برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است. تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند. در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم. ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم .
اینجا جاییه برای اونایی که گاهی ذوقشون چه از سر عشق چه از سر دلتنگی و... سر ریز میشه واز نوک قلمشون جاری میشه روی صفحه ، حالا چه نظم و چه نثر...
کسایی که شاعر نیستن ولی یه وقتایی یه چیزایی میاد سر زبونشون که ارزش شنیدن و خوندن رو داره حتی به اندازه یک جمله.