریکنای کور بی روزن

    در این شبهای شوم اختر که قحطستان جاوید است

    همه دارایی ما،دولت ما،نور ما، چشم و چراغ ما

    برفت از دست



    دریغا آن پریشا دخت شعر آذمیزادان

    نهان شد رفت،

    از این نفرین شده ، مسکین خراب آباد

    دریغا آن زن مردانه تر از هر چه مردانند

    آن آزاده،آن آزاد

    دریغا آن پریشادخت

    نهان شد در تجیر ابرهای خاک و اکنون آسمانها را ز چشم اختران دور دست شعر

    به خاک او نثاری هست ،هر شب ،پاک


  8. #37
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض سروده هايی در مرگ فروغ -- سهراب سپهری

    دوست


    بزرگ بود
    و از اهالي امروز بود
    و باتمام افق هاي باز نسبت داشت
    و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد
    صداش به شكل حزن پريشان واقعيت بود
    و پلك هاش مسير نبض عناصر را به ما نشان داد
    و دست هاش
    هواي صاف سخاوت را
    ورق زد
    و مهرباني را
    به سمت ما كوچاند به شكل خلوت خود بود
    و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را
    براي آينه تفسير كرد
    و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود
    و او به سبك درخت
    ميان عافيت نور منتشر مي شد
    هميشه كودكي باد را صدا مي كرد
    هميشه رشته صحبت را
    به چفت آب گره مي زد
    براي ما يك شب
    سجود سبز محبت را
    چنان صريح ادا كرد
    كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديم
    و مثل يك لهجه يك سطل آب تازه شديم
    و بارها ديديم
    كه با چه قدر سبد
    براي چيدن يك خوشه ي بشارت رفت
    ولي نشد
    كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند
    و رفت تا لب هيچ
    و پشت حوصله نورها دراز كشيد
    و هيچ فكر نكرد
    كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
    راي خوردن يك سيب
    چه قدر تنها مانديم


  9. #38
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض نامه به فريدون فرخزاد

    آنچه می خوانید تعدادی از نامه های خصوصی فروغ فرخزاد است که برای برادرش فریدون فرخزاد نوشته است.توضیح اینکه قسمت هائی از این نامه ها به وسیله خود فریدون فرخ زاد حذف شده است.

    _ فری عزیزم، امیدوارم که حالت خوب باشد. خواهش می کنم از من نرنجی که برایت چند هفته نامه ندادم _ به خدا آنقدر کارم زیاد است که فرصت غذا خوردن ندارم.

    دلم برایت خیلی تنگ شده و چقدر دلم می خواهد زودتر درست تمام شود و بیائی..

    امروز برایت 200 مارک فرستادم . اگر بیشتر نمی فرستم برای این است که خودم در شرایط مالی بدی زندگی می کنم. اغلب وسط هر ماه بدون پول می مانم و کسی را ندارم که به من کمک کند. با وجود این اگر بیشتر هم بخواهی برایت می فرستم. مهم این است که تو درس بخوانی و بتوانی بهتر زندگی کن.



    _ 8 اردیبهشت

    فری عزیزم! کارتت رسید آن را چندین بار خواندم و پکر شدم. تو وقتی از آدم دور هستی آدم را دوست داری، و وقتی نزدیک آدمی بر عکس آن رفتار می کنی... با وجود این تو را و دیوانگی هایت را خیلی دوست دارم. تو مثل خود من هستی.

    ******



    _ یکشنبه 26 اسفند 1337

    ...چند رو پیش نامه ات رسید با شعرهای تازه ات که کلی خوشحال شدم، مرتب می خواهی برایت جواب بنویسم و فرصت نمی کنم، حال شما ها باید خیلی خوب باشد برای اینکه هیچ کدا متان برای مادر نامه نمی دهید و بخصوص تو که باید کا ملا ً سیرو راضی باشی چون مرتب شعر می گوئی و به طوری که شنیده ام داری بچه دار هم می شوی؟ بگذریم _ فری جان شعر هایت را خواندم تو از اول استعداد داشتی و من هیچ تعجب نمی کنم. شعرهایت از نظر موضوع وحس ظرافت حس ها کا ملا ً به دل می نشینند وخیلی خوب هستند. اما نمی دانم در زبان آلمانی چه حالتی ممکن است داشته باشند و فرم وساختمان آنها از نظر زبان وریتم چگونه است.

