تبلیغات :
آکوستیک ، فوم شانه تخم مرغی، صداگیر ماینر ، یونولیت
دستگاه جوجه کشی حرفه ای
فروش آنلاین لباس کودک
خرید فالوور ایرانی
خرید فالوور اینستاگرام
خرید ممبر تلگرام

[ + افزودن آگهی متنی جدید ]




صفحه 1 از 5 12345 آخرآخر
نمايش نتايج 1 به 10 از 49

نام تاپيک: عشق چیست؟

  1. #1
    داره خودمونی میشه alittlequestion11's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2013
    پست ها
    157

    پيش فرض عشق چیست؟

    با سلام.

    عشق [بین انسانها] چیست؟

    آیا عشق های زمینی، مقدس هستند؟
    آیا این عشق ها صرفا به دلیل دوری و نرسیدن به معشوق به وجود می آیند تا عاشق را مجبور کنند که برای رسیدن به او تلاش کند؟
    آیا تمام این هیجانات و احساسات، برنامه ای ست که تکامل زیستی برای بقای نسل به وجود آورده؟
    یا نه، واقعا چیزی فراتر از فکر و منطق وجود دارد؟ چیزی مقدس تر و از جنسی دیگر؟
    چرا در خیلی از موارد پس از مدت کوتاهی بعد از وصال به معشوق (معمولا بعد از ازدواج)، آن احساسات روحانی و رمزآلود و معجزه آسا تمام می شود؟ وقتی این شواهد را می بینیم، آیا باید به تقدس عشق های زمینی شک کرد و یا اینکه باید گفت که آن موارد عشق واقعی نبوده است و از جنسی دیگر (مثلا هیجانات زودگذر، نیازمند بودن (حال هر نیازی، اعم از جسمی و جنسی، عاطفی، مورد محبت واقع شدن، مورد اهمیت واقع شدن، تنهایی بین فردی، تنهایی اگزیستانسیال) و ... ) بوده است و ما به اشتباه اسم این رفتار ها را عشق گذاشته ایم و ارزش واژه ی «عشق» را کم کرده ایم؟




    لطفا نظر خود را و برداشت شخصی خود را از عشق بگویید....

  2. 5 کاربر از alittlequestion11 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  3. #2
    آخر فروم باز kases's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,012

    پيش فرض

    سلام

    چیزی به نام عشق مقدس وجود داره همه این اتفاقات به خاطر ترشح هورمن های مختلف تو مغز هستش لطفا قبل از خواندن ادامه مطلب تمام تعریفی که از عشق تو کتابهای ادبی هست بگذارید کنار


    آیا عشق های زمینی، مقدس هستند؟
    ما به غیر از عشق زمینی عشقی دیگری نداریم که شما دارید عشق رو به زمینی یا و........تقسیم بندی میکنید هر چی هست فقط عشق زمینه توجه کنید من دارم تجربیات خودم رو میگم

    آیا این عشق ها صرفا به دلیل دوری و نرسیدن به معشوق به وجود می آیند تا عاشق را مجبور کنند که برای رسیدن به او تلاش کند؟
    خیر اصلا نمیدونم چرا شما به این نتیجه رسیده اید شما تا با معشوق رابطه ای هر چند کوچک نداشته باشیدعشقی بوجودنخواهد امد

    ممکنه شما یک نفر رو ببنید مغز در کثری از ثانیه طرف رو انالیز میکنه ببینه برای بقا مناسب هستش یا نه این از زمانی که ادما تو غار زندگی میکردن وجود داشته شاید بشه اسمشو باگ مغز گذاشت

    عشق از بی نیازی بوجود میاد:

    وقتی شما اب و غذای مناسب داشته باشید محل سکونت داشته باشید و از امنیت کافی در زندگی برخوردار باشید عشق بوجود میاد

    این موارد رو باید تشبیه کرد به یک هرم

    در پایین ترین بخش هرم احتیاج به اب و غذا وجود داره در مرحله بالاتر احتیاج به تامین بودن محل سکونت و در بالاترین نقطه هرم امنیت باید وجود داشته باشه تا سرو کله عشق پیدا بشه

    بعد از تامین بودن این موارد تازه مغز انالیز میکنه و متوجه میشه حالا باید یک نفر وجود داشته باشه برای بقا هر انسانی هر چند که خنثی باشه به بقا فکر میکنه این در انسان وجود داره


    یا نه، واقعا چیزی فراتر از فکر و منطق وجود دارد؟ چیزی مقدس تر و از جنسی دیگر؟
    هر چیزی اتفاق میفته فقط در مغز شما اتفاق میفته بوجود امدن عشق بخشی از پروسه زندگی انسانهاست

    هیچ جنسی مقدس تر از جنسی دیگر نیست این فقط به خاطر ترشح مواد شیمیایی در مغز شماست که مغز تحت مهیا بودن شرایطی بهش بها میده که باید الان عشق وجود داشه باشه

    عشق نوعی بیماریه که انسان رو به جنسی دیگر وابسته میکنه

    چرا در خیلی از موارد پس از مدت کوتاهی بعد از وصال به معشوق (معمولا بعد از ازدواج)، آن احساسات روحانی و رمزآلود و معجزه آسا تمام می شود؟ وقتی این شواهد را می بینیم، آیا باید به تقدس عشق های زمینی شک کرد و یا اینکه باید گفت که آن موارد عشق واقعی نبوده است و از جنسی دیگر (مثلا هیجانات زودگذر، نیازمند بودن (حال هر نیازی، اعم از جسمی و جنسی، عاطفی، مورد محبت واقع شدن، مورد اهمیت واقع شدن، تنهایی بین فردی، تنهایی اگزیستانسیال) و ... ) بوده است و ما به اشتباه اسم این رفتار ها را عشق گذاشته ایم و ارزش واژه ی «عشق» را کم کرده ایم؟
    به خاطر اینکه بعد از وصال با معشوق مواد شیمیایی که در مغز شما خیلی زیاد ترشح شده و عشق رو بوجود اورده به حالت نرمال خودش برمیگرده معمولا بیشتر طلاقها در 2 تا4 سال اول زندگی اتفاق میفته به خاطر پایین امدن هورمن های که تو بدن ترشح شده تازه مغز فرد حالت نرمال به خودش میگیره و اینجاست که میگن مرد چرا چشم چرون شده و یا چرا به دیگران تمایل داره این بخشی از دیوانگی جنسی انسانهاست

    من خودم تجربه عشق رو دارم

    عشق ادمو به شدت وابسته میکنه من در خلال اینکه عاشق بودم و هستم زیاد در مورد عشق مطلب میخونم که ببنم چه اتفاقی تو بدن داره میفته
    درسته من دارم منطقی صحبت میکنم اما عشق ادمو داغون میکنه و حتی شما هم اگه عاشق باشی حرفای حال حاظر منو قبول نمیکنی
    اگر سوالی بود من در خدمتم البته من تجربیات شخصی خودم رو میگم ممکنه صد در صد با واقعیت منطبق نباشه امیدوارم دوستان در این بحث شرکت کنند تا از تجربیاتشون استفاده کنیم.
    Last edited by kases; 31-03-2014 at 01:48.

  4. 5 کاربر از kases بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  5. #3
    پروفشنال a6543210's Avatar
    تاريخ عضويت
    Dec 2008
    محل سكونت
    بیژن یورد
    پست ها
    720

    پيش فرض

    فکر کنم به درد دوستان بخوره!

    عشق و عاشقی هیچ ارتباطی به سن و سال، جنسیت، شغل و موقعیت اجتماعی ندارد و تقریباً افراد در همه جوامع و فرهنگ‌ها عاشق می‌شوند.

