مولیر(1622-1673/م) نمایشنامه نویس وبازیگر بزرگ عصر لوئی چهاردهم ،در آخرین سال زندگیش نمایشنامه "بیمارخیالی" را به روی صحنه برد. او با وجود بیماری تصمیم گرفت نقش "آرگان" یعنی قهرمان نمایش را بازی کند.
در هفتم فوریه 1673 "آرماند"همسر مولیر و دیگران که شاهدفرسودگی وضعف مزاجیش بودند،از او خواهش کردند که تماشاخانه را چند روزی تعطیل کندتا دوباره قوای تحلیل رفته اش رابازیابد.اما مولیر به آنان پاسخ داد:"چگونه می توانم حاظر به این کار شوم؟پنجاه نفر کارگر بینوا منتظرند که آخرشب دستمزدشان رابگیرند.اگر من بازی نکنم تکلیف آن ها چه می شود؟بعداٌ همیشه من خودم را سرزنش خواهم کرد چراتا زمانی که قادر به بازی بودم حتی برای یک روز ،پرداخت حقوق آنان را پشت گوش انداختم.
در پرده آخرنمایش، سرفه راه گلوی مولیر را گرفت.همسرش اورا شتابان به خانه برد. مولیرکشیش خواست اما هیچ روحانی بر بالین او حاظر نشد.سرفه رو به شدت گذاشت.رگی درگلویش پاره شد و جهش خون او را خفه کرد.
"هارلی دوشانوالون"اسقف اعظم پاریس فتواداد که چون مولیر به هنگام مرگ توبه نکرده،نبایدجسد اورا در گورستان مؤمنان به خاک بسپارند.با پیغام لوئی چهاردهم اسقف فتوایش را تعدیل کرد. جسد نمی بایست برای انجام مراسم تدفین به کلیسا برده می شد،لیکن اجازه داده شد پس از غروب آفتاب در گوشه دور افتاده ای از گورستان سن ژوزف واقع در کوچه مونمار ،بی سروصدا دفن شود.
(برگرفته از کتاب:تاریخ تمدن ویل دورانت ج 8)