    هر چند این مسائل در درجۀ دوم اهمیت قراد دارند. اصل موضوع نوع برداشت

    _ conception _ و نوع جهان بینی شاعر است. از آخرین شعرت که اینطور شروع می شود ( ...می خواهم برای آرامش درونم ...) خیلی لذت بردم چون در پشت تصاویر سطح خارجی آنها یک حس عمیق و وحشت زده انسان وجود داشت ویک حالت میستیک و تسلیم آمیز داشت که آدم تا در تجربیات حسی و فکریش پخته نشود وشکل نگیرد نمی تواند این مسائل را به این صورت ابراز کند.

    تو باید ادامه بدهی و من مطمئن هستم که تو عالی و خوب خواهی شد بهتر است با سیروس (منظور سیروس آتابای است) تماس بگیری، راستی خوب شد یاد او افتادم. تا سال گذشته که او در تهران بود با هم خیلی دوست شده بودیم _ بعد یک دفعه اوائل پائیز بود که غیبش زد و بچه ها گفتند که به آلمان برگشته و من دیگر از او خبری ندارم سلام من مرا به او برسان. شعرهایت را برایم بفرست وسعی کن آنها را چاپ کنی و مهم تر از تمام اینها ؟ سعی کن بیشتر فکر کنی. نمی دانم اصلا ً می توانی فکر کنی و یا اینکه آنطور که شعرهایت نشان می دهند واقعا ً عوض شده ای. به هر جهت آرزوی من این است که موفق باشی...

    اینجا خیلی تنها مانده ام ...

    از زورتنهائی مثل سگ کارمی کنم و فراموش می کنم که شما ها هم رفته اید و دیگربرنمی گردید.یک فیلم ساخته ام راجع به زندگی جذامیها که موفقیت پیدا کرده ...

    زندگی همین است یا باید خودت را با سعادت های زود یاب و معمول مثل بچه ها وشوهر وخانواده گول بزنی یا با سعادت های دیریاب و غیر معقول مثل شعر و سینما و هنر و از این مزخرفات! اما به هر حال همیشه تنها هستی و تنهائی تو را می خوردو خرد می کند _ من قیافه ام خیلی شکسته شده و موهایم سفید شده وفکر آینده خفه ام می کند ولی بگذریم...بگذریم. بگذریم... وضع از این قرار است _ برایم نامه بنویس و به آینا و گلور (منظور همسر برادرش و خواهر دیگر است) سلام برسون _ عید را به همۀ شماها تبریک می گویم و دلم پر از نور می شود وقتی که به آن روزهائی که همه با هم بودیم فکر می کنم تو را می بوسم. فروغ

    « 2فروردین »

    ******

    ( بدون تاریخ )_ _ عزیزم _ مدت درازی است که اینجا نشسته ام و می خواهم برایت بنویسم و نمی دانم چه بنویسم! بخصوص که نامه های تو همه پر از گله و شکایت از من است. چکار می شود کرد.با تو تفاهم برقرار کردن کار مشکلی است. چون تو به من که می رسی همان بچه 20 سال قبل می شوی وقضاوت هایت همه متکی به آن دوران است. به هر حال من تو را دوست دارم، خیلی هم دوست دارم و اگر گاهی اوقات از تو می رنجم برای این است که از تو بیشتر ازسایر خواهر و برادر هایم انتظار دارم....

    وقتی سیروس (سیروس آتابای) به آلمان می رفت صحبت از ترجمۀ اشعار من می کرد.

    من مطمئن هستم که این اشعار چیز خوبی از آب در نخواهند آمد چون سیروس زبان فارسی را خوب نمی داند و سالها از این محیط دور بوده است. تو چرا این کار را نمی کنی.