    فکر می‌کنید چه زمانی متوجه حضور فردی در قلب خود می‌شوید؟ این حس چه تغییراتی در شما به‌ وجود می‌آورد؟ این حسی که پیدا کرده‌اید، زودگذر است یا ماندگار؟ اصلاً این احساس از کجا و چگونه در شما پدیدار می‌شود؟ محققان در جواب همه پرسش‌ها این چنین پاسخ می‌دهند که فرد در اثر تغییرات مولکولی و هورمونی عاشق می‌شود!

    رابطه عشق و هورمون

    فرضیه‌های متعددی در مورد اساس زیستی عاشق شدن وجود دارد. برخی می‌گویند که عشق نتیجه اوج‌‌گیری میزان ماده فنیل ایتلامین، مولکولی پیام‌دهنده در مغز که ساختمان شیمیایی مشابه آمفتامین دارد، است. برخی دیگر افکار ناخوانده عشق را به کاهش یافتن سیستم‌های سروتونین یک ماده شیمیایی پیام‌رسان دیگر در مغز نسبت می‌دهند. اما بیشتر پژوهشگران بر این باورند که عاشق شدن عاطفه‌ای است که با اضطراب و ترس ارتباط دارد. آنها اعتقاد دارند افراد اغلب در شرایط ترسناک پیوندهای قوی عاطفی و صمیمی برقرار می‌‌کنند و معیار آنها برای افراد عاشق فکر کردن به معشوق دست‌کم چهار ساعت در روز و رابطه داشتن با او برای بیشتر از شش ماه است البته گروهی از روان‌شناسان معتقدند احساس عاشق بودن حدود ۱۸ ماه تا ۳۰ سال ادامه پیدا می‌کند ولی نه به شدت اولیه.

    اصلی‌ترین هورمونی که در افراد عاشق بالا می‌رود همان هورمونی است که هنگام استرس در بدن ترشح می‌شود بنابراین وجود استرس و برانگیختگی در مراحل اولیه یک رابطه عاشقانه بارزتر است.

    جالب اینجاست که در مردان درگیر عشق میزان تستسترون،‌ همان هورمونی که مسؤول ایجاد میل جنسی و رفتار پرخاشگرانه در دو جنس مرد و زن است، کمتر از مردان غیرعاشق است. اما در زنان عاشق میزان این هورمون افزایش می‌یابد که این تغییرات این فرضیه را در بین دانشمندان قوت می‌بخشد که ممکن است عاشق شدن تا حدی تفاوت‌های میان دو جنس را از بین ببرد، یعنی مردان را ملایم‌تر و زنان را تهاجمی‌تر کند.

    هورمون‌هایی که شما را عاشق می‌کنند

    دانش امروز نشان می‌دهد احتمالاً نوع عمل هورمون‌های ما در داشتن یک زندگی سعادتمند دخیل هستند. همه مردها و زن‌هایی که با هم ازدواج می‌کنند، دوست دارند زندگی‌شان دوام داشته باشد، بنابراین سال‌هاست که علم در حال کاوش منشاء عصبی – زیستی احساسات انسان است. داستان‌های رمانتیک پر است از عشق در اولین نگاه، ازدواج، بچه‌دار شدن، خوشبخت شدن و مرگ که با وجود پیچیدگی‌های زندگی امروز، داشتن چنین زندگی‌ای آرزوی هر زوجی است و همه مردها و زن‌هایی که با هم ازدواج می‌کنند خواهان یک زندگی عاشقانه و پایدار هستند.

    در اولین برخورد، بدن شما و مرد مقابل‌تان اطلاعات متفاوتی را رد و بدل می‌کند که تبادل اطلاعات با فرومون‌ها نوعی ترکیبات حیاتی که از غدد لنفاوی زیر بغل ترشح می‌شوند، انجام می‌گیرد.

    بعد از طی مرحله نخست، در صورتی که نگاه، خنده یا ژستی از فرد مقابل باعث جذب زن یا مرد شود، شخص احساس می‌کند دلبسته طرف مقابل است. دلیل آن هم افزایش آدرنالین در بدن است که فعالیت مغزی را افزایش می‌دهد و باعث می‌شود فرد احساس خوبی داشته باشد.

    وقتی فردی حس می‌کند عاشق طرف مقابل شده حالت سرخوشی به او دست می‌دهد و این حالت نتیجه فعالیت فنیل اتیل آمین یا نوعی آمفتامین مغزی طبیعی است که در شکلات هم وجود دارد و انرژی و اشتیاق فرد را افزایش می‌دهد البته اثر فنیل اتیل آمین دوام چندانی ندارد و برای اینکه این حالت در فرد بماند به فعالیت‌هایی نیاز است تا دوباره سبب ترشح آن شوند.

    نگران نباشید طبیعت برای آنکه شما را همچنان مجذوب همسرتان نگه دارد ماده دیگری در گنجه دارد. دوپامین، مسبب حس خوشبختی و آرامش در بدن است. اکسی‌توسین هم هورمونی است که «بانوی عشق» لقب گرفته است. صدای فرد مورد علاقه، خاطرات شیرین، حتی یک نگاه مهربان باعث ترشح این هورمون در بدن می‌شود. اکسی‌توسین به مقدار زیادی در اولین رابطه عاشقانه در بدن ترشح می‌شود (این هورمون عامل انقباض‌های دوره زایمان هم هست). وقتی دو نفر به هم وابسته می‌شوند و اعتماد کامل بین‌شان شکل می‌گیرد ترشح این هورمون در بدن آغاز می‌شود و در حقیقت می‌توان گفت این هورمون جزو هورمون‌هایی است که ترشح آنها نه‌ تنها دلایل فیزیولوژیک، بلکه احساسی دارد. اکسی‌توسین باعث وابسته شدن و عشق دو فرد به هم می‌شود و افراد را به داشتن یک زندگی بادوام، رابطه زناشویی مکرر و داشتن فرزند و …. ترغیب می‌کند.

    مرحله به مرحله عاشق شدن

    دانشمندان و محققان عاشق شدن را به سه مرحله تقسیم کرده‌اند: مرحله اول شهوت است که در هر دو جنس زن و مرد به دلیل وجود هورمون‌های جنسی استروژن و پروژسترون پدید می‌آید که دوره کوتاهی دارد.

    مرحله دوم مجذوبیت و دل‌باختن است. از این مرحله است که واقعاً عشق پا می‌گیرد. در این مرحله فرد دیگر نمی‌تواند به چیزی جز معشوقش فکر کند. این مرحله از علاقمند شدن باعث فعال شدن واکنش‌های استرس‌زا و افزایش سطح آدرنالین و کورتیزول در خون می‌شود. این فرآیند تأثیر فریبنده‌ای در فرد ایجاد می‌کند. وقتی او را برای اولین بار می‌بینید بدن‌تان عرق می‌کند، قلب‌تان سریع‌تر می‌تپد و دهان‌تان خشک می‌شود.

    مرحله سوم دل‌بستن است که تعهد طولانی‌مدت را به همراه دارد. فکر کنید اگر مرحله اول یعنی شهوت و مرحله دوم یعنی مجذوبیت طولانی بنابراین، هر فردی که عاشق می‌شد نابودیش هم حتمی بود. ولی وقتی فرد وارد این مرحله می‌شود احساساتش کنترل‌شده‌‌تر می‌شود. این احساسی است که زوج‌ها را به هم متعهد می‌کند و هورمون‌هایی که در این مرحله به وسیله سیستم عصبی آزاد می‌شوند، هورمون‌هایی هستند که باعث می‌شود دو نفر به هم وفادار بمانند.

