خواهش می کنم. ... پس بالاخره کسی هم به اینجا سر می زنه .....نوشته شده توسط M a r i o [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
همون ذن می شه ...zen ....تو تگ هم نوشتم.....
خواهش می کنم. ... پس بالاخره کسی هم به اینجا سر می زنه .....نوشته شده توسط M a r i o [ برای مشاهده لینک ، با نام کاربری خود وارد شوید یا ثبت نام کنید ]
همون ذن می شه ...zen ....تو تگ هم نوشتم.....
روزی چوانگ تسو٬ همرا با دوستش٬ کنار رودخانه ای قدم می زدند که او رو به دوست خود کرد و گفت : " به آن ماهی ها که در رود شنا می کنند نکاه کن ! آنها واقعا دارند لذت می برند "دوستش جواب داد : " تو که ماهی نیستی ! چگونه می توانی بدانی که آنها واقعا٬ لذت می برند. " چوانگ تسو گفت " تو که من نیستی ! . . . تو چگونه می دانی که من نمی دانم ماهی ها دارند لذت می برند ؟ "
استاد ذن جائوجو ( Jow – Joe ) پس از رسيدن به روشنگری به نقاط مختلف سفر كرده و به ديدار دیرهای ذن رفت . روزی به ديدار جو يويی (yui – Jo ) راهب رفت .
جويويی گفت : چرا عنان قرار بريده ای ؟
جائوجو پاسخ داد : قرار گاه كجاست ؟
جويويی با تمسخر گفت : ها ، ها ، حتی نمی دانی كجا زندگی می كنی ؟
جائو جو گفت : سی سال است اسب سواری می آموزم . امروز از الاغ لگد خوردم
شاگردان از استاد پرسيدند كه آيا او نيز متحمل رياضت ميشود يا نه؟ استاد پاسخ داد: آري.
پرسيدند: چگونه؟
استاد گفت: چون گرسنه شوم غذا ميخورم و هنگامي كه خسته باشم ميخوابم.
شاگردان با حيرت گفتند: ما همه چنين ميكنيم. اينكه رضايت نيست.
استاد گفت: شما چنين نميكنيد. هنگامي كه غذا ميخوريد فكر شما در جاي ديگر است و چون ميخوابيد دچار كابوس هستيد.
Last edited by malakeyetanhaye; 19-08-2008 at 16:51.
یک داستان ذن می گوید ، مرد پیری ناگهان به درون رودخانه ای سریع و پرآب افتاد ، که به سمت یک آبشار خطرناک و بلند می رفت. تماشاگران ازسرنوشت زندگی او به وحشت افتادند. او به طور حیرت انگیزی زنده و بدون آسیب از ته گودال پای آبشار بیرون آمد. مردم از او پرسیدند چگونه توانست خودش را نجات دهد؟." من خودم را با آب تطبیق دادم ، نه آب با من. بدون اینکه فکر کنم، به خودم اجازه دادم که به شکل آب در بیایم. در گرداب تند سقوط شدیدی کردم و با گرداب بیرون آمدم و به این طریق نجات پیدا کردم."ـ
A Taoist story tells of an old man who accidentally fell into the river rapids leading to a high and dangerous waterfall. Onlookers feared for his life. Miraculously, he came out alive and unharmed downstream at the bottom of the falls. People asked him how he managed to survive. "I accommodated myself to the water, not the water to me. Without thinking, I allowed myself to be shaped by it. Plunging into the swirl, I came out with the swirl. This is how I survived."
نان
رهروی از استاد ام من ( Ummon ) پرسيد : بالاتر از بوداها و بالاتر از پيشوايان چيست ؟
ام من پاسخ داد : نان
كلام بی كلامی
رهرويی از استاد روسو ( Rosso ) پرسيد : كلام بی كلامی چيست ؟
روسو گفت : دهان تو كجاست ؟
رهرو گفت : من دهان ندارم .
رسو پرسيد : پس تو با چه غذا می خوری ؟
رهرو پاسخی نداشت .
برنج در ديگ
رهروی از استاد كان كی ( Kankei ) پرسيد ؟ منظور از آمدن دارومه از غرب چيست ؟ او پاسخ داد : برنج در كاسه ، در ديگ می جوشد . رهرو گفت : من نمی فهمم .
كان كی گفت : تا زمانی كه گرسنه هستيد بخوريد ، وقتی كه سير شديد از خوردن دست بكشيد .
گلها باز نمی گردند
رهروی از استاد كگون (Kegon ) پرسيد : چگونه است وقتی يك فرد به روشنی رسيده ، دوباره به اوهام باز می گردد ؟ كگون گفت : يك آينه ی شكسته ديگر بازتابی ندارد ، گل افتاده از شاخه هرگز باز نمی گردد .
يك تكه ابر
رهروی از استاد شوذان ( Shozan ) پرسيد : آيا جمله ای وجود دارد كه درگير قلمرو درست و نادرست ، بودن و نبودن ، نباشد ؟ شوذان گفت : بله .
رهرو پرسيد : آن چيست ؟
شوذان پاسخ داد : يك تكه ابر در آسمان شناور است .
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)