    هر چند که تو هم چندان با زبان فارسی آشنا نیستی و می دانم که معنی بسیاری از کلمات را درک نمی کنی اما در عوض صاحب روحیه و حسی هستی که به روحیه وحس من خیلی نزدیک است ....

    نزدیک به 1000صفحه سناریو نوشتم که یک فیلم بسازم ولی می ماند برای سال بعد می ترسم که زودتر از آنچه فکر می کنم بمیرم و کارهایم نا تمام بماند... ولی فعلا ً می سازم _ چه می شودکرد؟ مگر می شود دنیا را پاره کرد و از تویش خوشبختی را در آورد _ همین است که هست. امسال حتی یک شعر هم نگفتم _ اگر تو چیز تازه ای داری برایم بفرست.



    _ شنبه 31 فروردین 1338

    فری جانم! _ امروز بازنامه ای ازتو داشتم امیدوارم حال تو و آینای عزیزم خوب باشد.اگر دیر جواب می نویسم علتش این است که کارم زیاد بوده و فرصت نکرده ام. شعر هایت بخصوص این آخری ها عالی بودند.جداً عالی من تعجب می کنم وازخودم می پرسم تو این هوشیاری و ادراک و حس را ازکجا آورده ای؟ به تو نمی آید فری خر من _ تو خیلی بچه بودی _ نمیدانم شاید حالا بزرگ شده ای و زندگی را فهمیده ای که چه چیز گند و درعین حال معرکه ای است. به هر حال تو داری مقام اول را در فامیل محترم فرخ زاد بدست می آوری. من به تو پیشنهاد می کنم به فارسی هم شعربگو _لازم نیست وزن و قافیه را رعایت کنی سعی کن با ریتم کلمات یک حرکت کلی بوجود بیاوری که شنیدنی باشد _ یعنی در گوش تبدیل به یک نوع وزن شود.

    به هر حال تو شاعر هستی و این مهم است و تو اگر بتوانی این را در خودت پرورش بدهی بازی را برده ای، حال من بد نیست _ دلم گرفته است. مثل همیشه زندگیم پر از فقر است وهیچ چیزم درست نیست، نه قلبم سیر است _ نه بدنم و نه به چیزی اعتماد دارم _ به هر حال برای آنکه آدم بجائی برسد باید محدودیت های زیادی را تحمل کند. نیما که تقریباً شاعرترین شاعر امروز است می گوید:



    تا نه داغی بیند

    کس به دوران نه چراغی بیند

    یا:

    باید از چیزی کاست

    تا به چیزی افزود



    مسأ له همین است. یعنی اگر بخواهی شاعر باشی خودت را قربانی شعر کن. از خیلی حرفها و حسابها بگذر. خیلی خوشبختی های ساده و راضی کننده را کناربگذار.

    دور خودت را دیواری بساز و در داخل محیط این دیوار از نو شروع کن به بدنیا آمدن و شکل گرفتن و کشف کردن معانی مختلفِ مفاهیم مختلف.

    من همین کار ار می کنم _ اما تلخ است _ خیلی تلخ است. و استقامت وظرفیت می خواهد...

    بعضی وقتها فکر می کنم که ترک کردن این زندگی برای من در یک ثانیه امکان دارد چون به چیزی دلبستگی ندارم _ آدمی بی ریشه هستم. فقط دوست داشتن من است که حفظم می کند اما فایده اش چیست ...

    آه فری جانم نمی دانی چرا این حرفها را می نویسم ، اما دلم گرفته، گرفته و در اینجا خیلی تنها افتاده ام، شما ها همه رفته اید. مادرم همیشه غصه دار است و به پدرم فقط می شودسلام گفت.



    _ 30 دی 1338

    الآن وسط زمستان است و من هنوز بخاری ندارم. پول هم ندارم با وجود این هیشه به تو فکر می کنم. اگر داشته باشم از تو دریغ نمی کنم... عروسی بچه بازی نیست وزیبائی مراسم و اسم عروسی نباید آدم را فریت دهد. وقتی دختری می آید وشریک زندگی آدم می شود از آدم توقع دارد که قدرت حمایت اداره کردن او را داشته باشد. تو هر وقت در خودت این قدرت را داشتی عروسی کن.