    با وجود این هورمون‌ها چطور همسران عشق را فراموش می‌کنند؟

    برای ترشح مداوم این هورمون‌ها به‌خصوص اکسی‌توسین لازم است زوجین دینامیک و فعال باقی بمانند چون به مرور زمان میزان دوپامین در بدن کاهش می‌یابد و از میزان اشتیاق کاسته می‌شود. برای افزایش آن لازم و ضروری است که زن و مرد خلاق باشند و مدام در مورد خاطرات یا آرزوهایشان صحبت کنند. هر جرقه‌ای می‌تواند سبب ترشح اکسی‌توسین شود؛ اگرجرقه‌ای نباشد طبیعی است که به مرور آتش خاموش می‌شود.برای تداوم زندگی، ایجاد خلاقیت و تازگی برعهده هر دو جنس زن و مرد است در غیر این صورت عشق به راحتی از بین می‌رود و کاری از دست هورمون‌ها برنمی‌آید.

    نشانه‌های عاشق شدن

    شما با افراد بسیاری برخورد کرده و در تماس بوده‌اید اما اخیر با شخصی روبه‌رو شده‌اید که احساس متفاوتی نسبت به او دارید ولی مطمئن نیستید که او همان شخصی است که دنبالش بوده‌اید. برای رسیدن به جواب خود در این قسمت ۱۰ علامتی که نشان می‌دهد عاشق او شده‌اید را می‌خوانید.

    ۱- نامزد قبلی خود را فراموش کرده‌اید: بعد از برهم خوردن یک رابطه تا زمانی طولانی طرفین به یکدیگر فکر می‌کنند و اغلب به این فکر می‌‌کنند که آیا راه درستی را انتخاب کرده‌اند یا خیر، ولی از زمانی که او را دیده‌اید دیگر فکر برگشت به نامزد قبلی خود را به سر راه نمی‌دهید و تمایلی به برقراری رابطه مجدد ندارید. نامزد قبلی شما دیگر مانند گذشته برایتان جالب نیست.

    ۲- نمی‌توانید به او فکر نکنید: فکر شما سراسر از یاد و اندیشه اوست. بی‌دلیل به فکر شما می‌آید و از خود می‌پرسید که آیا به اندازه‌ای که به او فکر می‌کنید، او هم به شما فکر می‌کند؟ همیشه به این فکر هستید که در ذهن او چه می‌گذرد یا حتی فکر تماس گرفتن با او به سرتان می‌زند اما به دلیل ترس از نپذیرفتن او از این کار خودداری می‌کنید.

    اگر او آخرین چیزی است که پیش از خواب به فکر شما می‌آید و اولین چیزی است که بعد از بیدار شدن به ذهن شما خطور می‌کند و حتی چندین بار رویای او را دیده‌اید، دیگر لازم نیست ادامه این مطلب را بخوانید تا بفهمید عاشق شده‌اید یا نه.

    ۳- برای او اهمیت قایلید: اگر عاشق کسی باشید دوست دارید همه چیز را در مورد او بدانید. اینکه او کیست؟ به چه فکر می‌کند و چه چیز او را می‌خنداند. به او و احساساتش اهمیت می‌دهید. اگر به فردی علاقه واقعی داشته باشید اگر او روز بدی داشته باشد یا به خاطر موضوعی ناراحت باشد، شما نیز غمگین و پریشان می‌شوید.

    ۴- شخصیت و خصوصیاتش برای شما فریبنده و دلرباست: حرکات او هنگام غذا خوردن، قدم زدن، صحبت کردن و همچنین عادت‌هایش در انجام کارها برای شما شادمانی فراوانی به دنبال خواهد داشت.

    او چیزهایی می‌گوید که موجب تمایز او با دیگران می‌شود و شما این را دوست دارید.

    ۵- ارتباط تنگاتنگی با او دارید: شما نمی‌توانید عاشق کسی باشید که با او هیچ تناسخی نداشته باشید. اگر شما و او در یک طول موج قرار داشته و عقاید مشابهی دارید، این نشانه محکمی محسوب می‌شود. هم فکر بودن در مسایل گوناگون، گرفتن تصمیمات مشابه و یکسان حاکی از آن است که می‌توانید عاشق او باشید.

    ۶- افراد دیگر زیاد به چشم‌تان نمی‌آید: هنگامی که عاشق باشید دیگر رادار شما برای ردیابی دیگران خوب کار نکرده و بقیه در مقایسه با فرد مورد علاقه شما جالب نخواهند بود؛ به علاوه به تدریج احساس خواهید کرد که او تنها فرد مورد توجه شما در یک جمع است و کسی است که به دنبالش بوده‌اید.

    ۷- عاشق وقت‌گذراندن با او هستید: این مساله واضح ولی در عین حال بااهمیت است. شما به دنبال دیدن او هستید. اخیرا قدم زدن با او، زیباترین راه گذراندن یک بعدازظهر است؛ به‌علاوه وقتی از او دورید، آرزو می‌کنید که کاش پیش شما بود.

    ۸- مطابق با میل او رفتار کنید: سعی می‌کنید با اینکه برخی از کارها مثل رفتن به کتابخانه یا نمایشگاه برای شما خوشایند نیست ولی به خاطر خواسته او بدون جبهه‌گیری و مخالفت به انجام آنها بپردازید. متوجه خواهید شد که خود را با امیال و برنامه‌های او وفق داده و در موارد گوناگون همراهی‌اش می‌کنید.

    ۹-اولویت‌های دیگر عقب‌نشینی می‌کنند: شما عادت دارید ظهرها به باشگاه ورزشی بروید اما اگر او برای ناهار وقت داشته باشد ترجیح می‌دهید با هم به رستوران بروید. شما دیگر مانند گذشته آدم سخت‌کوشی که کارهای ناتمام خود را آخر هفته‌ها با خودش به خانه می‌آورد تا آنها را انجام دهد، نیستید و به‌جای آن ترجیح می‌دهید آخر هفته خود را با او بگذرانید. فهرست کارهای روزانه که همیشه اصرار در انجام دادن آنها داشتید اکنون به علت با او بودن دیگر رونقی ندارد و توجهی به آن نمی‌شود.

    ۱۰- شما به آینده‌ای فکر می‌کنید که او نیز جزیی از آن است: در ذهن‌تان با او آینده‌ای نامحدود دارید. این آینده فقط محدود به چند روز و چند هفته نمی‌شود بلکه سالیان سال ادامه خواهد یافت. هنگامی که برای سه ماه بعد به یک جشن عروسی دعوت می‌شوید با اینکه سه ماه مانده، از اکنون از او می‌خواهید که همراه شما در آن مراسم شرکت کند.

    منبع: عبرت نیوز

  6. 3 کاربر از a6543210 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  7. #4
    داره خودمونی میشه alittlequestion11's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2013
    پست ها
    157

    پيش فرض

    خیلی ممنونم که در بحث شرکت کردید.

    بنده فعلا نه موافق با فرمایشات شما هستم و نه مخالف؛ ولی سعی می کنم بحث را به چالش بکشم. آخر هدف من از این تاپیک بحث و گفتگو در مورد عشق بوده است.

