استاد ذن " هاکویین " به وسیله ی اطرافیان و همسایگان خود که از پاکی و نجابت او تعریف می کردند به شهرت رسیده بود .
در خانه ی مجاور او دختری زیبا زندگی می کرد . پدر و مادر دختر ناگهان روزی وحشت زده دریافتند که دخترشان حامله است . از خشم بر خود می لرزیدند اما دختر نمی خواست اعتراف کند که کار چه مردی بوده است . سر آخر در نتیجه ی اصرار گفت که کار استاد هاکویین بوده است . والدین دختر در نهایت خشم نزد استاد رفتند . هاکویین در جواب ایشان فقط گفت : " بله ؟ که این طور ! " .
هنگامی که کودک زاده شد او را نزد استاد بردند. در این ماجرا استاد شهرت نیک خود را به کلی از دست داد اما این برایش کاملا بی اهمیت بود . استاد بچه را پذیرفت و با نهایت دقت از او نگهداری کرد .
پس از یک سال دختر زیبا تحمل خود را از دست داد و به والدینش حقیقت را گفت . پدر واقعی کودک جوانکی بود که در بازار ماهی فروش ها کار می کرد .
والدین دختر زیبا بلافاصله نزد استاد رفتند تا از او عذر خواهی کنند و طفل را پس بگیرند . استاد اعتراضی نکرد و در حالی که طفل را پس می داد تنها چیزی که گفت این بود : " بله ؟ که این طور ! "