    _ چهارم اکتبر

    فری جانم امیدوارم که حالت خوب باشد. از روزی که رفته ای فقط یک نامه برایت داده ام، خدا کند که نرنجیده باشی. تو می دانی که من زیاد اهل نامه نوشتن نیستم مگر در مواقع ضروری حالا هم چون نوشته ای که از تنهائی رنج می بری غصه دار شدم و فکر کردم شاید نامۀ من بتواند تو را کمی خوشحال سازد.

    اما در هر حال تو باید به تنهائی و به این نوع زندگی عادت کنی چون سال های زیادی در پیش داری که ناچار دور از ما زندگی خواهی کرد.آدمهائی که بیشتر از من و توسرشان می شود می گویند انسان متمدن آن کسی است که در تنهائی احساس تنهائی نکند.تو باید برای خودت یک دنیای درونی داشته باشی و همچنین تکیه گاههای ثابت روحی و فکری: یعنی در عین حال ک درمیان مردم زندگی می کنی خودت را کاملاً از آنها بی نیاز بدانی. مردم هیچ چیز به ما نمی دهند که ما خودمان از بدست آوردنش عاجز باشیم. از مردم فقط رنج و ناراحتی و سرو صدای بی خود نصیب آدم می شود. حتی از پدر و مادر و خانواده.

    تو باید به فکر آینده باشی و کار کنی و مردم را فراموش کنی...

    نمی دانی از اینکه بعد از مدتها تو را در تهران دیدم چقدر خوشحال شدم تو خیلی عوض شده ای... و من با تعجب به تو نگاه می کردم... نظرت راجع به آنهائی که اینجا دیدی و شناختی کاملا ً صحیح است...

    به غیر از چند تایی بقیه هیچ هستندو فقط برای این بوجود آمده اند که زندگی آن چند تا را خراب کنند چون خودشان هیچ نمی توانند وفقط حرف می زنند... من از اینها شکایت نمی کنم چون ارزش این را ندارند که آدم وقتش را به جای کار کردن وفکر کردن با عده ای حقه باز مشغول کند. ولی تو نمیدانی هنوز هم خوب نمی دانی که اینها چه هستند...

    هنوز که هنوز است بعضی وقتها می نشینم وگریه می کنم...

    از زندگی گذشته به کل بریده ام _ وقتی کامی (کامیار پسر فروغ ) را در خیابان می بینم که حالا قدش تا شانه ام میرسد فقط تنم شروع می کند به لرزیدن و قلبم به ترکیدن اما نمی خواهمش نمی خواهمش _ فایده این علائق و روابط چیست



    من خیلی بدبخت هستم فری جانم وهیچ کس نمی داند. حتی خودم هم نمیخواهم بدانم چون وقتی با این مسأله روبرو می شوم تنها کاری که می توانم بکنم این است که خودم را از پنجره پائین بیاندازم.

    آه.... دارم چرت و پرت مینویسم _ پائیز که آمدی با هم صحبت خواهیم کرد و خدا کند پائیز بیاید. آینا راببوس. شعرهایت را برایم بفرست و فراموش نکن که زندگی همین است. کار و باز هم کار.



    _ 5 تیر

    جریانات خانه همان است که بود _ من برخلاف تصور تو، تو را همیشه دوست داشتم فقط گاهی اوقات رفتار بچگانه تو ناراحتم می کرد، شاید من هم آدم خودخواهی بودم حال دیگر نیستم _ حالا من فقط سعی می کنم که انسان باشم...می دانی فری جانم هیچ چیز در زندگی مهم نیست چون هیچ چیز حقیقی و ماندنی نیست... فقط کار است که می ماند و این کار خود ما هستیم.

    هر وقت توی خیابان های مونیخ راه می روی یاد من هم باش_چون من شهر مونیخ را خیلی دوست داشتم. بخصوص خیابان لئوپولد را ...