    همه این اتفاقات به خاطر ترشح هورمن های مختلف تو مغز هستش
    خب بلاخره هر اتفاقی در بدن می افتد یک دلیل فیزیولوژیکی هم دارد و به نظرم این دلیل مناسبی برای "مکانیکی بودن" و "پست بودن" (حداقل اگر این حرف را صریحا بیان نکردید ولی آنرا از آن درجه ی بالایی (که عشق را جلوه ای از خدا می داند) پایین آوردید) هر رفتاری نیست. به عنوان مثال محبت کردن،فداکاری یا ... هم به خاطر اعمال فیزیولوژیکی خاصی و ترشح ناقل های عصبی خاصی در مغز است.
    (هر چند حتی برای محبت کردن، فداکاری و ... هم دلایل تکاملی (روانشناسی تکاملی) وجود دارد؛ ولی باز هم اینها به معنای مردود شمردن اخلاق و معنویت نیست)


    ما به غیر از عشق زمینی عشقی دیگری نداریم ...
    البته اول باید مشخص شود که منظور از کلمه ی "عشق" چیه؟
    اگر منظورتان از کلمه ی عشق، جذب شدن و تمایلی باشد که سرانجام بخواهد به روابط جنسی و بقای نسل بینجامد، با فرمایش شما (که چیزی غیر از عشق زمینی (عشق فرویدی) وجود ندارد) موافقم.
    ولی توجه داشته باشیم که عشق های دیگری هم وجود دارد [منظور من از کلمه ی عشق در اینجا، میل و تمایل شدید به یک نفر هست به طوری که آدم خودش را فراموش کند (به طوری که آنها در درون خود احساس کنند با هم یکی هستند)، فقط صلاح و خوبی آن ابژه را بخواهد، خودخواهی را کنار بگذارد و حتی در موارد شدید حاضر باشد خودش را فدا کند)] مثل عشق مادر به فرزند، عشق الهی (توجه داشته باشیم که این حرف فقط در ادبیات و داستان ها نیست، بلکه بخش بسیار گسترده ای از فلسفه، روانشناسی، عرفان و کلا تاریخ بشر را تشکیل داده است)، عشق انسان به انسان (بدون تاثیر گذاری جنسیت).


    عشق از بی نیازی بوجود میاد
    توجه داشته باشیم که انسان فقط نیازهای مادی (خوراک و امنیت و مسکن و ...) ندارد بلکه نیاز هایی مثل: تنهایی بین فردی، مورد محبت واقع شدن، مورد توجه واقع شدن، تملک روی شخص دیگر، تنهایی اگزیستانسیال (که طبق روانشناسی اگزیستانسیال، قابل برطرف شدن نیست و همیشه آدم را آزار می دهد و فقط می شود آنرا تسکین داد) و ... هم دارد.


    مرد چرا چشم چرون شده و یا چرا به دیگران تمایل داره این بخشی از دیوانگی جنسی انسانهاست
    ولی این رفتار (اعتراض به خیانت جفت – حسادت جنسی) فقط مختص به انسانها نیست و در حیوانات هم دیده می شود.


    به خاطر اینکه بعد از وصال با معشوق مواد شیمیایی که در مغز شما خیلی زیاد ترشح شده و عشق رو بوجود اورده به حالت نرمال خودش برمیگرده معمولا بیشتر طلاقها در 2 تا4 سال اول زندگی اتفاق میفته
    درست است که این اتفاق خیلی رایج است و من هم با شما موافقم که اینجور عشق ها کاملا ریشه ی جنسی دارد؛ ولی سوال من این است که آیا همیشه این اتفاق می افتد؟! مسلما خیر!
    پس باید شک کنیم که شاید همه ی عشق ها به خاطر مسائل جنسی نیست.


    -----------------
    همچنین سپاس از جناب a6543210 .

  8. 4 کاربر از alittlequestion11 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  9. #5
    کاربر فعال انجمن آموزش عالی After4Ever's Avatar
    تاريخ عضويت
    Nov 2012
    پست ها
    754

    پيش فرض

    عشق غيره زميني اولين بار ايده ي افلاطون بود...افلاطون معتقد بود انسان ازلي از دو نيمه تشكيل شده اند
    يونگ اين نظر رو خيلي بهتر عنوان كرد و نيمه ي گمشده ي مرد رو آنيما و نيمه گمشده ي زن رو آنيموس نام برد
    يونگ معتقد بود اين ها صفتاتي دارند مكمل هم هستند

    آنيما (زن) ************آنيموس (مرد)
    شهوت************* معنويت
    صلح ****************جنگ
    گوشه گيري************* اجتماعي
    سرد**************** گرم
    منفعل************* فعال
    احساسي************** منطقي

    يونگ معتقد به فرافكني آنيما يا آنيموس بود و معتقد بود زن و مردي كه اولين بار همديگر مي بينند فكر مي كنند نيمه ي گمشده هم هستند (فرافكني مي كنند)
    غافل از اين كه بايد آنيما و آنيموس در وجود خودشون پيدا كنند


    لازم به ذكر است اولين آنيماي و آنيموس انسان در مرد ،‌مادرش و در زن ، پدرش مي باشد

    منبع: كتاب انسان و سمبل هايش
    Last edited by After4Ever; 28-01-2014 at 13:37.

  10. 3 کاربر از After4Ever بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  11. #6
    Super Moderator Stream's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    Wolf Trap
    پست ها
    14,322

    پيش فرض

    خیلی ممنونم که در بحث شرکت کردید.

    بنده فعلا نه موافق با فرمایشات شما هستم و نه مخالف؛ ولی سعی می کنم بحث را به چالش بکشم. آخر هدف من از این تاپیک بحث و گفتگو در مورد عشق بوده است.


    خب بلاخره هر اتفاقی در بدن می افتد یک دلیل فیزیولوژیکی هم دارد
    و به نظرم این دلیل مناسبی برای "مکانیکی بودن" و "پست بودن" (حداقل اگر این حرف را صریحا بیان نکردید ولی آنرا از آن درجه ی بالایی (که عشق را جلوه ای از خدا می داند) پایین آوردید) هر رفتاری نیست. به عنوان مثال محبت کردن،فداکاری یا ... هم به خاطر اعمال فیزیولوژیکی خاصی و ترشح ناقل های عصبی خاصی در مغز است.
    (هر چند حتی برای محبت کردن، فداکاری و ... هم دلایل تکاملی (روانشناسی تکاملی) وجود دارد؛ ولی باز هم اینها به معنای مردود شمردن اخلاق و معنویت نیست)
    وقتی می فرمایید "بالاخره یک دلیل فیزیولوژیکی هم دارد"، یعنی مدعی هستید دلیل غیرفیزیولوژیکی هم در این بین وجود داره؟

    عشق رو "جلوه ای از خدا" نامیدن نه در تعریف علمی عشق صدق می کنه، نه با چیزهایی که ما از فیزیولوژیک مغز انسان می دونیم سازگاره و نه اصلا معنی خاصی داره و نه دلیلی وجود داره که فکر کنیم این تصور ارزشمنده. یک تصور عجیب در بین خیلی از مردم و حتی متفکران هست که اگه ما ساختار فیزیولوژیکی و مولکولی و هورمونی عشق رو در مغز کشف کنیم از ارزش اون کم میشه که خب به نظر من کاملا بی پایه و اساس هست و مثلا آیا اینکه ما ساختار مولکولی شکلات رو می شناسیم از لذت بخش بودن مزه و علاقه ما به اون کم میشه؟ قطعا نه.

    اخلاق و معنویت وابسته به خرافات نیستند. برای محبت کردن و عشق و فداکاری و ... نیازی نداریم تصور کنیم این احساس ها منشاء های ماوراء الطبیعه دارند و اونها رو با خرافات مخلوط کنیم بلکه درک دقیق و صحیح از واقعیت باعث میشه با شناخت بهتر اثرات این پدیده ها رو بهتر بشناسیم و بتونیم اثرهای مفیدشون رو بیشتر کنیم و اثرهای منفی رو کمتر.


    البته اول باید مشخص شود که منظور از کلمه ی "عشق" چیه؟
    اگر منظورتان از کلمه ی عشق، جذب شدن و تمایلی باشد که سرانجام بخواهد به روابط جنسی و بقای نسل بینجامد، با فرمایش شما (که چیزی غیر از عشق زمینی (عشق فرویدی) وجود ندارد) موافقم.
    ولی توجه داشته باشیم که عشق های دیگری هم وجود دارد [منظور من از کلمه ی عشق در اینجا، میل و تمایل شدید به یک نفر هست به طوری که آدم خودش را فراموش کند (به طوری که آنها در درون خود احساس کنند با هم یکی هستند)، فقط صلاح و خوبی آن ابژه را بخواهد، خودخواهی را کنار بگذارد و حتی در موارد شدید حاضر باشد خودش را فدا کند)] مثل عشق مادر به فرزند، عشق الهی (توجه داشته باشیم که این حرف فقط در ادبیات و داستان ها نیست، بلکه بخش بسیار گسترده ای از فلسفه، روانشناسی، عرفان و کلا تاریخ بشر را تشکیل داده است)، عشق انسان به انسان (بدون تاثیر گذاری جنسیت).
    این عشق های دیگری که شما می فرمایید بیشتر بازی با کلمات هستند:

    عشق مادر به فرزند
    عشق الهی
    عشق به وطن
    عشق به آداب و فرهنگ

    و چیزهایی از این قبیل همه و همه استفاده ناصحیح از کلمه عشق هستند چون این کلمه خیلی وسیع هست و مفاهیم متفاوتی رو در بر می گیره... ما در فارسی یاد گرفتیم هر جا که علاقه ای شدید بود بگیم عشق در حالی که اینطور نیست. بر اساس Triangular theory of love که امروز قوی ترین تئوری در زمینه عشق در روانشناسی دنیاست عشق از ترکیب سه عامل حاصل میشه: Intimacy, Commitment, Passion که می تونه یک، دو یا هر سه عامل وجود داشته باشه و نهایتا وقتی هر سه عامل وجود داره این فراترین و کامل ترین حالت عشق هست و بیشترین تاثیر رو در ذهن و زندگی شخص می گذاره.. البته این عوامل از هم مستقل نیستند، مثلا وقتی دو تا از این ها وجود داره همیشه دلیل وجود داشتن این فاکتورها متفاوت هست با وقتی هر سه عامل وجود داره و این قضیه به راحتی در fMRI مغز قابل مشاهده است که زمین تا آسمون متفاوت هست فعالیت های مغزی شخصی که هر سه فاکتور رو در خودش احساس می کنه تا مثلا مادری که به فرزندش احساس علاقه می کنه یا عارفی که مدعی است به عشق الهی.










    نظر فروید درباره عشق 100 درصد صحیح بوده و کاملا اتفاق نظر علمی در روانشناسی براش وجود داره البته باید حواسمون باشه اشتباه سمانتیک نکنیم.. کسی نمی گه احساس هایی که مثلا مادر به فرزند داره علاقه قوی نیست یا کسی که معتقده عشق الهی داره واقعا احساسی نداره، ولی ساختار روانی و بیولوژیکی این احساس ها کاملا متفاوت هست و قرار دادن همه این ها زیر یک چتر با عنوان "عشق" کاری غیرمنطقی است. عشق بر اساس تعریف و شناختی که ما داریم یک احساس تکاملی است، فقط بین انسان و انسان وجود داره و تنها شرایطی که لایق کلمه عشق هست وجود هر سه فاکتور بطور همزمان است.

  12. 9 کاربر از Stream بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  13. #7
    داره خودمونی میشه alittlequestion11's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2013
    پست ها
    157

    پيش فرض

    وقتی می فرمایید "بالاخره یک دلیل فیزیولوژیکی هم دارد"، یعنی مدعی هستید دلیل غیرفیزیولوژیکی هم در این بین وجود داره؟
    منظور من این بود که عوامل فیزیولوژیک "علل فاعلی" عشق هستند و نباید به خاطر اینکه علل فاعلی این پدیده شناخته شد، "علت غایی" آنرا و اهمیت آنرا بی اهمیت تر از قبل بدانیم.


    عشق رو "جلوه ای از خدا" نامیدن نه در تعریف علمی عشق صدق می کنه
    نه اصلا معنی خاصی داره و نه دلیلی وجود داره که فکر کنیم این تصور ارزشمنده
    من اصراری ندارم که مثلا حتما فرض کنیم که خدا یک چیز خاصی است که وقتی بخشی از آن با ما ارتباط برقرار می کند، عاشق می شویم. بلکه به نظرم این اصطلاح (جلوه ای از خدا بودن) تداعی کننده ی احساس و کیفیت روانی ای است که مثلا در عرفان و عشق الهی مطرح است و به دلیل شباهت هایی که بین این احساسات وجود دارد، این اصطلاح به کار می رود.


    عشق رو "جلوه ای از خدا" نامیدن نه در تعریف علمی عشق صدق می کنه، نه با چیزهایی که ما از فیزیولوژیک مغز انسان می دونیم سازگاره
    علم ، ندانسته های بسیار زیادی دارد و در مورد عملکرد مغز واقعا این ندانسته ها خیلی زیاد است؛ به طوری که حتی مسیر عصبی (نوروآناتومی) ساده ترین حرکات و رفلکس های بدن هم کاملا شناخته شده نیست، چه رسد به حالت های پیچیده ی احساسی و روانی. اینکه مثلا می دانیم که وقتی فلان احساس خاصی را داریم، فلان هسته ی مغز فعال تر است، اصلا اطلاعات واضح و جامعی نیست. هرچند اگر شناخته شده هم بود چیزی از اهمیت علت غایی آن کم نمی شد.
    پس به نظرم اگر مفهومی در تعریف علمی عشق جایگاهی ندارد به معنای "بی معنی بودن" آن مفهوم نیست. (مثلا در قدیم فیزیک و پزشکی، نجوم و ... هم در جزو مباحث فلسفی بود، به خاطر اینکه دلایل علمی آن کشف نشده بود... اصولا وقتی از یک پدیده اطلاعات زیادی نداریم، نمی توانیم به کمک علم در مورد آن قضاوت درستی داشته باشیم و باید از مباحثی مثل فلسفه کمک گرفت؛ همانند مباحث مربوط به شعور (consciousness) در حال حاضر )
    من بیشتر می خواستم در مورد علت غایی پدیده ی عشق در این تاپیک بحث شود (روانشناسی – فسلفه) و نه علت فاعلی آن (فیزیولوژی).



    این قضیه به راحتی در fMRI مغز قابل مشاهده است که زمین تا آسمون متفاوت هست فعالیت های مغزی شخصی که هر سه فاکتور رو در خودش احساس می کنه تا مثلا مادری که به فرزندش احساس علاقه می کنه یا عارفی که مدعی است به عشق الهی.
    ولی این احساسات هنوز تشابهات زیادی دارند.
    همانطور که گفتم فیزیولوژی نمی تواند در مورد علت غایی بحث کند.


    نظر فروید درباره عشق 100 درصد صحیح بوده و کاملا اتفاق نظر علمی در روانشناسی براش وجود داره
    ولی روانشناس و متفکران زیادی هم هستند که اینطور فکر نمی کنند؛ نظیر اریک فروم، یالوم، بوبر، مزلو






    برای مثال من بخشی از کتاب روان درمانی اگزیستانسیال (اروین یالوم) که در مورد عشق بالغانه و عاری از نیاز هست رو در اینجا می آورم:

    مزلو دو گونه عشق را توصیف می کند که با این دو انگیزه همساز و هماهنگ است: «رشد» و «کاستی». «عسق کاستی مدار» عشقی «خودخواهانه» یا «عشق-نیاز» است، در حالی که «عشق هستی مدار» (عسقی که بر پایه ی هستی و موجودیت دیگری بنا شود [نه به خاطر نیاز خود شخص و بنابراین خودخواهی خود فرد] ) ، «عشق عاری از نیاز» یا «عشق عاری از خودخواهی» ست. عشق هستی مدار تملک گرا نیست و بیش از آنکه ناشی از نیاز باشد، حاصل تحسین و ستایش است؛ تجربه ای غنی تر، «والاتر» و ارزشمند تر از «عشق کاستی مدار» است. «عشق کاستی مدار» را می توان ارضا کرد، در حالی که مفهوم «ارضا» برای «عشق هستی مدار» هیچ کاربردی ندارد.

    علاقه به دیگری به معنای رایطه ای مبتنی بر از خود گذشتگی و نوع دوستی است: فرد توجه به خود و آگاهی از خود را کنار می گذارد؛ ارتباط برقرار می کند بدون این فکر مسلط که او درباره ی من چه فکر می کند؟ یا این رابطه چه سودی برایم دارد؟ فرد در پی تحسین، پرستش، تسکین جنسی، قدرت و پول نیست. فرد در آن واحد فقط با آن دیگری ارتباط دارد: هیچ طرف سومی وجود ندارد که به صورت واقعی یا خیال، این رویارویی را به تماشا بنشیند. به عبارت دیگر ، فرد باید با همه ی وجودش ارتباط برقرار کن: اگر بخشی از او به جای دیگری باشد، مثلا به بررسی اثر رابطه بر شخص سومی بپردازد، فرد به همان میزان، قادر به برقرای ارتباط نبوده است.


    علاقه به دیگری به معنای علاقه به هستی و رشد اوست. فرد با درک کامل از دیگری که حاصل گوش دادن بی ریاست، می کوشد به او کمک کند تا هنگام مواجهه، از هر جهت سرزنده و فعال باشد.
    محبت فعال است. عشق بالغانه دوست داشتن است، نه دوست داشته شدن. فرد عاشقانه به دیگری می بخشد؛ «تسلیم» دیگری نمی شود.
    محبت شیوه ی بودن و حضور فرد در دنیاست؛ ارتباطی انحصاری ، دشوار و جادویی با فرد خاص نیست.

    محبت بالغانه ار غنای فرد ناشی می شود، نه از تهیدستی اش، از رشد ناشی می شود نه از نیاز. فرد عشق نمی ورزد چون نیاز به وجود دیگری دارد، نیاز به کامل بودن دارد و نیازمند فرار از تنهایی فراگیر است. فردی که بالغانه عشق می ورزد، این نیازها را در جایی دیگر و به شیوه ای دیگر مثلا با عشق مادرانه که در مراحل ابتدایی زندگی بر او جاری شده، بر آورده کرده است. بنابراین عشق پیشین سرچشمه ی قدرت است و عشق کنونی زاییده ی قدرت.

  14. #8
    آخر فروم باز kases's Avatar
    تاريخ عضويت
    Aug 2008
    پست ها
    2,012

    پيش فرض

    خیلی ممنونم که در بحث شرکت کردید.
    خواهش میکنم دوست عزیز


    بنده فعلا نه موافق با فرمایشات شما هستم و نه مخالف؛ ولی سعی می کنم بحث را به چالش بکشم. آخر هدف من از این تاپیک بحث و گفتگو در مورد عشق بوده است.
    بنده هم موافق به چالش کشیدن دانسته های همدیگه هستم اینجوری میشه مسایل رو از زوایای مختلف بررسی و متوجه اشتباهات شد.

    خب بلاخره هر اتفاقی در بدن می افتد یک دلیل فیزیولوژیکی هم دارد و به نظرم این دلیل مناسبی برای "مکانیکی بودن" و "پست بودن" (حداقل اگر این حرف را صریحا بیان نکردید ولی آنرا از آن درجه ی بالایی (که عشق را جلوه ای از خدا می داند) پایین آوردید) هر رفتاری نیست. به عنوان مثال محبت کردن،فداکاری یا ... هم به خاطر اعمال فیزیولوژیکی خاصی و ترشح ناقل های عصبی خاصی در مغز است.
    (هر چند حتی برای محبت کردن، فداکاری و ... هم دلایل تکاملی (روانشناسی تکاملی) وجود دارد؛ ولی باز هم اینها به معنای مردود شمردن اخلاق و معنویت نیست)
    من عشق رو پست یا میکانیکی نمیدونم من داشتم نحوه بوجود اومدن عشق میگفتم اما احساس میکنم دیدگاهها متفاوته
    احساس میکنم شما به دنبال مسایل ماورالطبیعه هستید. اما من اینجوری به قضیه نگاه نمیکنم

    من نمیدونم تعریف شما از اخلاق و معنویت چیه؟ اما همه اینا به قول خودتون ناقل های عصبی در بدن داره و بخشهایی از مغز درگیر این مسایل هستند مغز انسان جزی از کل بدن انسان رو تشکیل میده عشق جدا از بدن فیزیکی انسان نیست


    البته اول باید مشخص شود که منظور از کلمه ی "عشق" چیه؟
    اگر منظورتان از کلمه ی عشق، جذب شدن و تمایلی باشد که سرانجام بخواهد به روابط جنسی و بقای نسل بینجامد، با فرمایش شما (که چیزی غیر از عشق زمینی (عشق فرویدی) وجود ندارد) موافقم.

    ولی توجه داشته باشیم که عشق های دیگری هم وجود دارد [منظور من از کلمه ی عشق در اینجا، میل و تمایل شدید به یک نفر هست به طوری که آدم خودش را فراموش کند (به طوری که آنها در درون خود احساس کنند با هم یکی هستند)، فقط صلاح و خوبی آن ابژه را بخواهد، خودخواهی را کنار بگذارد و حتی در موارد شدید حاضر باشد خودش را فدا کند)] مثل عشق مادر به فرزند، عشق الهی (توجه داشته باشیم که این حرف فقط در ادبیات و داستان ها نیست، بلکه بخش بسیار گسترده ای از فلسفه، روانشناسی، عرفان و کلا تاریخ بشر را تشکیل داده است)، عشق انسان به انسان (بدون تاثیر گذاری جنسیت).
    جناب stream در پست بالا به خوبی پاسخ شما را دادند من هم خیلی چیزا یاد گرفتم


    توجه داشته باشیم که انسان فقط نیازهای مادی (خوراک و امنیت و مسکن و ...) ندارد بلکه نیاز هایی مثل: تنهایی بین فردی، مورد محبت واقع شدن، مورد توجه واقع شدن، تملک روی شخص دیگر، تنهایی اگزیستانسیال (که طبق روانشناسی اگزیستانسیال، قابل برطرف شدن نیست و همیشه آدم را آزار می دهد و فقط می شود آنرا تسکین داد) و ... هم دارد.
    من فکر میکنم تا اون 3 مرحله بالا که نام بردم وجود نداشته باشه عشقی بوجود نمیاد

    شما باید به سلسه مراتب دقت کنید (
    خوراک و امنیت و مسکن )
    شما اگر در کشوری مثل یکی از کشورهای قحطی زده بدنیا امده باشید که تنها تلاش مردم فقط برای پیدا کردن اب و غذا هست هیچ وقت عشق به ذهن شما خطور هم نخواهد کرد

    یا اگر سرپناهی نداشته باشید تا در اون احساس امنیت و ارامش کنید یا همیشه در خطر باشید تنها هدف شما میشه فرار از تهدیدات... برای بوجود امدن عشق باید این مراحل طی بشه تا مغز شما یادش بیاد عشق چیه

    اگر از مطلالبی که قبلا خوندم اشتباه برداشت نکرده باشم در بعضی از فرهنگ ها واژه ای به نام عشق وجود نداره یا در بخشهایی از افریقا اصلا نمیدونن عشق چیه تا حالا در جامعه انها عشق بوجود نیامده شما اگه ازشون بپرسی عشق چیه اصلا نمیدونن شما دارید در چه موردی صحبت میکنید

    شما وقتی یک خطر جانی تهدیدتون میکنه مطمین باشید به عشق فکر نخواهید کرد اولین کاری که به ذهنتون میرسه زنده ماندن هست


    ولی این رفتار (اعتراض به خیانت جفت – حسادت جنسی) فقط مختص به انسانها نیست و در حیوانات هم دیده می شود.
    من فکر میکنم این مساله ی که من گفتم با اعتراض به خیانت و حسادت جنسی تفاوت داره
    تو اون جمله بیشتر منظور من این بود که بخشی از نحوه به وجود اومدن عشق شهوت هست شاید یه مقدار تو پست قبلیم زیاده روی کردم
    به نظر من وابستگی عاطفی بیشتر بر میگیره به دوران کودکی انسانها ، اگر بعد ازتولد از طرف پدر و مادر ارضا نشه و دچار کمبود محبت بشه در بزرگسالی مشکلاتی براش بوجود میاد
    یکی از اونها وابستگی شدید به انسانهایی دیگر هستش حالا چه این علاقه به همجنس خودش باشه و یا به جنس مخالف
    به نظر من همه چیز برمیگرده به لذت بردن ، انسانها همیشه دنبال لذت هستند به هر شکل ممکن
    حالا شما میتونید اسمش رو بزارید کثافت کاری انسانها و یا عشق مقدس

    اما عشق خیلی شیرینه این صحبتها فقط شاید نحوه بوجود امدن عشق باشه وقتی عاشق شدی اگه مراحلی که در پست جناب stream هستش رو با هم داشته باشی دیگه کنترلت دست خودت نیست در واقع دچار دردسری بزرگ شدی مثل روغن ریخته شده هست خلاصی از عشق به این راحتی نیست حتی اگر شما بدونید دقیقا داره چه اتفاقاتی میفته باز هم شما عاشق هستید و نمیتونید به این راحتی ازش خلاص بشید دقیقا میره تو وجودت بعد از عاشق شدن دیگه فقط به خودت فکر نمیکنی در هر لحضه داری به معشوقت فکر میکنی حتی زمان غذا خوردن مسواک زدن یا حمام کردن و .................... در صورتی که همه این مراحل در مغز شما اتفاق میفته و نباید جای دیگری دنبالش گشت

    بدترین جای عشق زمانی است که که شما به شدت عاشق باشید اما طرفت به عشق شما پاسخ نمیده اینجاست که به زمین و زمان متوسل خواهید شد


    اینجاست که ایرانیا تو شعر گفتن در مورد شکست عشقی استاد بودن خودشون رو نشون دادن ادمایی امثال مولانا و حافظ و ...شروع به شعر گفتن در مورد عشق کردند

    آتش عشق است کَاندَر نِی‌فُتاد جوشش عشق است کَاندر مِی فُتاد

  15. این کاربر از kases بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده است


  16. #9
    Super Moderator Stream's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jun 2007
    محل سكونت
    Wolf Trap
    پست ها
    14,322

    پيش فرض

    منظور من این بود که عوامل فیزیولوژیک "علل فاعلی" عشق هستند و نباید به خاطر اینکه علل فاعلی این پدیده شناخته شد، "علت غایی" آنرا و اهمیت آنرا بی اهمیت تر از قبل بدانیم.

    من اصراری ندارم که مثلا حتما فرض کنیم که خدا یک چیز خاصی است که وقتی بخشی از آن با ما ارتباط برقرار می کند، عاشق می شویم. بلکه به نظرم این اصطلاح (جلوه ای از خدا بودن) تداعی کننده ی احساس و کیفیت روانی ای است که مثلا در عرفان و عشق الهی مطرح است و به دلیل شباهت هایی که بین این احساسات وجود دارد، این اصطلاح به کار می رود.
    خب من مشکلی با این توضیحات شما ندارم، صرفا استفاده از بعضی کلمات که بار خرافی به همراه دارند اشکال قضیه است و باعث میشه از واقعیت دور بشیم. ما نیازی نداریم برای اینکه عشق رو با اهمیت جلوه بدیم اون رو به خرافات وصل کنیم.


    علم ، ندانسته های بسیار زیادی دارد و در مورد عملکرد مغز واقعا این ندانسته ها خیلی زیاد است؛ به طوری که حتی مسیر عصبی (نوروآناتومی) ساده ترین حرکات و رفلکس های بدن هم کاملا شناخته شده نیست، چه رسد به حالت های پیچیده ی احساسی و روانی. اینکه مثلا می دانیم که وقتی فلان احساس خاصی را داریم، فلان هسته ی مغز فعال تر است، اصلا اطلاعات واضح و جامعی نیست. هرچند اگر شناخته شده هم بود چیزی از اهمیت علت غایی آن کم نمی شد.
    پس به نظرم اگر مفهومی در تعریف علمی عشق جایگاهی ندارد به معنای "بی معنی بودن" آن مفهوم نیست. (مثلا در قدیم فیزیک و پزشکی، نجوم و ... هم در جزو مباحث فلسفی بود، به خاطر اینکه دلایل علمی آن کشف نشده بود... اصولا وقتی از یک پدیده اطلاعات زیادی نداریم، نمی توانیم به کمک علم در مورد آن قضاوت درستی داشته باشیم و باید از مباحثی مثل فلسفه کمک گرفت؛ همانند مباحث مربوط به شعور (consciousness) در حال حاضر )
    من بیشتر می خواستم در مورد علت غایی پدیده ی عشق در این تاپیک بحث شود (روانشناسی – فسلفه) و نه علت فاعلی آن (فیزیولوژی).
    قطعا اینکه در علم امروز برای چیزی مفهومی نداریم به معنای بی مفهوم بودن آن نیست بکله به معنی اینه که "هیچ دلیل خاصی نداریم فکر کنیم مفهوم خاصی وجود داره". علم تنها شیوه ای است که می تونیم قضاوت های اشتباه درباره چیزهای مختلف رو رد کرد و از طریق فلسفه هم میشه صحبت هایی کرد ولی باید یادمون باشه که فلسفه همیشه بر پایه مشاهدات علمی بنا میشه و نمی تونیم مشاهدات علمی رو کنار بگذاریم و بطور فلسفی بحث کنیم که "آیا زمین گرد است یا خیر". ما به هر نتیجه ای در فلسفه برسیم وقتی با مشاهدات علمی در تضاد است اون فلسفه غلط است.

    روانشناسی و نوروساینس دو روی یک سکه هستند که یکی پدیده ها رو از علت شروع به بررسی می کنه (نوروساینس) و یکی از معلول (روانشناسی)، این دو رو نمیشه مستقل از هم بررسی کرد و الان هم می بینیم بین دپارتمان های آکادمیک این دو چقدر تعامل هست چون روز به روز داریم نزدیک تر میشیم به مرحله ای که این دو دقیقا درباره یک چیز صحبت می کنند. من و شما می تونیم از نظر فلسفی درباره عشق صحبت کنیم ولی وقتی اوکسیتوسین به کسی تزریق میشه شخص یک دفعه احساس عشق و علاقه می کنه دیگه نمیشه اون قضیه رو کنار گذاشت. عشق علت های مختلفی نداره که پاسخ های متفاوتی در علوم متفاوت داشته باشیم، در نهایت یک پاسخ صحیح هست که اون پاسخ از طریق مشاهدات و تست و آزمایش بدست میاد.

    ولی این احساسات هنوز تشابهات زیادی دارند.
    همانطور که گفتم فیزیولوژی نمی تواند در مورد علت غایی بحث کند.
    این سیستم استدلالی ارسطو و علل اربعه و ... معیار مناسبی برای بررسی ناشناخته ها در قرن 21 ام نیستند. اون تفکیک بندی علل اربعه به کل غلط است و ما فقط علل مادی و فاعلی در دنیا داریم و علل صوری و غایی چیزی نیست که مشاهداتی در جهان طبیعت از اونها داشته باشیم به عنوان مفاهیمی واقعی. حتی علل فاعلی هم پرسش "چگونگی" رو پاسخ میدن و نه پرسش "چرایی" به شکلی که ابوعلی سینا بیان می کنه. کسی سوال نمی پرسه هدف زمین از گردش به دور خورشید چیه یا هدف زمین از گرد بودن چیه یا علت غایی چرخش زمین به دور خورشید چیست، سوال صحیح اینه که چگونه زمین به دور خورشید می چرخه و چطور میشه این رو پیشبینی کرد.


    ولی روانشناس و متفکران زیادی هم هستند که اینطور فکر نمی کنند؛ نظیر اریک فروم، یالوم، بوبر، مزلو
    Consensus علمی که امروزه وجود داره بر موضع فروید استوار هست به علاوه این افرادی که نام بردید همچین در تضاد با مواضح فروید یا بطور کلی قرار دادن Passion در ملزومات عشق نیستند بلکه اکثرا نحوه بیان متفاوتی دارند.


    برای مثال من بخشی از کتاب روان درمانی اگزیستانسیال (اروین یالوم) که در مورد عشق بالغانه و عاری از نیاز هست رو در اینجا می آورم:

    مزلو دو گونه عشق را توصیف می کند که با این دو انگیزه همساز و هماهنگ است: «رشد» و «کاستی». «عسق کاستی مدار» عشقی «خودخواهانه» یا «عشق-نیاز» است، در حالی که «عشق هستی مدار» (عسقی که بر پایه ی هستی و موجودیت دیگری بنا شود [نه به خاطر نیاز خود شخص و بنابراین خودخواهی خود فرد] ) ، «عشق عاری از نیاز» یا «عشق عاری از خودخواهی» ست. عشق هستی مدار تملک گرا نیست و بیش از آنکه ناشی از نیاز باشد، حاصل تحسین و ستایش است؛ تجربه ای غنی تر، «والاتر» و ارزشمند تر از «عشق کاستی مدار» است. «عشق کاستی مدار» را می توان ارضا کرد، در حالی که مفهوم «ارضا» برای «عشق هستی مدار» هیچ کاربردی ندارد.

    علاقه به دیگری به معنای رایطه ای مبتنی بر از خود گذشتگی و نوع دوستی است: فرد توجه به خود و آگاهی از خود را کنار می گذارد؛ ارتباط برقرار می کند بدون این فکر مسلط که او درباره ی من چه فکر می کند؟ یا این رابطه چه سودی برایم دارد؟ فرد در پی تحسین، پرستش، تسکین جنسی، قدرت و پول نیست. فرد در آن واحد فقط با آن دیگری ارتباط دارد: هیچ طرف سومی وجود ندارد که به صورت واقعی یا خیال، این رویارویی را به تماشا بنشیند. به عبارت دیگر ، فرد باید با همه ی وجودش ارتباط برقرار کن: اگر بخشی از او به جای دیگری باشد، مثلا به بررسی اثر رابطه بر شخص سومی بپردازد، فرد به همان میزان، قادر به برقرای ارتباط نبوده است.


    علاقه به دیگری به معنای علاقه به هستی و رشد اوست. فرد با درک کامل از دیگری که حاصل گوش دادن بی ریاست، می کوشد به او کمک کند تا هنگام مواجهه، از هر جهت سرزنده و فعال باشد.
    محبت فعال است. عشق بالغانه دوست داشتن است، نه دوست داشته شدن. فرد عاشقانه به دیگری می بخشد؛ «تسلیم» دیگری نمی شود.
    محبت شیوه ی بودن و حضور فرد در دنیاست؛ ارتباطی انحصاری ، دشوار و جادویی با فرد خاص نیست.

    محبت بالغانه ار غنای فرد ناشی می شود، نه از تهیدستی اش، از رشد ناشی می شود نه از نیاز. فرد عشق نمی ورزد چون نیاز به وجود دیگری دارد، نیاز به کامل بودن دارد و نیازمند فرار از تنهایی فراگیر است. فردی که بالغانه عشق می ورزد، این نیازها را در جایی دیگر و به شیوه ای دیگر مثلا با عشق مادرانه که در مراحل ابتدایی زندگی بر او جاری شده، بر آورده کرده است. بنابراین عشق پیشین سرچشمه ی قدرت است و عشق کنونی زاییده ی قدرت.
    این توضیح ها زیبا هستند و جالب ولی باید دقت کنیم در دام تفاوت های سمانتیک قضیه نیفتیم. خیلی از این توصیفات برای اون عشق کامل و واقعی (که در مدل Triangular theory of love بیان شد) اکثرا خیلی خوب و دقیق صادق هستند و به نوعی در تایید قضیه است نه در رد اون قضیه. صرفا نحوه بیان فرق می کنه و یالوم هم در همون سیستم روانشناسی فروید کار می کنه و اگه به آثارش هم نگاه کنید این کاملا واضح هست.

  17. 5 کاربر از Stream بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


  18. #10
    داره خودمونی میشه alittlequestion11's Avatar
    تاريخ عضويت
    Jul 2013
    پست ها
    157

    پيش فرض

    خیلی از kases عزیز و stream عزیز ممنونم.

    راستش را بخواهید به نظرم کلیات صحبت های شما درست است و تمام اینها جنبه های مختلف موضوع عشق است و هیچکدام قابل رد نیست. حتی اگر گاهی به نظر برسد که در تضاد با یکدیگر هستند، باز هم فرضیات سطحی ای نیستند که به راحتی قابل تایید/رد کردن باشند.
    فقط در مورد جزییات کوچکی که در صحبتهایتان بیان کرده اید نظر متفاوتی داشتم که اهمیت زیادی ندارد و به نظرم پرداختن به اونها، ما رو از موضوع اصلی دور میکنه.


    اگر دوست داشتید نظرات خود را در مورد عشق بیشتر بیان کنید (همچنین سایر بازدید کنندگان این تاپیک). هر چیزی که به ذهنتان می رسد و فکر می کنید که افکار با ارزشی هستند و به اشتراک گذاشتن آنها مفید است.

    مثلا پاسخ به سوالاتی چون:
    آیا عاشق شدن خوب است؟ اگر عشق صرفا یک جنون و شیفتگی احمقانه باشد و ما را بازیچه قرار می دهد و فقط باعث می شود به زندگی روزمره ی خود و فعالیت های منطقی (و شاید مکانیکی) خود نرسیم (و خلاصه فقط یک هیجان و احساس زود گذر است)، بهتر نیست که جلوی خود را بگیریم؟! و اگر چیزی غیر از این است، چه طور؟
    اصلا عاشق شدن چه فایده ای دارد؟ آیا تاثیری در رشد روانی، معنوی، عقلانی یا ... انسانها دارد؟

    تکرار می کنم که لازم نیست پاسخ هایتان، جواب به سوالات بنده باشد (من فقط سوالاتی را برای شروع بحث عنوان کردم)؛ بلکه هر چیزی که به ذهنتان می رسد و فکر می کنید مفید است را بیان کنید.

  19. 3 کاربر از alittlequestion11 بخاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند


Thread Information

Users Browsing this Thread

هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)

User Tag List

برچسب های این موضوع

قوانين ايجاد تاپيک در انجمن

  • شما نمی توانید تاپیک ایحاد کنید
  • شما نمی توانید پاسخی ارسال کنید
  • شما نمی توانید فایل پیوست کنید
  • شما نمی توانید پاسخ خود را ویرایش کنید
  •