سرزمین های دور زیباست
پراگ
استانبول
شانگهای
آمستردام...
و تو
مثل سرزمین های دور زیبایی
دوری زیباست
نزدیک نیا محبوب من!
پایین آوردن پیانو از پله های یک هتل یخی
سرزمین های دور زیباست
پراگ
استانبول
شانگهای
آمستردام...
و تو
مثل سرزمین های دور زیبایی
دوری زیباست
نزدیک نیا محبوب من!
پایین آوردن پیانو از پله های یک هتل یخی
روی تخت دراز کشیده ام
پنجره اتاق
قاب رنج است و خزان
تو آخرین برگی
آخرین برگ داستان "ا. هنری"
اگر بیفتی من می میرم
وقتی او می آید من می روم
مثل خورشید و سایه
وقتی من می آیم
او می رود
مثل پایییز و پرستو
و این بازی ابدی است
نه کسی می برد
نه کسی می بازد
نان
آب
پنجره های رو به آفتاب
و گاهی جشن عروسی
خدا
چه تعریف ساده ای دارد
در محله های فقیر نشین.
پایم را روی مین گذاشته ام
اگر تکان بخورم مرده ام
باید
همین جا که هستم
بمانم تا آخر دنیا.
درست
وضعیت سرباز جنگی را دارم
کنار تو و زیبایی ات.
آفتاب با من دشمنی دارد
ابر با من دشمنی دارد
دوربین با من دشمنی دارد
عکاس با من دشمنی دارد
در تمام عکس ها
تو سفیدی
اما من سیاه
عالم و آدم
با هم توافق کرده اند
تا من در تاریکی زندگی کنم!
کودک که بودمهمیشه در باغ های گردو قدم می زدم
و دست هایم
بوی گردو می دادند
حتما بزرگ نشده ام
سنجاب ها
خواب هایم را سوراخ سوراخ می کنند.
عشق
شکل های بسیار دل انگیزی دارد
مثل گل سرخ
در دست دختری زیبا
مثل ماه
بالای کلبه ای برفی
اما من
گوش بریده ونسان ونگوگم
شکل تلخی از عشق.
جاده های بی پایان را دوست دارم
دوست دارم باغ های بزرگ را
رودخانه های خروشان را
من تمام فیلم هایی را
که در آنها
زندانیان موفق به فرار می شوند
دوست دارم!
دلتنگ رهایی ام
دلتنگ نوشیدن خورشید
بوسیدن خاک
لمس آب.
درمن یک محکوم به حبس ابد
پیر و خمیده
با ذره بینی در دست
نقشه های فرار را مرور می کند!
بازی سیاه
ژنرال جنگ های سیب زمینی بودم
در مزارع کودکی
جنگیدن را دوست می داشتم
مخصوصا
زمانی که سربازانم
زینب
دختر کمال را به اسارت می گرفتند
حالا
به خاطر این جنگ های واقعی و خونین
از کودکی هایم نیز بدم می آید
همین طور از خاطره هایم...
هم اکنون 1 کاربر در حال مشاهده این تاپیک میباشد. (0 کاربر عضو شده و 1 مهمان)