    23 آذر _ نامۀ ما فبل آخر

    حیف است که حرف مراگوش نمی کنی و همانجا که هستی به کارت ادامه نمی دهی...

    بیا بالاخره یک کاری خواهیم کرد...ترجمه هائی که کرده ای بفرست من درستشان می کنم حالا هم بچه های ما یک مؤ سسۀ مطبوعاتی و انتشار کتاب درست کرده و می خواهند ماهی 5 کتاب چاپ کنن. اگر آنها رابفرستی ترتیب چاپش را در سری انتشارات جوانه خواهم داد. عیب کار اینجا است که تو هم مثل بقیه فرخ زادها از هر صد چاقو که می سازی یک دانه اش دسته ندارد، همیشه وعده می دهی و کمتر عمل می کنی.مدتی است از سیروس![آتابای] خبری ندارم اگر آدرسش را در برلین داری برایم بفرست.

    و هم چنین اگر مقالات خوب ادبی از نشریات آلمانی داری ترجمه کن تا برایت چاپ کنم. ما داریم با کمک رؤیایی و شاملو یک مجله هفتگی به اسم هنر در می آوریم و خیلی به مقالات تازه احتیاج داریم...

    فری جانم از نامه ننوشتن من گله نکن _ تو بنویس و من می خوانم _ می دانی که چقدر نوشته هایت را با علاقه مطالعه می کنم. آ خرین ا شعارت شاهکار هستند وهنوز باور نمی کنم که تو با آن همه خریت به این زیبائی چیز می نویسی. حالا باید بروم اداره و ماشین هم همینطور دم در ایستاده و بوق می زند.آینا را می بوسم و آرزوی دیدنش را در تهران دارم



    سه شنبه 23 مهر

    فری جان عزیزم خبرت را مرتب در روزنامه ها می خوانم، معلوم می شود کارت خیلی بالا گرفته. احمق نباش وفکر مشاغل وغیره را از سرت بیرون کن _ تو نمی دانی، نمی دانی وباز هم نمیدانی..

    مگر من اینجا چه شده ام که تو می خواهی بشوی؟ دو سال است به آلمانی شعر می گویی و برای خودت آدمی شده ای. من 10 سال است که شعر می گویم وهنوز وقتی احتیاج به 50 تومان دارم باید سرخودم را بگیرم واز بدبختی گریه کنم. وقتی می خواهم یک کتاب چاپ کنم ناشر ها به زور دست توی جیبشان می کنند وهزار تومان حق التألیف می دهندو آن کتاب را هم با هزار غرولند چاپ می کنند و تازه وقتی کتابت چاپ شد با تیراژ حداکثر 2 هزار، سالها توی ویترین مغازه ها می ماند تا 50 جلدش به فروش برود وبعد چهار تا آدم احمق بی سواد بی شعور توی چهار تا مجله مبتذل که سرتاپایش صحبت از خورشت قورمه سبزی وجنایت های مخوف است، بر می دارند و به عنوان انتقاد هنری!! تو را مسخره می کنند. همین، تو این چیزها را نمی دانی _ تو به زبان آلمانی شعر می گوئی _ تو در محیط روشنفکر و پیشرفته ای داری زندگی می کنی _ کار می کنی و موفق هم هست دیگر چرا می خواهی بیائی و میان یک عده احمق شهرت پیدا کنی؟ این برای تو چه ارزشی دارد؟



    آخرین نامه

    نمی دانی چقدر غصه دار هستم و قلبم چقدر گرفته. ممکن است تا آمدن شما ها من خفه شده باشم _ فایده اش چیست؟ فایدۀ تمام این کارها چیست؟

    تا حالا من خوشحال بودم که اقلآ تو از آنجا راضی هستی و کار می کنی وکارت این همه موفقیت پیدا کرده، حالا تو بر می گردی و تمام نصایح من در تو اثری نداشته. حیف...!

    اینجا باید تو میان کسانی زندگی کنی که تمام زندگی مرا خرد و نابود کردند این ها هیچ هستند _ هیج هستند، هیچ هستند... اینهائی که امروز صد دفعه عکس تو را تو مجلاتشان چاپ می کنند و به زور بخورد آن بقیه می دهند وفردا هیچ کاری ندارد غیر از آنکه هر جا می نشینند از تو بد بگویند و هر جا می نویسند از تو بد بنویسند... من نمی دانم قدرت تحمّل تو چه اندازه است؟ من میان اینها زندگی کرده ام ، میان اینها مرده ام تا توانسته ام خودم باشم ولی تو...؟

    من مثلا عاشق گردو خاک کوچه مان وبچه گداهای خیابان امیریه و کبوترها وسگها وگل های آفتاب گردان هستم ولی تو برای که می خواهی اینها را تعریف کنی؟

    تو از طریق [سادگیت]و از [طریق] احساسات پاک و بچه گانه ات زندگی می کنی و اینها با مسخره کردن همین احساسات تو نان خواهند خورد. تو از سادگیت و از احساسات پاک بچه گانه ات زندگی می کنی و اینها با مسخره کردن همین احسا سات تو نان خواهند خورد

    من به این چیزها عادت کرده ام و این دلقک ها را خوب می شناسم، تو هم بیا تا آنها را بهتر بشناسی. منتظر آمدن تو و آینای عزیزم هستم. به هر جهت اولین کسی که در فامیل ما می میرد من هستم و بعد از من نوبت تو است و من این را می دانم



    قربانت فروغ

  10. #39
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر اسیر -- 1331 شمسی

    آيينه شكسته

    ديروز به ياد تو و آن عشق دل انگيز
    بر پيكر خود پيرهن سبز نمودم
    در آينه بر صورت خود خيره شدم باز
    بند از سر گيسويم آهسته گشودم
    عطر آوردم بر سر و بر سينه فشاندم
    چشمانم را ناز كنان سرمه كشاندم
    افشان كردم زلفم را بر سر شانه
    در كنج لبم خالي آهسته نشاندم
    گفتم به خود آنگاه صد افسوس كه او نيست
    تا مات شود زين همه افسونگري و ناز
    چون پيرهن سبز ببيند به تن من
    با خنده بگويد كه چه زيبا شده اي باز
    او نيست كه در مردمك چشم سياهم
    تا خيره شود عكس رخ خويش ببيند
    اين گيسوي افشان به چه كار آيدم امشب
    كو پنجه او تا كه در آن خانه گزيند
    او نيست كه بويد چو در آغوش من افتد
    ديوانه صفت عطر دلآويز تنم را
    اي آينه مردم من از حسرت و افسوس
    او نيز كه بر سينه فشارد بدنم را
    من خيره به آينه و او گوش به من داشت
    گفتم كه چه سان حل كني اين مشكل ما را
    بشكست و فغان كرد كه از شرح غم خويش
    اي زن چه بگويم كه شكستي دل ما را

  11. #40
    آخر فروم باز Monica's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jan 2005
    پست ها
    1,817

    پيش فرض دفتر اسیر -- 1331 شمسی

    دعوت

    ترا افسون چشمانم ز ره برده ست و ميدانم
    چرا بيهوده مي گويي دل چون آهني دارم
    نميداني نميداني كه من جز چشم افسونگر
    در اين جام لبانم باده مرد افكني دارم
    چرا بيهوده ميكوشي كه بگريزي ز آغوشم
    از اين سوزنده تر هرگز نخواهي يافت آغوشي
    نميترسي نميترسي نميترسي كه بنويسند نامت را
    به سنگ تيره گوري شب غمناك خاموشي
    بيا دنيا نمي ارزد به اين پرهيز و اين دوري
    فداي لحظه اي شادي كن اين روياي هستي را
    لبت را بر لبم بگذار كز اين ساغر پر مي
    چنان مستت كنم تا خود بداني قدر مستي را
    ترا افسون چشمانم ز ره برده است و ميدانم
    كه سر تا پا به سوز خواهشي بيمار ميسوزي
    دروغ است اين اگر پس آن دو چشم راز گويت را
    چرا هر لحظه بر چشم من ديوانه مي دوزي

Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •